#کشتی_پهلو_گرفته
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
به قلم سید مهدی شجاعی 🖌
جلسه ۴۷-۴۸👇
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (جلسه ۴۷)
ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.😭
تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمیتوانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمیتوانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.
خود را با همهی جراحت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمیگذارم علی را ببرید.
نمیدانم تازیانه بود، غلاف یا دستهی شمشیر بود، چه بود
عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.
انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما میزد، اما ما جز گریه چه میتوانستیم بکنیم؟
و پدر هم که خود در بند بود.
تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:
یَا بْنَ اُمّ اِنَّ الْقَوم اسْتَضْعفونی و کادُوا یَقْتُلُونَنی.
برادر! این قوم بر ما مسلط شدهاند و دارند مرا میکشند.
یعنی همان کلام هارون به برادرش موسی در مقابل یهود بنیاسرائیل.
شاید میخواست علاوه بر درد دل با پیامبر، یهود و سامری را تداعی کند.
و شاید میخواست این حدیث پیامبر را به یاد مردم بیاورد که به او گفته بود:
انت منی بمنزله هرون من موسی الا انه لانبی بعدی.
تو برای من مثل هارون برای موسایی (که برادرش بود و وزیرش) با این تفاوت که نبوت به من ختم میشود (و وصایت با تو آغاز میشود).
عمر به پدر گفت:
- علی بیعت کن.
پدر گفت:
- اگر نکنم چه میشود؟
عمر به پدر، به برادر و وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:
- گردنت را میزنم.
پدر گردنش را برافراشت و گفت:
- در اینصورت بندهی خدا و برادر پیامبر خدا را کشتهای.
عمر گفت:
- بندهی خدا آری اما برادر پیامبر نه.
پدر تا این حد وقاحت را تصور نمیکرد، پرسید:
- یعنی انکار میکنی که پیامبر بین من و خودش، صیغهی برادری جاری کرد؟
عمر گفت و ابوبکر هم:
- انکار میکنیم. بیعت کن.
پدر گفت:
- بیعت نمیکنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصار به پیامبر نزدیکتر بودهاید، پس خلافت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما میگویم که خلافت حق من است، هیچکس به پیامبر نزدیکتر از من نبوده و نیست. اگر از خدا میترسید، انصاف دهید.
هیچکدام حرفی برای گفتن نداشتند.
اما عمر گفت:
- رهایت نمیکنیم تا بیعت کنی.
پدر رو به عمر کرد و گفت:
- گره خلافت را برای ابوبکر محکم میکنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری.
بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.
ان شاءالله #ادامه_دارد..
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 #به_قلم سید مهدی شجاعی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (جلسه ۴۸)
تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
- امیرالمومنین کجاست؟⁉️
فضه گفت که او را به مسجد بردند.
من نمیدانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی ع را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
- ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم را برهنه میکنم، گریبان چاک میزنم و همهتان را نفرین میکنم. به خدا نه من از ناقهی صالح کم ارجترم و نه کودکانم کمقدرتر.
همه وحشت کردند، ای وای اگر تو نفرین میکردی! ای کاش تو نفرین میکردی.
پدر به سلمان گفت:
- برو و دختر رسولالله را دریاب. اگر او نفرین کند...
سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد..
تو فریاد زدی:
- علی را، خلیفهی به حق پیامبر را دارند میکشند...
اگر چه وقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند.
و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.
و من نمیدانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.😭
تو از علی، خستهتر. تو از علی مظلومتر، علی از تو مظلومتر.
هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی.
تو چون کشتی، شکسته، پهلو گرفتی.😭
و پدر درست مثل چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غمآلوده، حسرت زده و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هر چه باشد، به این سنگینی نیست.
پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.😭
و پدر را از این پس هزار عاشورا است.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 #به_قلم سید مهدی شجاعی
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
#ماجراهای_من_و_کودکم ۳۰
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
مرور و بررسی کتاب زیبای « #آنسویمرگ » توسط حجت الاسلام امینی خواه
جلسه ۲۵-۲۶ 👇
نظام تقديم 98.mp3
9.15M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه ۲۵
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
نظام تقديم 99.mp3
7.38M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه ۲۶
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #صدای_ماندگار
🔎 #خدایا_بخر
🔻خدایا ما را از گناه، با قلع رحمتت پاک کن
🕌تهران/حسینیه هدایت
📆سال ۱۳۷۴/ شب احیاء/ماه مبارک رمضان
🔸مدت ۱ دقیقه
🔹حجم ۸ مگابایت
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
👈به بهانه شب جمعه، #شب_زیارتی_امام_حسین
🗞 گذرم تا به در خانهات افتاد حسین
🗞 خانه آباد شدم خانهات آباد حسین
✋ السلام علیک یا اباعبدالله
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
دعای کمیل_101217161158.mp3
14.47M
💠 مناجات #دعای_کمیل #شب_جمعه
🎤🎤 حاج منصور ارضی
✍ حضرت علی (علیه السلام):
ای کمیل! هر شب جمعه و یا حداقل یک بار در طول عمرت این دعا را بخوان تا روزی ات زیاد شود و مورد آمرزش قرار گیری!
