👈 بدگمانی به عزادار حسین (ع)
آقای سید محمود عطاران نقل کرد که سالی در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم، جوانی زیبا در اثنای زنجیر زدن، به زنها نگاه می کرد، من طاقت نیاورده غیرت کردم و او را سیلی زدم و از صف خارج کردم.
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرجاً شدت کرد تا اینکه به ناچار به دکتر مراجعه کردم، گفت اثر درد و جهت آن را نمی فهمم ولی روغنی است که دردش را ساکن می کند.
روغن را به کار بردم نفعی نبخشید بلکه هر لحظه درد شدیدتر و ورم وآماس دست بیشتر می شد. به خانه آمدم و فریاد می کردم، شب خواب نرفتم، آخر شب لحظه ای خوابم برد حضرت شاهچراغ علیه السلام را دیدم فرمود باید آن جوان را راضی کنی.
چون به خود آمدم دانستم سبب درد چیست، رفتم جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالأخره راضیش کردم، در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که خطا کرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء علیه السلام توهین کرده بودم.
📗 #داستانهای_شگفت
✍ آیت الله دستغیب
@darolsadeghiyon
داستانی عجیب! (نصيب شدن طىّ اْلاَرْض)
⭕️ جناب مرحوم آقاى ميزرا محمود مجتهد شيرازى، ساکن سامرا نقل فرمود از مرحوم "حاج سيد محمد على رشتى" كه غالب عمرش را در رياضات شرعیه و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بود که:
🔸در اوقاتى كه در مدرسه حاج قوام نجف، طلبه و مشغول تحصيل علم بودم، در بين طلاب مشهور بود كه شخص پاره دوزى "طى الارض" دارد و هر شب جمعه، نماز مغرب را در مقام حضرت مهدى(عليه السلام) در وادى السلام مىخواند و نماز عشاء را در حرم حضرت مطهر امام حسین(علیه السلام) بجا مىآورد!
در صورتى كه بين نجف و كربلا، بيش از سيزده فرسنگ وتقريبا دو روز راه پياده روى است...
🔹من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين پیدا كنم، برای همین، با آن مرد صالحِ پاره دوز، آمد و شد نموده و رفاقت كردم و چون رفاقتم با او محكم شد، روز چهارشنبهای به يكى از طلاب كه با من، هممباحثه بود و به او اعتماد داشتم گفتم: "امروز به سمت كربلا حركت كن و شب جمعه در حرم باش، ببين پاره دوز را مى بينى یا نه؟"
🔸چون رفت، غروب پنجشنبه با يك تأثرى نزد پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتى كردم...
گفت تو را چه مى شود؟ گفتم مطلب مهمى است كه بايد از آن آگاه شوم و آن حاصل نمیشود مگر از طریق رساندن این نامه به فلان طلبه رفيقم، که او هم فعلا به كربلا رفته است...!!
گفت: تو نامه را بده، آن خدای قادر، قادر است كه همين امشب نامه را به او برساند!
پس نامه اى كه نوشته بودم را به او دادم، ايشان نامه را گرفت و به سمت وادى السلام حرکت کرد...
🔹ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت: "شب جمعه موقع نماز عشاء، پاره دوز به حرم مطهر آمد و آن نامه را به من داد..."
چون چنين ديدم، يقين كردم كه پاره دوز، طى الارض دارد،
در مقام برآمدم كه از او درخواست كنم كه مرا راهنمایی نماید و به من هم بیاموزد تا من هم داراى طى الارض گردم...
🔸پس، او را به خانهام دعوت كردم، و چون هوا گرم بود بالای پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت امير(عليه السلام) نمايان بود،
پس از صرف شام، به ايشان گفتم: "غرض از دعوت اين است كه من يقين دارم که شما طى الارض داريد و آن نامهاى را هم كه به شما دادم براى يقين كردن من بود، الحال از شما خواهش مى كنم مرا راهنمايى كنيد كه چه كنم تا طى الارض نصيب من هم بشود؟
🔹تا اين را شنيد و دانست كه سرّ او فاش شده، صيحه اى زد و مثل چوب خشک بر زمین افتاد به گونهای كه وحشت كردم و با خود گفتم که از دنيا رفت...
پس از آنكه به حال خود آمد، فرمود اى سيد ! هرچه هست به دست اين آقاست و اشاره به گنبد مطهر كرد و گفت: "هر چه مى خواهى از ایشان بخواه"
اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد و هرچه تحقيق كردم ديگر كسى او را نديد...
اين داستان را از چند نفر ديگر از علماى اعلام شنيدم كه همه از قول مرحوم "سيد رشتى" نقل میكردند.
