#طـنـزجـبـهـہاے😍😂❤️🍃
شوخ طبعی و مزاح رو موقع مرگ دیدید؟؟😳😍
🔅داشتم تو جبهه مصاحـ🎤ـبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپـ💣ـاره اومد و بوممممم ...نگــاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینــ🎥ـو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو
🔅در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه 🗣می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم
اونم اینه که وقتی کمپـ🛢ـوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید😞
🔅بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیــ🖥ـون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه د فعه به من رب گوجـ🍅ـه افتاده😭
#لبخندبزنبسیجی😅
💚🍃 @Beit_l_shohada
#طـنزجـبهہاے😂❣
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:
«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.
ما هم می خندیدیم بهشان ، بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنـزجـبهہاے😂👌
ایـن قسمـت:
#تـدبـیرفـرمانده😍💞
بیـست نفرهم نمی شدیم ، که صدای تانک هاشان آمد....
#حسنرحیمے فرمانده مان داد زد:
(همه از سنگرها بیرون)
فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد.
گفت:
(شروع کنید به سرو صدا کردن ، هم دیگه رو صدا کنید زود باشید)
تکبیرها و داد و فریادها همانا....
عقب نشینی آنها همانا....
فکر کرده بودند خیلی زیادیم!😂❤️🍃
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنـزجـبهہاے😂❤️🍃
اینقـسمت:
نـماز شـب💫💞
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊
#مسـعـوداحـمـدیـان♥️🕊
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!💗
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنزجـبهہاے😂❤️🍃
این قسمت:
ڪرایه اورژانس😂
ماموریت ما تمام شد.
همه آمده بودند جز «بخشی» ، بچه خیلی شوخی بود.😍
همه پکر بودیم ، اگر بود همه مان را الان می خنداند ، یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان😀
یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد ، شک نکردیم که خودش است ، تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»😐
بعد جلوی چشمان بُهت زدهی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!»😂❤️🍃
و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد ، به زحمت ، امدادگرها رو راضی کردیم که بروند...💞🌸
❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
#طـنـزجـبهہاے😂❤️🍃
این قسمت:
تـڪبـیـر✊
سال ۱۳۶۱ ، پادگان ۲۱ حضرت حمزه
آقاے «فخر الدین حجازی» اومده بود منطقه برای دیدار بسیجیا❤️🍃
طے حرف هایی خطاب به بسیجیا و از روے ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: «من بند کفش شما بسیجیا هستم.»💞
یکی از بچه ها ، خواب بود یا جمله رو درست متوجه نشد😖😕
از ته مجلس با صداے بلند و رسا براے تأیید و پشتیبانی از این جمله گفت:(تـڪبـیر)
همه در حین خنده ڪردن تڪبیر گفتن😂♥️
❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
#طـنزجـبهہاے😂❤️🍃
این قـسمت:
اللهم تـرڪشا ریزا😂👌
استاد سرڪار گذاشتن بچهها بود...😩
یه روز یکی از رفقا پرسید: «شما وقتی با دشمن روبهرو میشید برای اینکه کشته نشید و توپ و تانک اونا روتون اثر نکنه چی میگید؟😕
خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمیگرده😶 ، والا خود عبادت به تنهایی دردی رو دوا نمیکنه ، اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمه بگی:(اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین»😐😂❤️🍃
طوری این کلمات رو به عربی ادا کرد که باورش شد و با خود گفت: «این اگه آیه نباشه حتماً حدیثه »
اما آخر سر که کلمات عربی رو به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر اوردی؟»😂🌹
❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️
#طـنـزجـبهہاے😂💞
ایـن قسمت:
خُـر و پُـف❣👌
صحبت از شهادت و جدایی بود💔
اینکه بعضی جنازهها زیر آتش میموندن
و یا به نحوے #شهـیـد میشدن ڪه قابل شناسایی نبودن.
هر ڪی از خود نشونهاے میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشه ، یکی میگفت:(دست راست من این انگشتره)
یڪی دیگه میگفت:(من تسبیحم رو دور گردنم میندازم)
ولی یهویی ، نشونهای ڪه یکی از بچهها داد براے ما خیلی جالب بود.
گفت:(من در خواب خُر و پُف میکنم ، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف میکند ، شک نکنید که خودم هست)
گـمنام بودن را دوست داشت ، عجب بهـونهاے گیر اورد ، همهے بچهها زدن زیر خنده...😂❤️🍃
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنـزجـبهہاے😂❤️🍃
این قسمت:
حـاج صـادق❣
بعد از عملیات بود...💔
حاج صادق آهنگران اومده بود پیش رزمندهها برای مراسم دعا و نوحه خونی🌹
برنامه که تموم شد مثل همیشه بچهها هجوم بردن که حاج صادق رو ببوسن و حرفی باهاش بزنن.😃
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگهای بره ، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر رو فراموش کردم بگم ، همه رو به قبله بشینید و سر به خاک بذارید و این دعا رو پنج مرتبه با اخلاص بخونید».😍
همین کارو کردیم ، پنج بار شد ، ده بار، پونزده بار ، خبری نشد که نشد.😑
یکی یکی سر از سجده برداشتیم و دیدیم مرغ از قفس پریده! 😩💗
❤️🍃 @Beit_l_shohada 🍃❤️