🌾🍁🌾
به عبادت خود مغرور نشویم
✍روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! مرا در #قیامت با این جوان گناه کار #محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را #مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل #توبه و پشیمانی اهل #بهشت است و تو به دلیل #غرور و خودبینی، اهل #جهنم خواهی بود
🌾🍁🌾
https://t.me/darolsadeghiyon
💥آدرس ما در ایتا 👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💫💫چهار #نفرينى كه #مستجاب شد!
✨مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نيز كور بود، و همواره فرياد مى زد:
- خدايا مرا از آتش نجات بده !
به او گفتند:
- از براى تو #مجازاتى باقى نمانده ، باز مى گويى خدايا مرا از آتش نجات بده ؟
گفت :
- من در كربلا با افرادى بودم ، كه امام حسين (ع ) را كشتند، وقتى امام شهيد شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قيمتى در تن آن حضرت ديدم ، دنياپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قيمتى را از شلوار درآورم .
🍃به طرف پيكر حسين (ع ) نزديك شدم ، همين كه خواستم آن بند را باز كنم ، ناگاه ديدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد! من هر چه سعی کردم نتوانستم دست آن مظلوم را از شلوار و بند آن كنار بزنم ، لذا بناچار دستش را قطع كردم !
همين كه خواستم آن بند را بيرون آورم ، ديدم حضرت دست چپ خود را بلند كرد و روى آن بند نهاد! دو باره هر چه سعی و تلاش كردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم ، بدين جهت دست چپش را نيز بريدم !
🍂باز تصميم گرفتم آن بند را بيرون آورم ، در این حال صداى وحشتناك زلزله اى را شنيدم ! ترسيدم و كنار رفتم
🌷وقتی که هوا تاریک شد و شب همه جا را فرا گرفت به ناچار در همان بیابان و در همان جا كنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابيدم .
🌼ناگاه ! در عالم خواب ، ديدم كه گويا محمّد(ص ) همراه على (ع ) و فاطمه (س ) آمدند و فاطمه زهرا فرزندش امام حسین (ع ) را بوسيد و سپس فرمود:
- پسرم تو را كشتند، خدا كسانى را كه با تو چنين كردند بكشد!
🔆شنيدم امام حسين (ع ) در پاسخ فرمود:
- شمر مرا كشت و اين شخص كه در اينجا خوابيده ، دست هايم را قطع كرد.
فاطمه (س ) به من روى كرد و گفت :
- خداوند دست ها و پاهايت را قطع و چشم هايت را كور نمايد و تو را داخل آتش نمايد!
از خواب بيدار شدم . دريافتم كه كور شده ام و دست ها و پاهايم قطع شده و دریافتم که سه دعاى فاطمه (س ) به استجابت رسيده و هنوز چهارمى آن يعنى ورود در آتش - باقى مانده ، اين است كه مى گويم :
- خدايا! مرا از آتش نجات بده !
📚بحارالانوار جلد ۵ ص ۳۲۵
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