در قطار صندلیها را عوض کردیم؛ تو پنجره
را میخواستی و من نگاه کردن به تو را .
میگفت: افسردگي مثل خونریزی داخلي
میمونه؛ کسي متوجهش نمیشه اما فقط
خودتي ك میدونی چقدر درد داره و داری
نابود میشی.
از خودم معذرت میخوام ك نتونسماونجوری
که باید مراقب خودم میبودم نشدم.
این من خیلی اسیب دید. من؛ من واقعا
متاسفم(: