eitaa logo
درمحضرقرآن 📖 واهل بیت ع #فقط_به_عشق_علی
1.4هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
641 فایل
لطفااگر فایلهای قرآنی مشکلی داشت در گروه زیر خبر بدید برای کانال زحمت زیاد کشیده میشه‌حمایت بفرمایید ⚠️نشربعضی مطالب باذکرصلوات آزاد گروه پیشنهادوانتقاد، تبلیغ‌ممنوع🚫👇 https://eitaa.com/joinchat/97321157Gf8faec81aa
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍀🍂 🍃🍂 🍂 🍃 🍂 💠 علیه السلام به 🍃🌸 عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد  نقل فرمودکه جد من مرحوم آخوند ملاعبدالله بهبهانی شاگرد شیخ اعظم یعنی - اعلی الله مقامه – بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زیادی مبتلا می شود تا اینکه مبلغ پانصد تومان (البته در آن سال خیلی زیاد بود) مقروض می گردد و عادتاً ادای این مبلغ محال می نمود، پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر می دهد، شیخ پس از لحظه ای فکر، می فرماید سفری به  برو ان شاءالله فرج می شود. ایشان حرکت می کند و وارد تبریز می شود و در منزل مرحوم که در آن زمان اشهر علمای تبریز بود می رود. 👈مرحوم امام چندان اعتنایی به ایشان نمی کند و شب را در قسمت بیرونی منزل امام می ماند. پس از اذان صبح درب خانه را می کوبند، خادم در را باز کرده می بیند است و می گوید به آقای امام کاری دارم، خادم امام را خبر می دهد، ایشان می آیند و می گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست؟ می گوید آیا شب گذشته کسی از بر شما وارد شده؟ امام می گوید بلی یک نفر  اهل علم از  آمده و هنوز با او صحبت نکرده ام بدانم کیست و برای چه آمده است. رئیس التجار می گوید از شما خواهش می کنم  میهمان خود را به من وا گذار کنید. امام می گوید مانعی ندارد، آن شیخ در این حجره  است پس رئیس التجار می آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل می برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را برای صرف نهار دعوت می کند و پس از صرف نهار می گوید آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک  علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر می آیند، دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولای! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرموده اید⁉️ 🔶حضرت فرمودند آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود. از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم، پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه  آن حضرت است قرض زیادی دارد و به شهر ما آمده، بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول هستند، بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم، گفتم اگر است ناچار نزد آقایان علما وارد می شود. پس از ادای فریضه صبح، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانه های علما را تحقیق کنم و بعد ها و را و از حسن اتفاق،  اول به منزل آقای امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علمای نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از بدهکارند و من خودم می دهم، 🔺 پس سایر تجار هم هر یک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه، خانه ای در نجف اشرف می خرد. می فرمود: آن منزل فعلاً موجود و به ارث به من منتقل شده است. 📚 داستانهای شگفت،(شهیددستغیب) صفحه ۲۸ 🍃🌸🍃➖🍃🌸🍃➖🍃🌸🍃➖🍃🌸🍃 ↬ @darmahzareghoran ┈┈••✾❀🕊🌷🕊❀✾••┈┈ 🍃 🍂 🍃 🍂🍃 🍃🍀🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