🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#مراقب_دستت_هستی...؟!
🌷یک روز در فرودگاه، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشتهام که به عصبهای قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگويم. میگويم مواظبش هستی که با ماشینی، درجهاى، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم.
🌷ایشان ادامه دادند: اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعاً دستت را از فرمان برنمیداری و روی جیبت نمیگذارى که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؟!! آیا این دستی که در راه خدا دادهای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کردهای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید فرمانده حاج احمد کاظمی
#راوى: آزاده سرافراز و جانباز قطع دست راست حاج مرتضی حاج باقری
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#التماس_شفاعت....
🌷حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامههایشان دیدار با خانواده شهدا بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه میخواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لابهلای حرفها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: «آقا انشاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که اینجا هستیم شفاعت کنید.» فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را بهطرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند:...
🌷فرمودند: «این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءاللّه.»حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. ــ بله! از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند. جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچههای جبهه و جنگ بود. گفتم: «حاجی قول شفاعت میدی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد میزنم میگم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟» حاجی گفت: «باشه قول میدم فقط صداش رو در نیار.»
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#راوی: آقای جواد روحاللهی داماد خانواده شهید معزز محمدرضا عظیم پور
📚 کتاب "سلیمانی عزیز"، انتشارات حماسه یاران، ص۵۸
❌️❌️ ....ما هم داریم.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پای_بدون_زانو!!
🌷در عمليات كـربلای۵ تـازه مجـروح شـده بـودم؛ آن هـم روز دوم عمليات؛ ۶۵/۱۰/۲۱ يك پايم قطع شـده بـود و دسـت راسـت و سـر و سينهام تركش خورده بود. پس از اعزام به كشور آلمان، پايم را بدون زانو پيوند زدند و با ۴ ـ ۳ پـيچ، اسـتخوان ران را بـه اسـتخوان سـاق وصـل كردند. مانده بودم كه با يك پای بدون زانو و سيخ ماننـد، چگونـه نمـاز بخوانم، بنشينم، دراز بكشم و .... قبلش در عمليات كربلای۴ يك شب موقع عمليـات كـه تـا صـبح مشغول جنگ و گريز بوديم و اصلاً جز خون و شهيد و .... چيـزی نبود، نماز صبح داشت قضا میشد. برای اولين مرتبه، نماز صبح را در حال راه رفتن و با تيمم ـ آن هم از كنار جاده شلمچه ـ خوانـدم. بـرای سـجده و ركوع فقط....
🌷فقط كمی سر را خم میكرديم و سنگ از قبل برداشته شـده را بـه پيشانی میساييديم و تازه وقتی به مقر بازگشتيم، از فرمانـده و روحـانی گردان پرسيديم كه وضعيت نماز صبحمان چهجور است! ....با خود فكر میكردم حالا چهكار كنم. بعضی پيشنهاد دادند كـه همـانطور نشسته ادامه بده و نماز نشسته هم قبول است، ولی تـصميم گـرفتم كه ايستاده نماز بخوانم. برای اولين مرتبه ايستادم و موقـع سـجده چـون پای چپم زانو نداشت، به جای اينكه هفت جای بدنم روی زمـين باشـد، شـش جـای بـدنم روی زمـين بـود و ماننـد ژيمناسـتيككارهـا پـايم را میچرخاندم و مینشستم. حالا مدتهاست كه اينگونه نماز نخواندهام، ولی اين نماز هم مانند آن نماز صبح كلی كيف دارد.
#راوی: جانباز سرافراز غلامرضا عابد مسلك
❌❌ امنیت اتفاقی نیست!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#آرزوی_او....
#آرزوی_من!
🌷محمدحسین همیشه آرزوی شهادت داشت و با تمام وجود طالب آن بود، اما من دوست داشتم که او جانباز شود تا من هم در کنار او فیض ببرم و با خدمت به یک جانباز جنگ، سهمی از حسنات او داشته باشم. وقتی این مطلب را به او میگفتم، میخندید و میگفت: «من از خدا خواستهام تا شهید شوم؛ دوست دارم خدا مرا کامل کامل ببرد.»
🌷او شهادت را نقطهی کمال میدانست و آنقدر در راه عقیدهی خود پایمردی کرد که به کمال مطلوب رسید. شب قبل از شهادت او، نمایندهی امام در جهاد را در خواب دیدم که به من گفتند: شما هم از خانوادهی شهدا هستید سعی کنید مثل حضرت زینب صبور باشید. روز بعد منتظر شنیدن خبر شهادت محمدحسین بودم....
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز محمدحسین زینتبخش
#راوی: همسر گرامی شهید
📚 کتاب "جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس" صفحه ۹۷
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#روزی_که_دست_بیسیمچی_گردان_قطع_شد....
🌷خاطرم است در دوران جنگ در کوی طالقانی خرمشهر با بیسیم به فرماندهان دستور میدادم و مشغول صحبت با آنها بودم، درگیری بسیار سنگین بود، همینطور حین حرف زدنم چرخیدم و دیدم بیسیمچیِ من دارد به خودش میپیچد، نگاه کردم و دیدم که جلویش یک دست افتاده است! گفتم غلام تو داری چیکار میکنی؟ گفت: هیچی شما به کارت برس.
