eitaa logo
مهمات روز
141 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
204 فایل
برای ارتباط با ادمین کانال به آیدی زیر مراجعه کنید @ahkamrooz
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه و آموزنده🌹🌹🌹 خوش‌بخت‌تر خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی‌دانم چرا همیشه افسرده‌ام و خود را زنی بدبخت می‌دانم. آقای دکتر، چه دارویی برایم سراغ دارید؟ دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت: تنها راه علاج شما، این است که پنج نفر از خوش‌بخت‌ترین مردم شهر را بشناسی و از خانه‌ی هر کدام، یک تکه سنگ بیاوری؛ به شرط این که از زبان آنها بشنوی که خوش‌بخت هستند. زن رفت و پس از چند هفته، به مطب دکتر برگشت؛ اما این بار، اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می‌کردم خوش‌بخت‌ترین‌ها هستند، رفتم؛ اما وقتی شرح زندگی همه‌ی آنها را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوش‌بخت‌تر هستم. هزار داستان، ج ۲، ص ۱۳۶. https://eitaa.com/abasaleh313EAR 🍀🍀🍀🍀🍀
داستان کوتاه💐💐💐 نصف دو برادر، با هم در مزرعه‌ی خانوادگی کار می‌کردند. یکی از آنها، ازدواج کرده بود و خانواده‌ی بزرگی داشت و دیگری، مجرد بود. شب که می‌شد، دو برادر، همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می‌کردند. یک روز، برادر مجرد، با خودش فکر کرد و گفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم؛ ولی او، خانواده‌ی بزرگی را اداره می‌کند. بنابراین، شب که شد، یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه، به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال، برادری که ازدواج کرده بود، با خودش فکر کرد و گفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته‌ام؛ ولی او، هنوز ازدواج نکرده و باید آینده‌اش تامین شود. بنابراین، شب که شد، یک کیسه پر از گندم برداشت و مخفیانه، به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سالها گذشت و هر دو برادر، متحیر بودند که چرا ذخیره‌ی گندمشان، همیشه با یکدیگر مساوی است؟ تا آن که در یک شب تاریک، دو برادر، در راه انبارها، به یکدیگر برخوردند. آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند، کیسه‌هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند. هزار داستان، ج ۲، ص ۱۷۰. https://eitaa.com/abasaleh313EAr 🍀✨🍀✨🍀