🍀 مبادا خواننده عزيز تعجب كند و برايش باور کردن اين قضيه گران و سنگین باشد، زيرا براى ائمه طاهرين (علیهم السلام)، طى الارض دادن به يكى از دوستانشان، چيزى نيست، و براى اين مطلب، نمونههای دیگری هم هست كه در كتب روايی ثبت شده...
از آن جمله، در جلد ۱۱ بحارالانوار، ذيل حالات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) نقل شده است که:
🔸"على بن يَقطين" كه رئيس الوزراى هارونالرشید، و از شيعيان خالص بود، "ابراهيم جمال كوفى" خیلی از دست او نگران و ناراحت بود، و هنگامى كه بر حضرت موسى بن جعفر(عليهما السلام) در مدينه وارد شد، حضرت به او بی اعتنايى کردند و فرمودند: "تا ابراهيم از تو راضى نشود، من نیز از تو راضى نخواهم شد!!"
عرض كرد: "ابراهيم اکنون در كوفه است و من در مدينه ام"
پس آن حضرت، او را به اعجاز و در يک لحظه، از مدينه به كوفه، درب خانه ابراهيم حاضر فرمود.
ابراهيم را صدا زد، ابراهیم از خانه اش بيرون آمد و على بن يقطين، از او حلالیت طلبید و او را از خود راضى ساخت و برای اینکه مطمئن شود که ابراهیم از دست او راضی شده، صورت خود را بر روی زمین گذاشت و ابراهیم را قسم داد كه پاى خود را بر روی صورتش گذارَد....
و بعد از آن، به مدينه بازگشت و امام(عليه السلام) از او دلشاد گرديدند...
🔹و مانند سير دادن امام محمد تقى (عليه الصلاة و السلام)، خادم مسجد رأس الحسين(ع) در شام را، در يک شب از دمشق به كوفه و از آنجا به مدينه و مسجدالحرام و سپس بازگرداندن او به جاى خود...
#داستانهای_شگفت
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
(معجزهای خواندنی از 🌹امام رضا علیه السلام🌹)
#داستانهای_شگفت
🔶 یکی از دوستان مورد اعتماد، نقل فرمود از جناب شیخ مرحوم محمد حسین، که ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا(علیه السلام) از عراق مسافرت میکند و پس از ورود به مشهد مقدس، دانه ای در انگشت دستش آشکار میشود و سخت او را ناراحت میکند، چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه میبرند...
🔻جراح نصرانی[مسیحی] میگوید باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت میکند.
جناب شیخ قبول نمی کند و حاضر نمی شود انگشتش را ببرند.
طبیب میگوید اگر فردا آمدی باید از بند دست بریده شود، شیخ برمی گردد و درد شدت میکند و شب تا صبح ناله میکند.
فردا به بریدن انگشت راضی میشود.
چون او را به مریضخانه میبرند، جراح دست را میبیند و میگوید باید از بند دست بریده شود.
شیخ قبول نمی کند و میگوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود، جراح میگوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت کرده و فردا باید از کتف بریده شود!
شیخ برمی گردد و درد شدت میکند به طوری که صبح به بریدن دست راضی میشود؛ زمانی که او را نزد جراح میآورند و دستش را میبیند میگوید به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت میکند و بالاخره به قلب میرسد و هلاک میشود.
🔻شیخ به بریدن دست از کتف راضی نمی شود و برمی گردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله میکند و حاضر میشود که از کتف بریده شود، رفقایش او را برای مریضخانه حرکت میدهند تا دستش را از کتف ببرند، در وسط راه شیخ گفت: "ای رفقا! ممکن است در مریضخانه بمیرم، اول مرا به حرم مطهر ببرید"
🔻پس ایشان را در گوشه ای از حرم جای دادند، شیخ گریه و زاری زیادی کرده و به حضرت شکایت میکند و میگوید آیا سزاوار است زائر شما به چنین بلایی مبتلا شود و شما به فریادش نرسید: ( (وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ) ) خصوصا درباره زوار...😔
🔻پس حالت غشوه عارضش میشود، در آن حال حضرت رضا (علیه السلام) را ملاقات میکند، آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده و میفرماید: "شفا یافتی"
🔻شیخ به خود میآید میبیند دستش هیچ دردی ندارد. رفقا میآیند او را به مریضخانه ببرند، جریان شفای خود رابه دست آن حضرت به آنها نمی گوید...
وقتی او را نزد جراح نصرانی میبرند جراح دستش را نگاه میکند اثری از آن دانه نمی بیند به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر میکند میبیند سالم است، میگوید ای شیخ آیا مسیح (علیه السلام) را ملاقات کردی؟!
شیخ فرمود: کسی را که از مسیح(علیه السلام) بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس جریان شفا دادن امام (علیه السلام) را نقل میکند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