هنوزِ دیر نیست، هنوز صبرِ من بھ قامتِ
بلند آرزوست، عزیز هموطن تو در کدام
کھکشان نشستهاۍ ؟
خستهام، از هیاهویۍ غمانگیز کہ در ذهنم دارم
از بیقرارۍ کھ از رفتنت دارم، از تپیدن قلبـے
کهـ بیجھت خـودش را برای زنده مانـدنِ من
خستہ میکـند، آسـمان تاریك است، ستارھها
خاموش شدند، باران میبارد ،چتر ندارم و باران
قطرههایش را همانطور بر روی صورتم میریزد،
هوا سرد است، کوچھ خالیست، تو کجایۍ؟
من اینجا غریب و تنها ماندهام، به دادم برس؛
من را از این مرگ نجات بده، ای نجاتدهندهیِ
زیبايِ من . .
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
خستهام، از هیاهویۍ غمانگیز کہ در ذهنم دارم از بیقرارۍ کھ از رفتنت دارم، از تپیدن قلبـے کهـ بیجھت
تو نمیدانی، اگر میآمدی، دل من همیشه جوان
و بھاریمیماند، هیچوقت باراننمیبارید،آسمان
همیشه آبۍ بود، ستارهها همچون چراغ روشن
بودند، هوا گرم بود و عطرِِ بویِ تنِ تو را داشت،
اما تو این دلخوشۍها را از من ربودی، من برای
تو یك عمر جنگیدم ولی تو من را در یك لحظه
کشتۍ، و این انصاف نیست (:
-
من برای بودنِ با تو حتۍ خودم را از دست
دادم، من برای بودن با تو همہ چیزم را در
زندگۍ از دست دادم، فکر میکردم اگر از
دست بدهم، به دست میآوردم، اما اینطور
نبود، من گول خوردم، من تو را نیز از دست
دادم، تو را نیز از دست دادم . .
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شایداسپویل، دلمتنگشونشد🥺♥؛
⇢سریالکافہمینامدانگ⇠
ـ ــــــــــــــــــ
باورکن پاییز کھ میآید، همین پیرمردهای تنھا
روی نیمکتهای پارك به اولین عشقشان فکر
میکنند، به دختری با موهای طلایی یا گیسوان
سیاه، روسرۍ خالدار یا شاید شالۍ پشمی، بھ
حرفهایی که باید می گفتند و نامه هایی کہ
هیچ گاه به مقصد نمیرسد ..
.