خدایا همه از تو میخواهند بدهـے
ولی من از تو میخواهم بگیرۍ ..
خستگی ، دلتنگی و غمُ غصهها را
اوج غم اونجاست کہ شاعر میگه با یھ
دلِ پر و چشمای پر اشک میگھ مینویسه
کاش بہ تو دلبسته شدن این همه اندوھ
نداشت (:
دلم را برایت پاک کردم کنار گذاشتم برایت
همه گلها را چیدهام توی گلدان روی میز
است، تمام لحظات خیس زیر باران را و
تمام روزهای آفتابـےِ با تو بودن را فهرست
کردم، میخواهم ببینمت، باری دیگر نشانت
دهم تمام خاطراتمان را ساعتی از انتظارم
می گذرد . سالها بعد ؛ دلم برایت تنگ شدھ
پرستوهایِ مهاجر هم این را فهمیدهاند کہ
باران این روزها بۍدلیل نمیبارد و آسمان
تنها دلیل سرخ بودنش تنهاییش است (:
آسمانم ابریست، روزگارم بارانـے و از بیکرانھ
های دلتنگۍ لبریز. چتری برایِ باران میخواهم
و همسفری برای رفتن، یک قلب برایِ احساس
و یک دنیا راھبرای پیمودن، آری تمام جادههای
بیمقصد به سینهی من میرسند و همهدلواپسی
هایِ ابر با من باران می شود، چتری برای باران
میخواهم !
یھ شب بهم زنگ میزنی و ازم میخوایی
هنوزم دوستت داشتھ باشم ولـے من
شب قبلش تو رو با همہیِ قشنگیات
سوزوندم .
ما از دلگیریِ روزهایمان بھ شب پناه
میبریم و از دلتنگـےِ شبهایمان به
روز و اینگونہ بود کھ تمام جوانیمان
در ناتمامِ یک انتظار تمام شد.