#صلوات
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اربعین
متن دعاي كميل.pdf
240.1K
📖 متن درشت دعای کمیل
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
4_5978953913255068787.mp3
37.05M
👤دعای #کمیل حاج مهدی #سماواتی
🌄شب #یازدهم ماه #رمضان
🏠حسینیه ایت الله حق شناس
@darmahzareghoran
┄┅─✵💝✵─┅┄
komeil (50).mp3
11.49M
#کلیپ_صوتی
#دعای_کمیل
⬅️ دعای کمیل با نوای استاد حسین انصاریان
🔸رمضان ۱۳۸۹
🔸تهران/حسینیه همدانی ها
🔸به مناسبت شب جمعه
#حب_الحسين_يجمعنا
#الحسین_یجمعنا
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
☀️🍃 #صفحه_۵۹۰
🍃 #سوره #بروج⚘
تقدیم به رسول اکرم ،ص، وفاطمه زهرا ،س، وائمه اطهار،شهداوعلماء ،وتعجیل درامر فرج وقلب نازنین صاحب زمان عج واموات خودتون
🔽🍃🌹🍃
⚘🍃 @darmahzareghoran
🔦 #هدایتها #۵۹۰ #بروج 📖🕋
🌳چندروزی مختصر، در این مسافرخانه دنیا اقامتی موقت داریم جهت کسب توشه آخرتمان! وعده ما با خدا و قرآن و اهل بیت، یوم الحساب است که هرکس با اعمالش به میعادگاه محشر قدم میگذارد! 👈 «وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ»
🌳فراموش نکنیم در کنارمان شاهدی هست که کریمانه خطاهایمان را میبیند ولی حفظ میکند آبرویمان را👈 «وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ»
🌳مجلس روضه برپاست؛⬅️ خداوند دارد برای بندگان مؤمن و مظلوم خود روضه عمومی میخواند؛شعله های آتش ظلم، گُر گرفته است! مؤمنان، غریبانه میان آتش ناله میزنند و دور و بر گودال آتش، ظالمان دارند تماشا میکنند سوختن و پرپر شدن مؤمنان را!👈 «النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ وَهُمْ عَلَىٰ مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ»
🌳این مؤمنان مظلوم، هیچ گناهی جز ایمان و اعتقاد به خدا نداشتند و حالا هم دارند هزینه همین اعتقاد را پرداخت میکنند! چه زیباست که این مؤمنان،عاشقانه پای اعتقادشان ایستاده و استقامت میکنند تا پای جان! ایمان عاشقانه یعنی همین! 👈 «وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»
🌳ملکیت و فرماندهی زمین و آسمان ها، همگی در ید قدرت خدایی است که بر همه چیز شاهد و ناظر است همیشه! 👈 «الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَاللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
🌳زمین، ملک خدا و مؤمنان صالح است! هرکه با آنان درافتاد و آزارشان داد، چوب عذابش از همین حالا، خیس خیس است! البته خودشان اینچنین خواسته اند! حتی در توبه و استغفار باز بود به رویشان ولی نخواستند! 👈 «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ»
🌳آغاز و پایان زندگی همه، دست خداست! اوست که ما را آفریده و هموست که ما را از زیر قبرهایمان، باز می گرداند برای زندگی آخرت👈 «إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَيُعِيدُ»
🌳هرکه باشیم و هر ابرقدرتی هم که باشیم، از حیطه قدرت و فرماندهی خدا خارج نیستیم! بر همه و هر چیزی احاطه و نظارت کامل دارد همیشه 👈 «وَاللَّـهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِيطٌ»
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
🕋📖طرح تلاوت روزانه قرآن 📖🕋
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه!
مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه
دفتر رو برداشت و ورق زد
نمره نقاشیش ده شده بود!
پسرک، مادرش رو کشیده بود،
ولی با یک چشم!
و بجای چشم دوم
دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود!
معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: پسرم دقت کن!
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد.
از مدیر پرسید:
میتونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟
مدیر هم با لبخند گفت:
بله، لطفا منتظر باشید
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد
خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت!
معلم با صدائی لرزان گفت:
ببخشید، من نمیدونستم...، شرمندهام
مادر دستش رو به گرمی فشار داد
و لبخندی زد و رفت.
اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت:
معلم مون امروز نمرهام رو کرد بیست!
زیرش هم نوشته:
گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!
بیا اینقدر ساده به دیگران
نمرههای پائین و منفی ندیم
بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلطمون نشکنیم.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج