#دلنوشته
شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:
🔸1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
🔸2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
🔸3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز.
🔸4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
🔸5⃣ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
🔶6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
🍂آقا،،،
من اصلا انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهاے فراوانم از شما.....
برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛جانم فداے دیده بارانے شما...
الهم عجل لولیک الفرج🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻😢😢😢😢
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
🌹یوسف فاطمه! کی طنین دلنواز انا بقیه ا... تو از کعبه مقصود ، جانها را معطر می نماید.🌹
کی کعبه ،به خود می بالد وزمین بر قامت دلربایت طواف عشق می گذارد وجان در سعی وصفای نگاه تو محرم می شود ومناسک حج وقربان را بجای می آورد.😍
برای آمدنت تمام دلهای عشاق دنیا را به ضریح چشمهای قشنگ وعباس گونه ات گره زده ایم💞
آقا جان برای آن لحظه که سبز پوش با پرچم یالثارات الحسین در انتهای افق غباری بپا می شود وتو با ذوالفقار حیدر وسوار بر اسب سفید قصه ها می آیی لحظه ها را بدست باد می سپارم.🍃
آقا جان! می خواهم برایت قصه بگویم . قصه سیب وگندم ومردی که سالهاست در میان مردم چشمم ایستاده،قصه خوشه خوشه انتظار وچشمانی که درو میکنند،قصه باران وسطرهایی که دلواپس پونه هاست،قصه اسب وخیال آمدن تو در باران،قصه هایی که مشق هر شب من است.✨
کاش می شد واژه ها را شست وانتظارراتفسیر کرد ولی افسوس...⚡️
💫میدانی مرز انتظار کجاست!؟💫
آنجا که قطره اشک منتظری سدی از دلواپسی ساخته وقطره قطره انتظار را ذخیره می کند،آنجا که وجودش چون جرعه ای آب از تشنه ای رفع عطش می کند آنگاه که می فرماید اگر شیعیان ما، مرا به اندازه قطره ای آب بخواهند هر لحظه ظهور من نزدیکتر می شد.💦
حس می کنم نزدیکی آنقدر نزدیک که با آمدن یک نسیم تو را احساس کرد وبویید.🌺🍃
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
📣مردم پسر فاطمه تنهاست
💫 بعضی وقت ها حرف های دلت آنقدر زیاد است که هرچه کاغذ سیاه کنی، نمیتوانی حرفت را به مخاطب برسانی..
👈 آن زمان که دلت آنقدر طوفانیست
که طوفان دلت تارهای صوتیت را میلرزاند
و فریاد میزنی که
📣مردم پسر فاطمه تنهاست...
💔 آن زمان که درد های دلت از شرمندگی همیشگی ات آب میشوند
و چشمانت جاری و اشک هایت خبر می دهند که:
📣مردم پسر فاطمه تنهاست...
👈بعضی وقت ها باید چشم درچشم ،
نفس در نفس مخاطب باشی
و فریاد بزنی 👇👇
📣 پسر فاطمه تنهاست❗️
که شاید مردمان این زمان
👈 از خواب زمستانی و غفلتِ طولانیِ خویش بیدار شوند و بفهمند که فرج امام زمان
👌 فرج خود آنهاست...
⬅️ بیایید همه درد ها، ناله ها
و اشک هایمان را یک جا جمع کنیم
و یک حاجت را در خانه او ببریم و فریاد بزنیم که
🌹"دیگر به چیزی جز ظهور او راضی نخواهیم شد...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم:
می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...
از پایان شب های بلند غیبتت ....
عشق من: آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت
برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان ... بیا ببین: هنوز که نیامده ای،
بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و
کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام
که همیشه به یادت خالی می ماند‼️راستی چرا نمی آیی⁉️
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند
که آقایم کجاست⁉️
چرا دیر کرده‼️چرا به میهمانی خودش نرسیده⁉️...
نمی دانم جانِ مهدی: جوابشان را چه بگویم⁉️
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است:....
آقایم در راه مانده ، میرسد ..‼️
بیا ببین آقاجان: برای هدیه به میهمانان مجلست
از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام
تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند
که برای آمدنت دعای فرج بخوانند...‼️
گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان: قول رسیدنت را داده ام ..
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان:
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
✨﷽✨
#دلنوشته
✍منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد،
آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود; باتری اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت
و گفت:« خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:« اگر این یکی بود همان دفعه ی اول سقط شده بود... این یکی اما سگ جان است.» دو باره موبایل قدیمی را نشانم داد.
گفتم:« توی زندگی هم همین کار را می کنیم، همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم،
اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکت مان چه خطی می اندازد روی دلش.»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد...
✍مریم سمیع زادگان
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
#دلنوشته
میدانی آقاجان❗️
خواب مانده ایم
ازهمان روز اول همان روز در سقیفه
همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم
◄کار به پهلوی مادر نمیرسید
◄به خار در چشمان پدر نمیرسید
◄به جگرِ سوخته مجتبی
◄به ظهر عاشورا
◄به زندان
◄به زهر
◄به غربت یتیمی نمیرسید
اگرخواب نبودیم❗️
کار به انتظار شما نمیرسید...
این مداد دست من است
و پاک کن دست شما
خط خطی کردن کار من است
و رو سفید کردن کار شما
اگر شما نبودی آبرویم آب میشد
بازهم مرا ببخش
سر به زیر سلامت میکنم
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─