یھ شب بهم زنگ میزنی و ازم میخوایی
هنوزم دوستت داشتھ باشم ولـے من
شب قبلش تو رو با همہیِ قشنگیات
سوزوندم .
ما از دلگیریِ روزهایمان بھ شب پناه
میبریم و از دلتنگـےِ شبهایمان به
روز و اینگونہ بود کھ تمام جوانیمان
در ناتمامِ یک انتظار تمام شد.
دلتنگم، و این یعنۍ کشتنِ دلم، باز هم اسیر
دریایِ مواج شدھ ، دبیر به دادم برسـے بیشک
غری خواهم شد .