eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
240 دنبال‌کننده
2هزار عکس
826 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۷ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
۴۸ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
بسم رب المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) "روزهای اندکی مانده ست تاصبح ظهور ان شاءالله" پیامبراکرم صلی الله علیه وآله: "هرکس بمیرد وامام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ‌ جاهلی مرده است." باتوجه به اهمیت شناخت و معرفت امام زمان و تاثیر فعالیت شیعیان در زمینه‌سازی برای ظهور منجی‌ جهانیان حضرت حجت بن الحسن(ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) و نظر به سعی وتلاش دشمن در وارونه جلوه دادن حقایق در رابطه با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای کودکان ونوجوانانمان، دارالمهدی شهر حبیب‌آباد در زمینه‌های: ۱) برگزاری دوره های معارف مهدویت ۲) فعالیت درفضای مجازی ۳) برگزاری محفل هفتگی‌ زیارت آل یاسین ۴) برگزاری جشن های مذهبی ۵)  مربی محفل صمیمانه ی ریحانه ها ۶) برگزاری دوره های کمک درسی برای دانش آموزان ۷) عکاسی ۸) تدوین ۹) تهیه کلیپ ۱۰) تولید محتوا ۱۱) ایده پردازی ۱۲) پشتیبانی وتدارکات ۱۳) تبلیغات ۱۴) روابط عمومی خادم افتخاری می‌پذیرد. بدینوسیله از کلیه‌ی همشهریان عزیز  که علاقمند به همکاری هستند دعوت می‌شود درجلسه‌ی توجیهی‌ که‌‌ روز سوم اسفند ساعت ۱۶:۳۰ در دارالمهدی حبیب آباد برگزار می‌شود، تشریف فرما شوند. امید است بتوانیم گام‌هایی در هرچه نزدیک‌تر شدن ظهور برداریم ان شاءالله تعالی. نشانی: دارالمهدی، جنب بانک صادرات، پشت ایستگاه اتوبوس جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۱۳۴۶۳۰۰۳۱ تماس بگیرید. _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
--عقربہ‌هاۍساعت🕰 °°فقط‌نبودت‌رو‌بہ‌روم‌میاره💔 --ثانیہ‌ها‌بۍ‌تورنگۍ‌نداره⏳ ♥️|↫ ‌ 🖐🏻|↫ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
بسیجـی‌بابصیـرت‌اسـت اماازخـودراضـی‌نیسـت طرفدارعلـم‌اسـت ؛ امـاعلـم‌زده‌نیسـت متخلـق‌بـه‌اخـلاق‌اسلامـی‌اسـت امـاریاکـارنیسـت درکـارآبـادکـردن‌دنیاسـت اماخـوداهـل‌دنیـانیسـت ••!♥️ "" _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه بأبی اَنت و امی یا أباعبداللّه حلول ماه شعبان،ماه زیارتی اربابمون امام حسین (ع) مبارکمون باشه💚
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
#نسل_سوخته قسمت ششم: نمک زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد -
قسمت هفتم: شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم: - "همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان. منم بزرگ شدم. اگر اجازه بدید می‌خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم." تا این رو گفتم، دوباره صورت پدرم گر گرفت. با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد: - "اگر اجازه بدید؟؟!! باز واسه من آدم شد. مرتیکه بگو..." زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد. مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج می‌خورد و نمی‌فهمید چه خبره سر چرخوند سمت پدرم: - "حمید آقا ... این چه حرفیه؟؟! همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن..." قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب: - "پس ببر بده به همون ها که آرزوش رو دارن ..." صورتش رو چرخوند سمت من: - "تو هم هر غلطی می‌خوای بکنی، بکن! مرتیکه واسه من آدم شده ..." و بلند شد رفت توی اتاق. گیج می‌خوردم ... نمی‌دونستم چه اشتباهی کردم که دارم به خاطرش دعوا میشم. بچه‌ها هم خیلی ترسیده بودن. مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش. از حالت نگاهش معلوم بود. خوب فهمیده چه خبره. یه نگاهی به من و سعید کرد. - "اشکالی نداره، چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید." اما هر دوی ما می‌دونستیم. این تازه شروع ماجراست ... _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت هشتم: سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم. مادرم تازه می‌خواست سفره رو بندازه. تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید. - «صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده!» - «هوای صبح خیلی عالیه ... آدم ۲ بار این هوا بهش بخوره زنده میشه!» - وایسا صبحانه بخور و برو - نه دیرم میشه. معلوم نیست اتوبوس کی بیاد. باید کلی صبر کنم. اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه... کم کم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می‌شد. بارون‌ها شدید تر، گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید. شانس می‌آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می‌شد. و الا با اون وضع، باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر می‌اومدم بیرون. توی برف سنگین یا یخ زدن زمین، اتوبوس‌ها هم دیرتر می‌اومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می‌شدی. و وای به اون روزی که بهش نمی‌رسیدی... یا به خاطر هجوم بزرگ‌ترها، حتی به زور و فشار هم نمی‌تونستی سوار شی ... بارها تا رسیدن به مدرسه، عین موش آب کشیده می‌شدم خیسِ خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه‌هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می‌شد. جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می‌خورد و تا مدرسه پام یخ می‌زد. سخت بود اما ... سخت تر زمانی بود که، همزمان با رسیدن من، پدرم هم می‌رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می‌کرد. بدترین لحظه، لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می‌شدیم. درد جای سوز سرما رو می‌گرفت اون که می‌رفت بی‌اختیار اشک از چشمم سرازیر شد. و بعد چشم‌های پف کرده‌ام رو می‌گذاشتم به حساب سوز سرما. دروغ نمی‌گفتم. فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم ... _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
بسم رب الحسین🌱💚