نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه؛
ولي من اصلاً حدِ وسط ندارم .
یا یکیو انقدر دوست دارم ك رو کوچكترین
کارش حساسم، یا اصلا مرده و زنده طرف
برام اهمیتي نداره .
روزها و ایامِ عمرِ من؛ با سوزُ گداز در غم
محبوب بہ شب رسید و به سر آمد :)).
+ نمیتونستم از رفتن منصرفش کنم .
رفتم بیرون و سیگارم رو روشن کردم و
رفتنش رو با چشمام دیدم .
- بعدش رفتي خونه ؟
+ نه، یه پاکت سیگار کشیدم گفتم شاید
برگرده باز پیشم .
- بعدش چی بعدش رفتي خونه ؟
+ آره رفتم خونه و همهٔ عکسهاش رو
جمع کردم .
- سوزوندي ؟
+ نه گذاشتم تو انبار .
- چرا نسوزوندي ؟
+ دیوونه شدي؟ شاید برگرده