eitaa logo
دررودیا
777 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
112 فایل
خبری ، فرهنگی @edrees
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔻 بزرگ‌ترین اشتباهی که ما آدم‌ها در رابطه‌هامون می‌کنیم، این است که: 👂نصفه می‌شنویم؛ 🧮 یک‌چهارم می‌فهمیم؛ 🧠 و هیچی فکر نمی‌کنیم؛ 🗣 اما دو برابر واکنش نشان می‌دهیم . . . 🔺این نسبت‌ها رو تغییر بدیم که بدون تنش زندگی کنیم.
🔆 ✍️ گول ظاهر زندگی‌ها رو نخورید 🔹‏من پولدارترین آدمای این شهر رو دیدم که یه ماشین معمولی سوار می‌شن. 🔸عاشق‌ترین آدما رو دیدم که حتی یه استوری هم از عشقشون نمی‌ذارن. 🔹خیّرترین آدما رو دیدم که اصلاً هیچ‌کس اونا رو نمی‌شناسه. 🔸باکلاس‌ترین آدما رو دیدم که یه گوشی معمولی داشتن. 🔹بامعرفت‌ترین آدما رو دیدم که هیچ‌وقت دم از رفاقت و معرفت نمی‌زدن. 🔸پس گول ظاهر زندگی آدما رو نخورید. چیزای واقعی اصلاً نمایش‌دادنی نیستن...
🔆 ✍ دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر 🔹جوانی در ملأعام با گستاخی تمام روزه‌خواری می‌کرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. 🔸حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزه‌خواری می‌کردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزه‌‌خواری می‌کنی؟ 🔹جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفا در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این‌چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزه‌خوار کرد. 🔸حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانه‌های بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگرداند تا هر مال‌باخته‌ای از او شکایتی دارد، نزد من آید. 🔹ساعتی نگذشت که جوانی معلوم‌الحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم: «ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟» جوان گفت: «یک مرغ و دو خروس!» 🔸چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را ۸٠ تازیانه بزند. جوان در حالی که دادوفریاد می‌کرد، گفت: «من برای شکایت نزد تو آمده‌ام، چرا مرا شلاق می‌زنی؟!» گفتم: «وقتی تو را خانه‌ای در این شهر نیست، چگونه مرغ و خروسی داری که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟» 🔹داستان که بدین‌جا رسید، حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده که آن شیخ از تو بستاند. هرکس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه می‌شنود، از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ‌کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. 🔸تو به‌جای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و به‌جای خدا، شیخ را باور کرده بودی! پس من، تو را دو حد جاری می‌کنم؛ یکی به جرم روزه‌خواری در ملأعام و دیگری به جرم کذب و افترا.
🔆 ✍ بخشی از زيبايی‌های وقايع کربلا 🔹زيباترين خواهش يک زن: همراه‌کردن زهير با امام حسين (عليه‌السلام) توسط همسرش. 🔸زيباترين بازگشت: توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه‌السلام). 🔹زيباترين وفاداری: آب‌نخوردن حضرت اباالفضل (عليه السلام) در شط فرات. 🔸زيباترين جنگ: نبرد حضرت علی‌اکبر (عليه‌السلام) با دشمن. 🔹زيباترين واکنش: پرتاب‌کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن. 🔸زيباترين پاسخ: «احلي من العسل» جناب قاسم‌بن‌الحسن (عليه‌السلام). 🔹زيباترين هديه: تقديم عون و محمد به امام حسين توسط مادرشان حضرت زينب (سلام‌الله عليها). 🔸زيباترين نماز: نماز ظهر عاشورا در زير باران تير. 🔹زيباترين جان‌نثاری: حائل قراردادن دست‌ها توسط عبدالله‌بن‌الحسن (عليه‌السلام) و دفاع از عمو. 🔸زيباترين سخنرانی: سخنرانی امام سجاد (عليه‌السلام) و حضرت زينب در کاخ ظلم. 🔻و از همه زيبايی‌ها زيباتر: جمله «ما رأيتُ الا جميلاً» که حضرت زينب، حيدروار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. ☑️ @Masaf
🔆 ✍️ ابزار تبلیغِ هر چیزی در دست حکمرانان است 🔹روزی شاه‌عباس از مدرسه‌ دینی ملاعبدالله در اصفهان بازدید کرد و دید کسی در آن ثبت‌نام نکرده است. 🔸ناراحت شد و گفت: چرا چنین است؟! 🔹ملاعبدالله گفت: خواهشی از تو دارم؛ یک روز هر کاری من می‌گویم انجام بده و هیچ سوالی نپرس. 🔸شاه پذیرفت. روزی ملا سوار اسب شد و شاه جلوی او پیاده رفت. 🔹مدتی در اماکن شلوغ شهر گشتند. دو روز بعد مدرسه شلوغ شد. 🔸ملا به شاه گفت: روزی که محبت کردی و پیاده رفتی و من سواره، ارزش علم را بر مردم شهر مشخص کردی و این مردم بر علم عاشق شده و ثبت‌نام کردند. 🔹ابزار تبلیغِ هر چیزی در دست حکمرانان است. پادشاهان به هر چیزی بها دهند و به هر طرف میل کنند، مردم هم به همان طرف متمایل می‌شوند.
