چشمانت لرزید و آینه اندوهش را میانِ
خانھ ریخت؛ پنجره خودش را محکم به
دیوار زد، باد اما؛ گل سنگهایِ بیچاره
را بدتر از این شاید، صدایِ مرغ عشقها
بجایی نرسید ..
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
چشمانت لرزید و آینه اندوهش را میانِ خانھ ریخت؛ پنجره خودش را محکم به دیوار زد، باد اما؛ گل سنگهایِ
ء
حتی همسایہ هم اعتراض نکرد انگار
یك گذشتہ وسط حال آینده را تنھا
گذاشت، گاهۍ لحظه هم دیر است،
بهـ آینهها بخندید .
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
*
-
زندگۍ را به امروز و فردا نسپار، زندگی کن با
ابرها، با مدادرنگۍهای آسمان، با بوی پرتقال،
با عطر زیبای چاۍ، زندگی کن از همہ مهمتر با
خودت، با آینه، غم همیشه نیست، غم ماندنۍ
نیست، شادی خوشحالی، لبخند توست کہ رنگِ
سیاه دنیا را به رنگ نارنجۍ و سبز تشبیہمیکند
پس زندگی کن و بمان که دنیا محتاجِخندههاۍِ
توست.
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولۍنبایداینزوجاینطوریتموممیشدن💔،
ـ ــــــــــــــــــ سریالِپنتهاووس.
نتوانستم کہ بگویم دلم اینجا ماندھ است
من پی گمشدهام آمدهام، ارغوانم را میخواهم
آه در خانهی خودم بیگانهام،و آن سویِ پنجره،
وای، ارغوان داشت نگاهم میکرد.
حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ
بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان
محکم نبود، باران بارید و ما چتر نداشتیم یا
نھ خیره شویم بہ آوارِ رويِ سرمان و بگوئیم
خدا بزرگ است.
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان محکم نبود، باران
ـ ــــــــــــــــــ
یکۍ نمیخواهد پادرمیانی کند، ما خستہایم
پیشانیمان تیر میکشد، کنارِ دندههایمان کبود
شده است، یکی بگویداستپ، همهمانبایستیم
بازۍ تمام شود، تمام !
دیدۍ چگونہ رفتۍ و غصہ به جا ماند؛
آوازِ قو در قفسِ خستهـ به جا ماند، من
از چھ بگویم کہ گوش کني جریان را ؟
فریاد شدم آخرش اما سکوت به جاماند.