آدم عجیبیام صبر میکنم با همهیِ
اخلاقایِ طرف کنار میام، بعد یه روز
میرسه کہ صبرم تموم میشه و جوری
ازش میگذرم که انگار از اول وجود
نداشت :)
اگر اشڪهایی که برایت ریختم
باز به چشمانم برگردد، آنگاه تو
را در زندگۍام راه خواهم داد .
دلم میخواهد خودم را از تنم دربیاورم
بشورم ، بچلانم ، و رویِ طناب حیاطمان
پهن کنم، و فردا بیاییم و ببینم باد مرا
با خود برده است . .
من گفتم برو اما نمیدانستم قرار است چھ
فراقۍ را تحمل کنم. نمیدانستم دوریانقدر
سخت و زجرآور است، مدام میگفتم تحمل
میکنم و حرفهایـے که هیچوقت ثابتنشد
و من ماندم تنها با حجمی از حرفهای ثابت
نشدھ . من گفتم برو اما نمیدانستم معنۍ
هرگز را، میدانی زندگی کردن با زنده بودن
فرق دارد من با تو زندگی کردم، اما بعد از تو
فقط زندھ ماندم، زندگی برایم معنا نداشت .