eitaa logo
درراه بندگی
1.1هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
95 فایل
🌺برگزاری‌روضه‌خانگی‌برای‌افرادکم‌بضاعت @Masakin_H 🌸کانالی مخصوص متأهلین ومجردین @Hamsaran_Beheshtii ☘️کانال‌محصولات‌ارگانیک‌‌(بخشی ازسودفروش‌برای‌خانواده‌های نیازمندصرف‌میشه)    @Organik_toba ناشناس‌ جواب میدم https://abzarek.ir/service-p/msg/1983669
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸🌺 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود .یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم ؛ دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود . جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت . وقتی کار تحویل تمام شد ،جلو رفتم و سلام کردم . بعد گفتم : آقا ابرام ،برای شما زشته ؛ این کار باربرهاست نه کار شما ! نگاهی به من کرد و گفت :کار که عیب نیست ،بیکاری عیبه! این کاری که من انجام میدم برای خودم خوبه! مطمئن میشم هیچی نیستم ،جلوی غرورم رو میگیره. گفتم :اگه کسی شمارو اینطور ببینه خوب نیست ، تو ورزشکاری و .... خیلی ها می شناسَنت . ابراهیم خندید و گفت : ای بابا ،همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید ،خوشش بیاد ؛ نه مردم ! ... به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم در مورد ابراهیم صحبت میکردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و با تعجب نگاه میکرد . بعد گفت :شما مطمئنید اسم ایشون ابراهیمه؟! با تعجب گفتم :خب بله ،چطور مگه ؟! گفت :من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم .این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار می ایستاد، یه کوله ی باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد،یه روز بهش گفتم :اسم شما چیه؟ گفت: من رو یدالله صدا کنید. چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار،تا ایشون رو دید ،باتعجب گفت :این آقا رو میشناسی؟ گفتم : نه چطور مگه ؟ گفت :ایشون قهرمان والیبال و کُشتیه! آدم خیلی باتقوائیه !برای شکستن نفسش، این کارها رو میکنه! این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از اون ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم. صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد . این ماجرا خیلی برای من عجیب بود!اینطور مبارزه کردن با نفس اصلا باعقل جور در نمیاد.. کتاب – ص ۴۳ -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------
8242242924115.pdf
3.54M
⭕️پی دی اف کتاب 🔰زندگینامه و خاطرات... 🕊 -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم مۍگفت: مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ روے آدم ها تٵثیر ندارد. ❁═══┅┄ -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ یکی دو تا از دوستان ابراهیم، گرفتار تبلیغات مسموم منافقین شده و به مجاهدین خلق تمایل پیدا کرده بودند. یک لحظه آرام و قرار نداشت، امیر منجر که تسلط بیشتری به مسائل سیاسی داشت را خبر کرد و در مسجد جلسه ای برقرار نمود. تا نیمه شب با آنها صحبت کرد تا شبهات این جوان ها برطرف شود. خوشحال بود که جهاد تبیین را به خوبی انجام داده. یکی از آن دو نفر قبل از ابراهیم در جبهه های غرب به شهادت رسید. ✅ چقدر برای روشنگری جوانان وقت می گذاریم؟ -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------
༺‌🌺📿🌺༻‌ ☘ تسبیحاٺ حضرٺ زَهـــرا -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ابراهیم‌ می گفت: همیشه سعی کن نماز هایت در هر شرایطی، باشه. خدا هم تو گرفتاری های زندگی قبل از این که حرفی بزنی کارت رو ردیف می کنه -----------*✨🌹✨*----------        @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم زيرلب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》 هوا تاريك شده بودجوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.مرا بہ آرامے بلند ڪرد.ازميدان مين خارج شددر گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت آهستہ و آرام من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد بعدفرمودند: "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!" لحظاتے بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 📚 -----------*✨🌹✨*----------        @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ▫️ ابراهیم هیچ وقت از کلمه «من» استفاده نمی کرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو می کرد. مثلاً زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش می گذاشت و جا به جا می کرد. 💦 حتی یک بار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. ابراهیم از این کارها خیلی انجام می داد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک می دید. می گفت: این کارها رو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم. -----------*✨🌹✨*----------        @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم: خاطره‌ای از ابراهیم به یاد دارید؟ گفت: یک بار که به خاطر موهام جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش. 💔 -----------*✨🌹✨*----------        @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------
🌷🕊 ‌ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند! به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند." من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟! -----------*✨🌹✨*----------        @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------