ᴅᴀʀᴋ ᴍᴏᴅᴇ
؟
هزار بار گفتم یکی یکی صحبت کنید ، انقد هجوم میارید ناشناس نمیتونم همرو بذارم
بماند که چی بهمون گذشت و چی شد و اصن کجای داستانِ عشق و دوست داشتن بودیم ،
ولی من هنوز دوست داشتنی ترین آدمی که میشناسم تویی!
میدونستم که این آخرین باره ولی مثل همیشه واسه دیدنش و بغل کردنش ذوق داشتم
به خودم قول داده بودم که گریه نکنم ، مبادا کسی فککنه ضعیفم یا وابسته ...
زیر نور چراغای کافه ، به هم رسیدیم و ، یه بغل محکم ؛
انگار نه انگار که چیزی تغییر کرده بود:))
آروم دستشو گرفتم و گفتم: نمیشه نری؟
یعنی هیچ راهی نداره منی که انقد اذیتت کردمو پس نزنی؟ قول میدم دیگه همیشه باشم ، هروقت و هرجایی که خواستی ...
_مشکل تو نیستی ، هیچوقتم نبودی ، ولی من ..
میدونستم می خواست بگه که عاشق یکی دیگه م ،و وقتایی که با توام احساس خیانت بهم دست میده !
عاشق اون بود ، درست .. ولی اون که دوستش نداشت .. اون که ولش کرده بود
اصن همش به کنار
این وسط من چی میشم ها؟
فقط علاقه ی تو مهمه ؟ من برات مهم نیستم ؟
ولی نگفتم .. نگفتم تا آخرین دیدارمون منتهی به دعوا نشه.
تو رفتی ، ولی من هنوزم از ته قلبم آرزو میکنم کاش نرفته بودی :))
#نون_ب
جدا انقدر حالتون خوبه که دارین لباس واسه یلدا ست میکنین؟
واقعا بهتون حسودیم میشه
هدایت شده از آخـرشکہچۍ؟!
دردناكترين بخش ماجرا اينجا بود كه
ما تا بلندترين پرتگاهها رفتیم و کسی نگرانمان نشد ؛ شاید آنقدر گفتیم خوبیم که باور کردند