🔆 ✍️ قبل از هر قضاوتی فکر کن، شاید خودت خطا کرده باشی 🔹در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی‌ست، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. 🔸سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، بلند می‌شود تا آن‌ها را بیاورد. 🔹وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه‌اش) آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! 🔸بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجودش احساس می‌کند اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. 🔹او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. 🔸جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند. اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. 🔹به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را. هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند و یکی از آن‌ها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است. 🔸آن‌ها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که کمی آن‌طرف‌تر پشت‌سر مرد سیاه‌پوست، کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند و ظرف غذایش را که دست‌نخورده و روی آن یکی میز مانده است! طفلک در تمام این مدت فکر میکرد دارد به آن مرد سیاه پوست لطف میکند که به رویش نمی آورد ، حال آنکه برعکس این مرد سیاه بود که داشت به او لطف میکرد 😢😢 🔹چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته‌فکران رفتار کنیم.
🔅 ✍️ هیچ‌وقت خودت رو با دیگری مقایسه نکن چراکه یکی از دلایل رنج انسان مقایسه خود با دیگران است . 🔹یکی تو ۲۳سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه‌شو ۱۰ سال بعد به دنیا میاره، اون‌یکی ۲۹سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه‌شو سال بعدش به دنیا میاره. 🔸یکی ۲۵سالگی فارغ‌التحصیل می‌شه ولی پنج سال بعدش کار پیدا می‌کنه، اون‌یکی ۲۹سالگی مدرکشو می‌گیره و بلافاصله کار مورد علاقه‌شو پیدا می‌کنه. 🔹یکی ۳۰سالگی رئیس شرکت می‌شه و در ۴۰سالگی فوت می‌کنه، اون‌یکی ۴۵سالگی رئیس شرکت می‌شه و تا ۹۰سالگی عمر می‌کنه. 🔸تو نه از بقیه جلوتری نه عقب‌تر. تو توی زمان خودت و با شرایط خودت زندگی می‌کنی. 🔹پس آرام باش، از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن @darrudiya
🔅 ✍ با بی‌خردی آبروی افراد را نبرید 🔹بعد از نماز ملا در بلندگو می‌گه: می‌خوام كسی را به شما معرفى كنم كه قبلا دزد بوده، مشروب و موادمخدر مصرف می‌كرده و هر كثافت‌كارى‌ای می‌كرده. 🔸ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته. 🔹بيا احمدجان، بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى! 🔸احمد آمد و گفت: من یک عمر دزدى می‌كردم، معصيت می‌كردم. خدا آبرويم را نبرد! 🔹اما از وقتى كه توبه كردم، اين ملا برايم آبرو نگذاشته است! و به همین شکل که دیدید همه جا منو معرفی میکند 🔸گاهی بی‌خردی آبروی افراد را می‌برد...
🔅 ✍ هر خیری را به وقتش انجام بده 🔹قاسم ۳۰ سال دارد. از ۱۵سالگی در دیار غربت با کارگری مشغول کار شده است. 🔸در سال‌های آخر عمر مادرش، زیاد برای دیدن او به شهرستان نمی‌آمد و بهانه‌اش کار و نداشتن مرخصی بود. 🔹حال که مادرش را از دست داده، بسیار نادم و پشیمان است. 🔸سال قبل پدرش زن جوانی را به‌جای مادر قاسم، چشم و چراغ زندگی خود کرده است و همسرش به کُل با قدم نوعروس جوان فراموش شده است. 🔹قاسم که پسر ساده و مومنی است از من می‌پرسد که می‌خواهد به نیت مادرش به نامادری‌اش خدمت کند و برای او خرید کند. 🔸گفتم: این کار تو مثل مسواک‌زدن دندان مصنوعی است. در زمان حیات والدین خدمتشان نمی‌کنیم، بعد از مرگشان بر مزارشان بقعه می‌سازیم و خیریه می‌زنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@darrudiya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 ✍️ گاهی از حیوانات و طبیعت هم می‌شود درس زندگی گرفت/ به هم رحم کنید 🔹حتی یک پرنده هم می‌تواند رحم کند و قانون اخلاقی بقا را بداند. 🔸ماهی در آب‌های کم‌عمق در حال مرگ است، پرنده ماهی‌خوار و حتی کلاغ از خوردنش صرف‌نظر می‌کنند و در نهایت حواصیل آمد و آن ماهی را به آب‌های عمیق‌تر برده و نجات داد. 💢 دلسوزی و طَمَع‌نداشتن؛ تجلی این درس طبیعت است. ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┄┄ @darrudiya
🔅 ✍ رفتار درست با همسایه 🔹روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواسته است. 🔸پسر متعجب به مادرش گفت: دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک برایت خریدم. برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ 🔹مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند. دوست داشتم از آن‌ها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه‌اش برایشان سخت نباشد. 🔸در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم ولی وانمود کردم من نیز به آن‌ها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برایشان آسان باشد و شرمنده نشوند. ┄┄┅┅❅☫❅┅┅┄┄ @darrudiya
🔅 ✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر 🔹اولی: تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟ 🔸دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم. 🔹اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می‌شیم. طنابش هم این‌قدر کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔸دومی: شاید مادرمون رو هم ببینیم. 🔹اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ 🔸دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔹اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. 🔸دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. 💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو این‌طوری حس نكرده بودیم. ‎‌‌‌┄┄┅┅❅☫❅┅┅┄┄ @darrudiya