eitaa logo
'حوض ِ ایلیـــاء-
70 دنبال‌کننده
79 عکس
36 ویدیو
0 فایل
غرق در حوض ِ ایلیـــــاء مثل ماهی قرمز . کپی هم ... قائدتا با ذکر منبع=فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
از ڪوچه پس ڪوچه های وهمیاتت بیرون بیا ، چند دقیقه . . ساعت را نگاه ڪردی ؟ عقربه ها به سمت تاریڪی شب میروند . هل میدهند هم را تا زود تمام شوند . هول چه را میزنند ؟ چرا اینقدر عجله دارند؟ از تڪرار پر مڪرر سرنوشت خود آگاهی دارند آیا؟ میدانند به سمت چه میدوند؟ حواسشان هست، فردا، همین موقع، روی همین عدد ها باز همدیگر را هل میدهند؟ میدانند ماحصل تعجیل‌شان چیست؟ نه شاید نمیدانند . نمی‌دانند این تعجیل ها و این زود سپری شدن ها، دعای مستجاب مادری ڪنج بستر است . نمی‌دانند ڪه تاریڪی امشب، سرآغاز خانه نشینی مردی‌ست ڪه استخوانی به درشتی بغض در گلو دارد و اشڪ غربتش را برسر چاه فرو خواهد آورد . بی اطلاع‌اند از پسربچهٔ بزرگی ڪه با دیدن صورت پر خسوف مادر ، خاطرات آن وقت شوم برایش تازه می‌شود . یاد آن گوشواره ها و دستی ڪه . . . حواس‌شان نیست این حرڪات پی‌در‌پی‌ ، دویدن های یڪ عاشق را برای رسیدن به معشوقه محتضرش و شتاب اشڪ های دختربچه‌ای را برای غلتیدن روی‌گونه های ظریفش، سریع تر می‌ڪند . آح از آن دختر بچه . . . ڪه تار های آستین لباسش، لباسی ڪه مادر برایش دوخته بود، از هم باز شد از بس دندان بر آن ڪشید؛ تا خدایی نڪرده صدای گریه هایش را احدی نشوند . اما مردم آن شھر - ختم الله علی قلوبهم‌وعلی‌سمعهم- نفهمیدند ڪه حتی صدای اشڪ های آن دردانه هم، ستون های عرش ربّـانی را لرزاند . نمی‌دانم آن شب را چطور صبح ڪرد؛ ولی شاید با هر قطره اشڪش، دستی به موهای شانه شده اش ڪه مادر آنھارا بافته بود می‌ڪشید . شاید هم هر از گاهی سر روی موهای خود میگذاشت ، انگار ڪه به شانه های مادرڪه این اواخر ورم ڪرده بود و درد می‌ڪرد، گذاشته باشد . چشمان ڪوچڪش یڪّه سرود اشڪ میخواند و یڪ فقره نگاه به سمت پدرش میدوخت . سرْوی ڪه خم می‌شود تا یارش را -دست تنها- در گودال قبر آرام ڪند ... میت را ڪه درون قبر می‌برند ، برایش تلقین میخوانند و لحد می‌گذارند . حالا علی برای تلقین زهرایش به گودال قبر رفته ، نمیدانم چه گذشت بر او و چند سال بر علی سپری شد ، شاید وقتی می‌گفت أسمعی و جوابی از سمت زهرایش نمی‌شنید ، همان‌جا و همان‌لحظه از خدای ڪعبه خواست رستگارش ڪند . . . این تازه شروع سڪوت های پرفریاد این خانه از نبود مادر است . فریاد هایی ڪه گوش حسن را از صدای بی حرمتی پر ڪرده و موهایش را سپید ؛ . . .