📖 #شیر_ناصرالدین_شاه
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گـوسفند جیـره داشـت. به شـاه خبـر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می دزدد. شاه دستور داد نگهبانی مـواظب اولی باشـد. پس از مدتی آن دو باهم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند دل و جگرش را هم می خوردند. شاه خبـردار شـد و یکی از دربـاری هـا را فرستاد کـه نگهبان آن دو باشـد. این یکی چـون دربـاری بــود دو بـرابـر آن دو نفــر برمیداشت . پـس از مـدتی به شـاه خبـر دادند جناب شاه ،شیر از گرسنگی دارد میمیرد. جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته اند و همـه اندام های گـوسفند را میبرند وشیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایـش می مـانـد. ناچـار هـر سـه را کنار گذاشت و گفت اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود