﷽✨🌷🍃🌷🍃🌷
استادی میگفت: صبحها که دکمههای لباسم را میبندم، به این فکر میکنم که چه کسی آنها را باز خواهد کرد؛ خودم یا مُرده شور؟!!!
دنیا همین قدر غیرقابل پیشبینی است. به آنهایی که دوستشان دارید؛ بیبهانه بگوييد:
: "گاهی فرصت با هم بودنمان، کوتاهتر از عمرِ شکوفههاست..." "بودنها" را قدر بدانيم؛ "نبودنها" همين نزديكیست!
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖ http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
🌸🍃🌸🍃
⭕️⭕️عزیزان همراه حتمأ بخوانید ...
💥داستان واقعی و خیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده :
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها است و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان
بجا میماند .http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست، با تعجب گفتم: اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم..
چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و به نظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت:
حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج در چیست؟
در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی..!
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
از حکيمي پرسيدند:
معني زن چيست؟
با تبّسم گفت: لوحي از شيشه است
که شفّاف بوده و باطنش را مي تواني ببيني..
اگر با مدارا او را لمس کني
درخشش افزون مي شود
و صورت خود را در آن مى بيني..
اما اگر روزي آن را شکستي
جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت مى شود..
اگر احياناً جمعش کردي
که بچسباني بين شکسته هايش
فاصله مي افتد
و هر موقع دست به محل
شکستگي بکشي دستت زخمي ميشود..
زن اينچنين است پس آن را نشکن...
تقدیم به همه بانوان 🌹
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
#نذر
برای نذر كردن حتما نبايد خيلی هزينه كنيم ...
هیچ وقت فکر کرده اید که
میتوان تعریف نذر کردن را تغییر داد!
مثلا بجای پول ....
می توانید برای مدت معین هیچ چیز را دور نریزید و حتی خرده نان را هم برای گنجشک ها بریزید.
میتوانید نذر کنید تا یک ماه هیچ جا آشغال نریزید و اگر کسی ریخت آن را بردارید و آن را در سطل زباله بریزید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز آب به اندازه نیاز مصرف کنید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز ریا نکنید.
از کارتان نزنید، دروغ نگید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز به کسی تعارف بی جا نکنید، راجع به زندگی خصوصی دیگران پرس و جو نکنید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز با واقعیت ها زندگی کنید، مثلا تا زمانیکه از صحت چیزی مطمین نیستید آن را پخش نکنید یا برای کسی تعریف نکنید.
میتوانید نذر کنید تا چهل روز چراغ اضافی را خاموش کنید.
می توانید نذر کنید یک هسته میوه کنار خیابان بکارید و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنید.
نذز کردن فقط قیمه و مرغ بخاطر چشم و هم چشمی نیست
میتوان نذر کرد ...
انسان بودن را ...
💫و اگر این متن رو نشر بدی آدمهای بيشتری ميتونن انسان بودن رو نذر كنن💫
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
📚 هدیه امام حسین(ع) به میرزا تقی خان امیرکبیر
آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت :نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟
جواب داد هدیه مولایم حسین(ع) است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه(س)؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین (ع) حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (ع) آمد و گفت :
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی ؛ این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم..
http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
🔥 #ارتباط_با_نامحرم 🔥
✅اندکی فکر
متن زیر برای هر گناهی میتونه باشه
تا زمانی ک برای خودت #محبتی جایگزین نکنی شاید نتونی خیلی راحت از عشق مجازیت جدا بشی
❌♨️
چه بهتر از محبت امام زمان عج❤️
البته اونایی که متاهلن میتونن تموم تلاششونو بکنن واسه جذب محبت بین خودشون و همسرشون
🍃کلا ی چیز بگم
خودتونو سرگرم محبت های پوچ مجازی نکنین
که بعدش پشیمون میشین حسابی
🔴بجای اینکه تا کمبود محبت دیدی
یا احساس تنهایی کردی
سریع بری گوشی رو برداری و با جنس مخالفت چت کنی
بگی و بخندی
یکم روی اون نفس سرکش پا بذار
یکم روی خودت کار کن
قوی باش
😌
خودتو سریع ول نده
سریع خودتو نباز
بچه رو دیدی
شاید یک انگشتر طلا دستش باشه و بعنوان اسباب بازی باهاش بازی کنه
شما بیا بهش یک شکلات 50تومنی بده
حاضره انگشتر مثلا2میلیونی رو بده
البته خب باید بهش حق داد
چون هنوز ارزش اون طلا رو درک نمیکنه
👌
اگه شما هم
ارزش خودتو درک نکردی
ارزش محبت امام زمان رو درک نکردی
شیطون هم یک شکلات مجازی بهت نشون بده سریع حاضری
امام زمان عج رو بدی
اما اون عشق مجازی رو بگیری
😔
آخ چ جمله ای بود☝️
قصد نداشتم بنویسمش اومد ب ذهنم
😔
ب هرحال
خیلی مراقب باش
اگ طلا رو با یک شکلات عوض کردی
هزارتا شکلات هم بعدا بگیری
بازم مثل اون طلا نمیشه
ببین کدوم ارزش رو با کدوم ارزش معامله میکنی
😊
شبت خوش
http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
🔶#چهار _علت _نمازهای_ روزانه _از زبان رسول خدا(صلےاللهعلیهوآله):
✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»
✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.
✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»
✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»
✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»
🗒علل الشرایع ص ۳۳۷
↙️http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه هركه سورهى انا انزلناه در وقت سحری و در وقت افطار بخواند، در بين اين دو حالت ثواب كسى داشته باشد كه در راه خدا شهيد شده و در خون خود غلطيده باشد.
http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
💠حدیث داریم ڪه در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُم»: شڪم مردم، خدایشان می شود.
💠فقط فڪر و ذڪرش این است ڪه ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم ڪه تا شب زنده ایم ڪه بگوییم چه بخوریم؟
💠حضرت لقمان(علیه السلام) به پسر خود فرمود: "پسر من! درصبح، حدیث شب مڪن، نگو امشب... چه می دانی ڪه تا شب زنده ای یا نه؟" تو چه می دانی فردا اسمت در ڪدام دفتر است؟ شاید فردا اسمت در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) ثبت شود.
💠خیلی ها الان سالم و زنده هستند، اما فردا اسمشان در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) است.
🔸 #آیتاللهمجتهدیتهرانی(ره):
🔹 فڪر و ذڪرتان #شڪم نباشدhttp://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
#داستان
#آهنگربامعرفت
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار...
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
💠🌷💠
🌷خاک پای پدر و مادر باشید🌷
💠 مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
💠 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
💠 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
💠 حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
💠 نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
=============http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2