eitaa logo
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
487 دنبال‌کننده
719 عکس
79 ویدیو
1 فایل
اینجا مکانی برای سالم زیستن و درمان شماست با افتخار موسسه درمانی طب سنتی طیبات جهت درمان قطعی و تضمینی بسیاری از بیماری های لاعلاج داروهای صددرصد گیاهی را در اختیار شما قرار می دهد. مشاوره👇 @tebsaalem
مشاهده در ایتا
دانلود
😍😂❤️🍃 شوخ طبعی و مزاح رو موقع مرگ دیدید؟؟😳😍 🔅داشتم تو جبهه مصاحـ🎤ـبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپـ💣ـاره اومد و بوممممم ...نگــاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینــ🎥ـو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو 🔅در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه 🗣می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم اونم اینه که وقتی کمپـ🛢ـوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید😞 🔅بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیــ🖥ـون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه د فعه به من رب گوجـ🍅ـه افتاده😭 😅 💚🍃 @Beit_l_shohada
😂❣ وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت: «من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!» کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون. ما هم می خندیدیم بهشان ، بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!! 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
😂👌 ایـن قسمـت: 😍💞 بیـست نفرهم نمی شدیم ، که صدای تانک هاشان آمد.... فرمانده مان داد زد: (همه از سنگرها بیرون) فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد. گفت: (شروع کنید به سرو صدا کردن ، هم دیگه رو صدا کنید زود باشید) تکبیرها و داد و فریادها همانا.... عقب نشینی آنها همانا.... فکر کرده بودند خیلی زیادیم!😂❤️🍃 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
😂❤️🍃 این‌قـسمت: نـماز شـب💫💞 - محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩 -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊 ♥️🕊 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!💗 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
😂❤️🍃 این قسمت: ڪرایه اورژانس😂 ماموریت ما تمام شد. همه آمده بودند جز «بخشی» ، بچه خیلی شوخی بود.😍 همه پکر بودیم ، اگر بود همه مان را الان می خنداند ، یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان😀 یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد ، شک نکردیم که خودش است ، تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»😐 بعد جلوی چشمان بُهت زده‌ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!»😂❤️🍃 و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد ، به زحمت ، امدادگرها رو راضی کردیم که بروند...💞🌸 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
😂❤️🍃 این قسمت: تـڪبـیـر✊ سال ۱۳۶۱ ، پادگان ۲۱ حضرت حمزه آقاے «فخر الدین حجازی» اومده بود منطقه برای دیدار بسیجیا❤️🍃 طے حرف هایی خطاب به بسیجیا و از روے ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: «من بند کفش شما بسیجیا هستم.»💞 یکی از بچه ها ، خواب بود یا جمله رو درست متوجه نشد😖😕 از ته مجلس با صداے بلند و رسا براے تأیید و پشتیبانی از این جمله گفت:(تـڪبـیر) همه در حین خنده ڪردن تڪبیر گفتن😂♥️ ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
😂❤️🍃 این قـسمت: اللهم‌ تـرڪشا ریزا😂👌 استاد سرڪار گذاشتن بچه‌‌ها بود...😩 یه روز یکی از رفقا پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شید برای اینکه کشته نشید و توپ و تانک اونا روتون اثر نکنه چی می‌گید؟😕 خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گرده😶 ، والا خود عبادت به تنهایی دردی رو دوا نمی‌کنه ، اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمه بگی:(اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین»😐😂❤️🍃 طوری این کلمات رو به عربی ادا کرد که باورش شد و با خود گفت: «این اگه آیه نباشه حتماً حدیثه » اما آخر سر که کلمات عربی رو به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر اوردی؟»😂🌹 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
😂💞 ایـن قسمت: خُـر و پُـف❣👌 صحبت از شهادت و جدایی بود💔 اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش میموندن و یا به نحوے می‌شدن ڪه قابل شناسایی نبودن. هر ڪی از خود نشونه‌اے می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشه ، یکی می‌گفت:(دست راست من این انگشتره) یڪی دیگه می‌گفت:(من تسبیحم رو دور گردنم میندازم) ولی یهویی ، نشونه‌ای ڪه یکی از بچه‌ها داد براے ما خیلی جالب بود. گفت:(من در خواب خُر و پُف می‌کنم ، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند ، شک نکنید که خودم هست) گـمنام بودن را دوست داشت ، عجب بهـونه‌اے گیر اورد ، همه‌ے بچه‌ها زدن زیر خنده...😂❤️🍃 💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
😂❤️🍃 این قسمت: حـاج صـادق❣ بعد از عملیات بود...💔 حاج صادق آهنگران اومده بود پیش رزمنده‌ها برای مراسم دعا و نوحه خونی🌹 برنامه که تموم شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردن که حاج صادق رو ببوسن و حرفی باهاش بزنن.😃 حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگه‌ای بره ، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر رو فراموش کردم بگم ، همه رو به قبله بشینید و سر به خاک بذارید و این دعا رو پنج مرتبه با اخلاص بخونید».😍 همین کارو کردیم ، پنج بار شد ، ده بار، پونزده بار ، خبری نشد که نشد.😑 یکی یکی سر از سجده برداشتیم و دیدیم مرغ از قفس پریده! 😩💗 ❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️