میدوني عیبي نداره ، من از اولش استعدادِ
خوبی تو فراموش کردن نداشتم .
ولي میدونی چی جالبترِ ؟ اینكِ ولی خوب
میتونم فراموش بشم . یه طوري من رو
به فراموشي میسپارن خودم اصلاً
نمیدونم چیشد .. فقط سوالم این میشه
ك چطور ممکنِ ؟ اون من رو فراموشم
کرد ؟ انداخت دور ؟ دیگه براش مھم
نیستم ؟ چه ساده از یادش رفتم .
چه ساده لبخندامو تبدیل کرد به اشك .
تو هموني ؟ هموني ك وقتی ناراحت
بودم تا ۵ صبح میشست پابهپام كِ
نبینه غمامو ؟ نه بابا محاله =))) !
میخوام مغزمو بردارم و بندازم دور ؛
از اینكِ انقدر فکر میکنه انقدر غر میزنه .
انقدر انقدر انقدر .. میدوني دلم یه خوابِ
عمیق میخواد كِ بیدار شدن بلد نباشِ .
و وقتیم بیدار شد هیچي یادش نیاد .
حتي خودشم نشناسہ .
شاید اینطور بتونه کمي به آرامش برسه .
شاید دیگه غر نزنه شاید دیگه انقدر
فکرِ همه چیو نکنه .
هیچوقت سوپرایز نشدم ، هیچوقت کسي
تو تنهاییام نیومد دنبالم ، هیچوقت کسي
برایِ خودم بھم پیام نداد .
کسي خوشحالم نکرد ، واقعي دوسم نداشت.
هوا ك بارونی بود کسي زنگ نزد پاشو بریم
قدم بزنیم ..
وقتایي ك از گریه بالشتم خیس میشد کسي
پیشم نبود ، هیچوقت کسي بیمقدمه زنگ
نزد و حالمو بپرسه .
من همیشه فقط خودم و خودم بودم .
این باعث شد خیلی قویتر از قبل باشم .
تا حالا به اون درجه از غیرِ قابلِ تحمل
بودنِ زندگیت رسیدي كِ بگي :
«خدایا تورو خدا ؟»