دارالقرآن حضرت مهدی (عج) شهر کهریزسنگ
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۱۹) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۲۰)
حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید.
واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست
✅شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود.
☘گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند به خاطر دعای همسر و دختری که در راه داری شفاعت شدی.
🔅 به همسرم گفتم این هم یک نشانه است اگر این بچه دختر بود معلوم می شود که تمام این ماجراها صحیح بوده..
🍂 در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد
♻️تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن وادی ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چند سال من را اذیت میکرد ترس از حضور در قبرستان بود.
💥من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود.
🌴اما این مسئله در کنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد.
🌼اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا،میزان عمر خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم.
⚡️ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقتهای اضافه هستم.
🔰اما به من گفتند، ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت میگذاری جز عمر شما محسوب نمی کنیم. همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی این مقدار نیز جز عمر شما حساب نمیشود
🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است.
اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور این حرف را ثابت می کردم...
💠به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم.
💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا میرفت میدیدم.
❄️ اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟
🌾 چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند.
💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را میکردم همگی ثبتنام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم.
✨ مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم.
هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم
🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم.
🌱 کارهایی را انجام دادم وصیتنامه و هر کاری که فکر میکردم باید جبران کنم انجام دادم.
🍀 آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد...
ادامه دارد...
کپی مطالب با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی امام عصر(عج)حلال میباشد.
دارالقرآن حضرت مهدی (عج) شهر کهریزسنگ
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۲۰) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق ا
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت۲۱)
حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید.
واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست
✅اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم.
🔅ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد.
💥دیگر خیلی مراقب بودم تاکسی را نرنجانم .حق الناس و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود.
☘ یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم.
🌴 یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید.خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم.
🔷چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند و به خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم.
🌾 جواد محمدی، سید یحیی براتی، سجاد مرادی، عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی.
🔷 من کمی از ماجرا را گفتم، رفقا منقلب شدند..
خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت!
🌿 چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود.
اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمیتوانست آن نزدیک شود.
🍃شهادتین این را گفتم. منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم.
⚡️ در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند.
✨آنها سریع من را به سنگر منتقل کردند. ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند!
💥 جواد گفت: تو باید بمانی و بگویی در آن سوی هستی چه دیدی ...
🌕چند روز بعد بازی نفت در جلسه از من خواستند که از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آنها کردم و گفتم چند نفر از شما فردا شهید می شوید...
💥سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد. با نگاههای خود التماس میکردم که سکوت نکنم. من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم.
❄️ از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم.
🌸جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم.
در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما میخورد؟
🌕 گفتم بعد از اهمیت به نماز و نیت الهی و خالصانه، هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید..
💥روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد...
🍀 خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند.
🌷جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال میکند از دنیا میرود و میگویند شهید شد!!
🔥خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم..در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند!!
☄حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته...
✨ چند روز بعد آماده عملیات شدیم جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم.
خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم.
💫 آرپیجی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم.
گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم.
🌱جواد محمدی خودش را به من رساند و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست.
💥 او میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند . گفتم چند نفر از این بچهها به زودی شهید میشوند از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم میخواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم.
🍃هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو باید از یک طرف دیگر خطشکن محور باشی...
ادامه دارد...
با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی امام عصر(عج)
👆👆👆مسابقات با قرآن تا غدیر دارالقرآن الکریم اصفهان ، پیشنهادات و سوالات خود را در مورد این مسابقات به آیدی زیر بفرستید
@yas7986
1_8944454.mp3
1.69M
👆👆👆
آماده بودن 313یار امام زمان عج
🎤 #استاد_عالی
#لحظه ای با شهدا
دارالقرآن حضرت مهدی (عج) شهر کهریزسنگ
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت۲۱) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق ال
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت۲۲)
حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید.
واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست
♻️خوشحال سوار موتور جواد شدم.
رفتیم تا به یک تپه رسیدیم.
به من گفت پیاده شو زود باش.
🔆 بعد داد زد: سید یحیی، بیا
سید یحیی خودش را رساند و سوار شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟
♻️جواد گفت: این آر پی جی را بگیر و برو بالای تپه آنجا بچه ها تو را توجیه میکنند.
🔰 رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت.
💠منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردند، از چند نفری پرسیدم: باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟
♻️گفتند:بشین اینجا خط پدافندی است فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم..
❗️ تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده!
روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟؟
✅ لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی.باید برای مردم بگویی چه خبر است. مردم معاد را فراموش کردند. به همین خاطر جایی بردمت که دور باشی.
🔅خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند..
مدتی بعد مرتضی زاده، شاه سنایی و عبدالمهدی هم...
♻️ در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند، درست همانطور که قبلاً دیده بودم.
جواد هم بعدها به آنها ملحق شد.
🔰بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند.من هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته باحسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد..
🔆 مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت میرفتم اما شهید نمیشدم...
⛔️ به من گفته بودند هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آن را برای آنها که عاشق شهادت هستند عقب میاندازد...
❎ روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود.
دختران جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد.
♻️ بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد،
اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.
🔥 دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد.
گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.
💥با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشته ام متاسفانه در این آزمون قبول نشدم.
⚡️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را میشناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد..
❄️ یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص...
✨ همیشه جایی مینشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود.
🍃 در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه ؟
🌿یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود در ایران بود.
🌸حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم...
شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
ادامه دارد...
کپی با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی امام عصر(عج)
به نامِ خدای زیبایی ها!😍
شاید
هیچوقت
حسِ قشنگ و دوست داشتنیِ پوشیدن چادر رو نشه توصیف کرد!
توی هیچ کتابی!📘
و توی هیچ نوشته ای!📋
حتی از نظر من..
بهترین نویسنده هم که باشی
قلمت بهترین کلمه ها رو هم بنویسه!📝
بـــــاز نمیتونی توصیف کنی اون لحظه رو!
وقتی که به امانت توی دستت نگاه میکنی..!
و میگی: " الحمدلله که مادرمے..."♥️
الحمدلله!
که ارثیه زهرا(سلام الله علیها) به من رسید!
و اون لحظه!
تجدید بیعت میکنی!✋
با مادرمون..
که مبادا با این چادر خواسته باشی دل ببری!
مبادا ارزششو با یه لبخند بیجا پایین بیاری.. مبادا...!
زیادن از این حرفا.. دیدیم و شنیدیم مگه نه؟
ولی امروز قراره باهم عهد ببندیم!
امروز روز عجیبیه...
کلے آدم تو حرم امام رضا و شهر مشهد به خون کشیده شدن به خاطر " حجـاب"✊
حالا ..
این چرخِ فلک🌍
چرخید و چرخید💫
تـا
رسید به این نقطه!
جایی که کلی تناقض هست!🥀
کلی آدم چادری که محجبه نیستن!
و کلی آدم محجبه که چادری نیستن!
و تو!
با خودتم!
که یه چادریِ محجبه ای!
و عزیزِ دلِ خدایِ مهربونی!🌸😉
و دخترِ حضرتِ زهرا...😇☺️☺️
"مهرت اجازه داد مادر بخوانمت"
فقط!
یادمون نره...
امانتی رو درست برسونیم به نسل بعد!
و حتی هم نسلی های خودمون..
یادمون نره..
نکنه که با یک حرکت به سادگی باعث بشیم خدایی نکرده کسی دلزده بشه از حجاب!
که اون لحظه خیلی بده!😞
چه قبول کنی!
یا نکنی!
من و تو
توی دیدیم!🙄
زیر ذره بین! 🧐
مدعی هستیم آخه (:😎
پس ثابت کنیم که ..
میشه محجبه بود و موفق!
کم نیستن و دیدیم !🤗💪
شاید تو
و قطعا تو
یکی از اونایی!
به خودت ایمان داشته باشی..!😇
حتما همینطور میشه!🙌
دخترِ
محجبهی🧕
ایران!🇮🇷
روزتـــ🌕ــ
مبارکـــ😍ــ!
#ایستاده_ایم_مثل_گوهر_شاد
#هفته_عفاف_وحجاب
#چادرم_رادوست_دارم
🔴 رسانه باشید
دارالقرآن حضرت مهدی (عج) شهر کهریزسنگ
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت۲۲) حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق ا
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت آخر)
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد.
💥یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
🍃باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
✨چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
🌾دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
💫وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
🍀دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
💫رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
🍀آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
💫می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
🍀راهی است به سر منزل دل های شکسته
💫در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
🍀پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
💫قسمت نشود روی مزارم بگذارند
🍀سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
🌾و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم....
🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
التماس دعا
با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی امام عصر(عج)
👆👆👆مسابقات با قرآن تا غدیر دارالقرآن الکریم اصفهان ، پیشنهادات و سوالات خود را در مورد این مسابقات به آیدی زیر بفرستید
@yas7986