حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ
بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان
محکم نبود، باران بارید و ما چتر نداشتیم یا
نھ خیره شویم بہ آوارِ رويِ سرمان و بگوئیم
خدا بزرگ است.
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان محکم نبود، باران
ـ ــــــــــــــــــ
یکۍ نمیخواهد پادرمیانی کند، ما خستہایم
پیشانیمان تیر میکشد، کنارِ دندههایمان کبود
شده است، یکی بگویداستپ، همهمانبایستیم
بازۍ تمام شود، تمام !
دیدۍ چگونہ رفتۍ و غصہ به جا ماند؛
آوازِ قو در قفسِ خستهـ به جا ماند، من
از چھ بگویم کہ گوش کني جریان را ؟
فریاد شدم آخرش اما سکوت به جاماند.
صدایِ تو باران شد و کوبید رویِ خاكیترین
پنجرهیِ قلبم، و بوسههات جوونہهایِ سبز
کوچیکي کھ از میانِ انبوههِ دلتنگي راه نور
رو بھ روی دریچههایِ روحم باز کردن، من
تو رو یكساله اینجوری عاشقم، همینجوری
که تا عمق مغز وُ قلبم نفوذ میکنه.
لذت بردن را یادمان ندادند، از گرما مینالیم از
سرما فرار میکنیم، در جمع از شلوغـے کلافھ
میشویم و در خلوت از تنھایی بغض میکنیم
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل و در آخر
هفته هم بیحوصلگی ما تقصیر غروب جمعہ
است و بس .
من بھ چشم خودم دیدم دستهای نوازشگري
را کهـ گلویم را فشار مۍدهند اشکھای شوقی
را کھ بغض میشوند صدای آرامی را که فریاد
میزد، آرامشی را که طوفان به پا کرد؛ من تو
را دیدم.
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
؛
-
شاید، شاید اگر شکستگۍ میان قلبهایمان
میانِ استخوانهایمان، میان دلهایمان و ..
نداشتیم هیچگاھ جوانھ نمیزدیم، شاید
اگر شکستگی نداشتیم هیچ نوری نبود کہ
از میان شکستگـے بر قلبمان بر دلمان بر
استخوانهایمان برخورد میکرد، گاهۍ
شکستگیهاست کہ ما را سرسبز و محو
زیبایی نور میکند.