🌙🤲🏻
سُبْحَانَكَ يَا مُغِيثُ تَعَالَيْتَ يَا غِيَاثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
منزّهی تو
اي فريادرس،
بلندمرتبه هستی
اي پناه💚
ما را از آتش پناه ده ای پناه دهنده.
#دعای_مجیر
@daroniyat
📖
شیخ طبرسی در «احتجاج» روایت کرده که چون حضرت امام حسن با معاویه صلح کرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند بعضی ملامت کردند او را به بیعت معاویه، حضرت فرمود:
وای بر شما! نمیدانید که من چکار کردهام برای شما،به خدا سوگند که آنچه کردهام بهتر است از برای شیعیان من از آنچه آفتاب بر آن طلوع میکند، آیا نمیدانید من واجب الاطاعة شمایم و یکی از بهترین جوانان اهل بهشتم به نصّ حضرت رسالت؟
گفتند: بلی
پس فرمود: آیا نمیدانید که آنچه خضر کرد موجب غضب حضرت موسی شد، چون وجه حکمت بر او مخفی بود و آنچه خضر کرده بود نزد حق تعالی عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمیدانید که هیچ یک از ما نیست مگر آنکه در گردن او بیعتی از خلیفه جوری که در زمان اوست واقع میشود مگر قائم ما که حضرت عیسی در عقب او نماز خواهد کرد؟
[منتهی الآمال]
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
@daroniyat
📖
امام حسن (علیه السلام) چون به مسجد میرفت وقتی که نزد در میرسید سر را به سوی آسمان بلند میکرد و میگفت:
«إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ، يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم»
پروردگارا مهمان تو، جلو در خانه ات ايستاده است. اى نيكوكار، بنده تباه كار و بدرفتار به درگاهت شتافته، از زشتیهايى كه مرتكب شده به خاطر زيبايیهايى كه در نزد توست، درگذر وببخش، اى بخشنده كريم.
[منتهی الآمال]
#مولا_حسن
@daroniyat
هدایت شده از [نگاه ِ تو]
قم که بودیم سر و تهمان را میزدند حرم بودیم. دنبال بهانه میگشتیم که بپریم توی سرویسهای دانشگاه و بیست دقیقه بعدش توی رواقهای حرم بنشینیم دور هم و گپ بزنیم، بخندیم، گریه کنیم، درس بخوانیم، غر بزنیم، برنامه بریزیم، سبک بشویم و برگردیم خوابگاه.
توی سفر یک روز و نیمهام به مشهد، یاد گعدههای قم افتادم. دلم لک زده بود که توی رواقهای حرم با یک رفیق بنشینم و گپ بزنم. آرزویم خیلی زود برآورده شد. فاطمه آمد. البته آن موقع فاطمه نبود؛ فقط خانم توحیدی خالی بود. یکی از رفقای مجازی مبنا که به برکت حلقههای کتابخوانی و برگزاری ماراتن، چندباری چند جملهای بینمان رد و بدل شده بود. ندیده دوستش داشتم. وقتی دیدمش، برایم دوستداشتنیتر شد. با فرشته کوچولوهایش، علی و حسنا آمد. برایم کتاب صراط را هم هدیه آورده بود. توی رواق کتاب یکساعت گپ زدیم و از دل آن گپ و گفت، یک ایده قشنگ درآمد که قرار است به لطف امام رضا و کرامت امام حسن، همین روزها استارت بخورد انشاءالله.
#روایت_زندگی
#رفیق_مبنایی
#نیمه_ماه_مهمانی
#دلخوش_به_کرامت_امام_حسن
@F_Tohidy
@daroniyat
@Negahe_To
درونیـ ـات...🌱
قم که بودیم سر و تهمان را میزدند حرم بودیم. دنبال بهانه میگشتیم که بپریم توی سرویسهای دانشگ
اولین بار پشت قاب گوشی در ماراتن کتاب دیدمش،کنار شمعدانی ها، هیچ فکر نمیکردم خیلی زود جنس این دیدن و گپ و گفت مجازیمان، حضوری شود.
ولی خب داستان تازه بعد از اتفاق زاده میشود.
درست لحظهای که تنها بودن در مسیر آزارم میداد و ناامیدی ذره ذره به پاهایم زنجیر میشد فاطمه معجون تجربه و لبخند و چشم هاش را برداشت و آمد مشهد، باهم نشستیم زیر آینه کاریهای حرم، دو غریبه که مبنا آشناشان کرد.
برایم حرفهایی زد که باید، فاطمه آمده بود که یک هُل محکم بدهد من را، زیر آینههایی که میخواندند : تو یکی نهای هزاری...
@MoHoKh
@Negahe_To
#مبنا_تو_چنین_خوب_چرایی؟
#دوست_عزیزِ_مبناییام
@daroniyat
🤲🏻🌙
«وَالحمدُلله الّذی تَحبّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنیٌّ عنّی»
سپاس خدایی را سزاست
که از من بینیاز است
اما با من دوستی میکند
و به من محبت میورزد.
[ابوحمزه ثمالی]
#مناجات
#ابوحمزه_جان
@daroniyat