🌷نگاه که کردم دیدم بازوی راست خود را محکم گرفته است و خونریزی میکند، دستش هم به روی زمین بود. گفتم: غلام دست تو قطع شده است، الان به بچهها میگویم بیایند و تو را به بهداری ببرند، گفت: نه من نمیروم شما به کارت ادامه بده. من بیسیمچی شما هستم، من اینجا میمانم. گوش ندادم و بلافاصله بچهها را صدا کردم تا بیایند و او را به بهداری ببرند.
🌷میخواهم بگویم که شما تعهد این فرد را ببینید که به عنوان یک نظامی دستش جلویش افتاده بود و خونریزی داشت اما میگوید که من مشکلی ندارم شما به کارت ادامه بده، من بیسیمچی تو هستم و باید همراه تو باشم. وقتی که شب به بالای سرش در بیمارستان رفتم التماس میکرد که مرا با خودت ببر، من نمیخواهم در بیمارستان بمانم.
#راوی: ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده وقت گردان تکاوران نیروی دریایی (ناخدای کلاه سبز)
منبع: سایت خبر آنلاین
❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#حتی_در_میدان_نبرد!!
🌷حاج قاسم، توی میدان نبرد به حدود شرعی و حقالناس توجه داشت. اگر در مناطق آزاد شده سوریه یا عراق مجبور بود وارد خانهای شود، مقید بود دِینی به گردنش نماند. مثلاً وقتی بوکمال سوریه آزاد شد و میخواستند از خانهای برای مقر فرماندهی استفاده کنند، حاج قاسم دستور داد وسایل خانه را توی یکی از اتاقها بگذارند و درِ اتاق را قفل کنند. در جایی دیگر در نامهای به صاحب خانهای در سوریه نوشته بود: "من....
🌷"من برادر کوچک شما، قاسم سلیمانی هستم. حتماً مرا میشناسید. ما به اهل سنت در همهجا خدمات زیادی انجام دادهایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید.... از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسانهای با ایمانی هستید. اولاً از شما عذر میخواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیاً هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد #شهید حاج قاسم سلیمانی
❌️❌️ ما چهکارهایم؟!!
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
....#سخت_اما_شیرین....
🌷یک روز من و ولیپور (اینجا را دقیق بیاد میارم) باهم داشتیم قدم میزدیم که گروهبان رحیم صدامون زد و درحالیکه باد به غب غب انداخته بود و خیلی سرخوش بود و با افتخار از فرهنگ امت عرب بویژه عراقیها و اینکه اعراب دارای تمدن کهن و فرهنگ غنی هستند و بقیه ملل دنیا پشیزی ارزش ندارند سخنوری میکرد، ما هم همينطور نگاهش میکردیم. ولیپور هم که استاد پوزخند زدن تمسخرآمیز بود، چند بار سرش را بالا و پایین کرد و همراه همین کار پوزخندهای مثال زدنی خودشو زد.
🌷من هم همينطور ساکت گوش میدادم و چون ساکت بودم، رحیم باورش شده بود که من حرفهای بیربط رحیم را قبول کرده و باور دارم. درحالیکه از ولیپور بشدت عصبانی بود، رو به من کرد و گفت: مگه اینطور نیست حمید؟ من داشتم فکر میکردم خدایا جوابشو چی بدم! ذاتاً رحیم پررو هست اگر کوتاه بیام که دیگه هیچ. یکدفعه یاد فحش و ناسزاهایی افتادم که شب و روز نثارمان میکردند. با آرامش بهش گفتم: آره واقعاً شما دارای فرهنگ غنی هستید و ما از شما چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
🌷رحیم شتابزده پرید وسط حرفهای من و درحالیکه ذوقزده شده بود و فکر میکرد من تأییدش کردم با خوشحالی پرسید: مثلاً چه چیزهایی؟ منم شروع کردم به بازگو کردن تمام فحشهای عراقیها نظیر: کلب ابن الکلب، قشمار، قندره و .... رحیم بهشدت عصبانی شد و دو سه تا چک آبدار زد تو گوش من و ولیپور و با پوتین کوبید تو ساق پاهامون و گفت: پس اینم بهش اضافه کنید. سخت اما شیرین بود. در هر حال، حال عراقیها را گرفتن لذتبخش بود!!
#راوی: آزاده سرافراز حمید رضایی
🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#آن_شب_دشمن_خیلی_کمکم_کرد!!
🌷در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچههاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقیها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آنهـا متوجه حضور ما میشدند، خيلى راحت با كلاشينكف میتوانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچهها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچهها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آنجا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم.
🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمیفهميدم به كدام قسمت میروم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمیديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمیفهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همينطور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد.
#راوى: رزمنده دلاور رضا توسن
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سر_ما_براى_دشمن_چقدر_میارزه؟
🌷ضدانقلاب در کردستان نیروهای زبده سپاه را شناسايى میکرد بعد براى سرشون جایزه میگذاشت!! وقتى محمود کاوه به کردستان آمد، دو هفته بعد اسمش رفت تو لیست سیاهشان!!! برای سرش سه هزار تومان جایزه گذاشت!!! یک ماه بعد سر کاوه را پانزده هزار تومان میخرید!!! چند ماه بعد در عملیات آزادسازی بوکان، قیمت سر محمود کاوه به دو میلیون تومان رسید!!!!!!!
❌ سرِ ما ....؟!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD