شاید یه زماني خوب شدیم، شاید دیگه
زماني فهمیدیم زندگي چی بودُ مردم بہ
چي میگفتن زندگیِ خوب .
شاید دیگه قراره بفھمیم این زندگی اون
چیزی نبود ك ما انجامش میدادیم .
شاید دیگه قراره بفهمیم معنیِ زندگی تو
مرگ خلاصه نشده، شاید قراره یه آسمانیِ
آبیهم حتی برامون
بکشن، با یه خورشیدِ کنارش .
این زندگي ك ما باهاش سروکله داشتیم
زندگيِ ایدهآل نبود، انگار مثلِ زمین فوتبال
بود ك فقط گل میخوردیم بدونِ اینك دیگه
بدوئیم سمتِ توپ . این زندگی ك ما کردیم
زندگي نبود، ما سیاهي رو زندگی کردیم .
نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه؛
ولي من اصلاً حدِ وسط ندارم .
یا یکیو انقدر دوست دارم ك رو کوچكترین
کارش حساسم، یا اصلا مرده و زنده طرف
برام اهمیتي نداره .
روزها و ایامِ عمرِ من؛ با سوزُ گداز در غم
محبوب بہ شب رسید و به سر آمد :)).