ـ ــــــــــــــــــ
اُمیدي دیگر نیست به زنده ماندن، قطارِ اُمیدم
دیروز بہ مقصدِ مرگ شروع بہ حرکت کرد، در
راھ متوجہ مسئلهاۍ شدم، من متهم بودم بـه
زندگـے کردن و امیدوار بودن؛ متھـم بودم بھ
جسـم زنـده با روح بهـ خاك سپرده شده، مـن
تازه متوجه بودمکه این جسمِ من بود کهاُمید
الکی داشت، متوجه شدم من روحم را چندین
سال پیش وقتۍ رفتی بہ خاك سپردم.
در خیابان قدم برمیدارم، عطر خاطراتمان
هنوز از لابهلای کوچہها به مشامم میرسد،
بہ آسمان نگاھ میکردم، به گلها نگاه میکردم
به کتابها نگاھ میکردم، تو نگاهت را در همه
جا، جا گذاشته بودۍ، حتۍٰ در خودم نیز تو را
میدیدم، تو برایم توضیحِ جھان بودی، اما
حالا کجایی ؟ نیستی، خیلی وقت است در
آسمان در گلها در کتابها پیدایت نمیکنم تو
کجایی ؟ جهانِ من کجاست . .
و من چقدر برای بودنِ با تو، دلم تنگ
شده است، کاش بودي، کاش چشمانت
را داشتم، اي کاش باز هم عطر تنت
را داشتم، وَ امان از این ای کاشها
امان .
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمپربحثِاینروزهاوزوجِدلشنین.
ـ ــــــــ سریالِموشِبُزرگ.
آرام آرام جان میدهم، ساکِت، جورۍ
کہ هیچکس متوجه نیست، میترسم
آرام آرام بمیرم ولي هیچکس نفھمد،
و این من را میترساند.
چھ کسۍمیداند کہ ما در تاریکۍ اتاقهایمان
رنج کشیدیم، اشك ریختیم و با غم به خواب
فرو رفتیم، تنھا با این وعدهِ کهـ نور از میانِ
زخمهایمان گذر خواهد کرد .
در نبودت گلهای خانہ غمگینترند؛
آنقدر غمگین کھ هر صبح هنگامِ برخاستن
از خواب ناۍِ معطر کردنِ خود را ندارند،
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
در نبودت گلهای خانہ غمگینترند؛ آنقدر غمگین کھ هر صبح هنگامِ برخاستن از خواب ناۍِ معطر کردنِ خود را
خانہ دیگر مملو از بویِ شمعدانیها نیست.
دیوارها بوۍِ غم دارند، غمِ بیپایانت همہ
را ماتم زدھ کرده است ..