eitaa logo
💝 درسی نو 💝
874 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
764 ویدیو
15 فایل
مباحث : 👇💝 #همسرداری #تربیت_فرزند #زناشویی #نکات_ناب #تلنگر و هرآنچه یک #زندگی_سالم بدان نیازدارد 👌 محتواها یک زندگی با کیفیت با رضایت کامل را برای شما تضمین میکند ان شاءالله🤲💢💯💝 ارتباط با من : @Sonergy_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ داستانک 👖یک شلوار آبی دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری، پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت... گِلی شد.☔️ 💁‍♂ من بی‌خیال، پی‌اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود. ولی نشد... بعدها هر چه شستمش پاک نشد! 🤦‍♂ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!! 🧔آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: "این لباس چِرک‌ مُرده شده!" گفت: "بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا زنده اند پاک شوند!"✔️ 🍂 چرک‌ مُرده شد... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!💔 ☝️بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه می شود؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می‌شود چرک...😣 👈 به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد...!"💖 ❤️مواظب دل‌های خودمون و دل‌های همدیگر باشیم.❤️ ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ ═ঊঈ☘[حسی نو]☘ঊঈ═ @zendegy20 ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
📜 حکایتی_زیبا_و_خواندنی 🌺 شکر نعمت روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود! به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!! بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!! ═ঊঈ☘[حسی نو]☘ঊঈ═ @zendegy20 ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ، ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ . ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹 ═ঊঈ☘[حسی نو]☘ঊঈ═ @zendegy20 ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
روغن ریخته را نذر امامزاده کرده ! در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود . آورده اند كه ... روزی روزگاری یك آدم مالدار و ثروتمند كه از همه رقم ملك و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یك آبادی زندگی می كرد . دیگر اهالی این آبادی ، با اینكه وضع مالی خوبی نداشتند ، در كارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شركت می كردند و هر كدام مبالغی خرج می كردند و یكدفعه تمامی اهالی برای ساختن یك امامزاده پیش قدم شدند . از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها كفاف نمی داد نتوانستند كار را به اتمام برسانند . متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای كمك كرد . او قول داد كه باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا كرد و این مژده را هم به اهل محل داد . مردم می گفتند : خدا كند بلكه این امامزاده ساخته شود و نیمه كاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یك تعمیری از حمام آبادی می شود خلاصه ، هر كس درباره او حرفی می زد . در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود . ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد . آن مرد فوراً زرنگی كرد . پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند . این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد . متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند . مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن . این هم سهمیه من برای امامزاده ! متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟ متولی گفت : ای بابا ول كنید ، بس كه دویدم و پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است! ═ঊঈ☘[حسی نو]☘ঊঈ═ ‌ @zendegy20 ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
🔘 داستان کوتاه 🔸یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد، نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود... 🔹سرشو هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت. باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم؛ 🔸نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم: "حالتون خوبه؟!" سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش! لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش "میخورین؟! نسکافه ست!" دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید "نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه!" بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم 🔹دوباره به حرف اومد: "همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم. ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم! 🔸بهش گفتم، من پسر میخوامااا، رفتیم سونوگرافی، دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟! در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جا میذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم! 🔹چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود... ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط! 🔸صبح که بیدار شدم دیدم خون ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..." 🔹"یه حرفایی رو نباید زد، هیچ وقت! نه به شوخی، نه جدی... منه خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی بهم نگه! صدام نکنه! " "آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو... فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی" 🔻برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده، خیلی زود... برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره، خیلی دیر... حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه؛ عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن! ✍️طاهره اباذری هریس ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ عضو شوید : 👇 @zendegyagahane
✨همه ی ما به داشتن انگیزه نیاز داریم انگیزه ای که صبح بخاطرش از رختخواب بلند بشیم، نه به زور بلکه با خوشحالی😁! 🗣اینا حرفای مجری برنامه ی رادیویی بود... هما دستش رو سمت پیچ رادیو برد و تا منتهی الیه سمت چپ صداشو کم کرد و گفت: «مزخرف» 😔 طوری که صدام تو پایین ترین حد خودش قرار داشت گفتم: «چرا خوب داشت میگفت» 😳 هما گفت: «هوم، خوب بود اما نه واسه ما، نه واسه ماهایی که تو این مملکت زندگی میکنیم» 🔸میدونستم ته حرفش چیه و به کجا ختم میشه. ادامه داد: «خودت که دیدی همین چند تا قلم جنس» اشاره میکرد به گوشت و مرغ و کلم و... 🔹... همین چند تا قلم جنس شده فلانقدر، بعد یه آدم سرخوش داره میگه انگیزه داشته باش.. هووف اونم تو این مملکت! 📻 رادیو رو خاموش کردم که هیچ زمزمه ای نیاد تا راحت تر حرفمو بزنم. گفتم:«خانومم شما هم شاید تو این گرونی دست داشته باشی حتی اگه خبر نداشته باشی!» 🤨 یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و گفت: «ننه م میدون تره بار داره یا بابام» گفتم: «هیچ کدوم جانم» گفت: «پس حالت خوب نیست!» گفتم: «نه اتفاقا خوبم، اما گاهی ناراحت میشم که چرا خودمون دست مون رو از هر آلودگی پاک میدونیم!» 😡 دیگه آمپرش زده بود بالا گفت:«یک کاره بگو، هر چه اتفاق بده تو این مملکت کار منه!» 🔸گفتم:«نه جانم همه ش نه، اما یه قسمتهاییش سهم تو هست!» سرش رو برگردوند و داشت کاملا به صورتم نگاه میکرد. 🔹با خونسردی ادامه دادم:«اون قسمتیش که مثلا میگی به من چه که رای بدم؟ اصلا مگه رای من حسابه! انتخاب کجا بود! 🔸هماجان تو انتخاب کردی که میوه رو گرون تر بخری، مرغ رو بی کیفیت بخری، چون انتخاب نکردی که رای بدی، اگر همه ما به سهم خودمون تو انتخاب آدم اصلح متحد بشیم اون وقت حداقلش اینه که دستامون آلوده به این گرونی ها و بی انصافی ها نیست!» 😜 تا دم در خونه چیزی نگفت. میدونم که خوب داشت به حرفای من فکر میکرد. عضو شوید : 👇 @zendegyagahane