بسمه تعالی
جملاتی ناب از امام خمینی ره در تمجید از مقام معظم رهبری
پاره ای از جملاتی که امام خمینی رحمة الله علیه در تمجید از معظم له فرموده اند را می آوریم.
«جنابعالی را یکی از بازوهای توانای جمهوری اسلامی می دانم و شما را چون برادری که آشنا به مسائل فقهی و متعهد به آن هستید و از مبانی فقهی مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبداری می کنید می دانم در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید که چون خورشید روشنی می دهید.
ان شاءالله تعالی خداوند امثال جنابعالی را که جز خدمت به اسلام نظری ندارید در پناه خود حفظ فرماید» (صحیفه نور جلد ۲۰ صفحه۲۷۱)
امام بعد از انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای حفظه الله به عنوان ریاست جمهوری در دوره اول ایشان فرمودند:
« خداوند متعال بر ما منت نهاد و افکار عمومی را برای انتخاب رئیس جمهوری متعهد و مبارز و در خط مستقیم اسلام و عالم به دین و سیاست هدایت فرمود.» (صحیفه نور جلد ۱۵ صفحه ۱۷۹)
امام بعد از انتخاب معظم له در دوره دوم ریاست جمهوری چنین فرمود:
«ملت ایران فردی شریف از سلاله پیامبران را برای خدمت به اسلام و ایران و مسلمانان و ملت برگزید و این مسئولیت سنگین را بر عهده کسی گذاشت که چهار سال در این جایگاه صادقانه و با تعهد و روشنبینی به ملت و اسلام و ایران خدمت نمود و این پس از خدماتی بود که قبل و بعد از انقلاب انجام داده بود » (صحیفه نور جلد ۱۹ صفحه ۲۲۱)
و یا فرمود:
«بحمدالله تعالی و با تاییدات خداوند متعال جل و علا و دعای خیر حضرت ولی الله الاعظم روحی لمقدمه الفداء چهار سال ریاست جمهوری با خیر و سلامت و قدرت و عظمت سپری شد.» (صحیفه نور جلد ۱۹ صفحه ۲۲۱)
امام در حکم تنفیذ ریاست جمهوری در دوره اول ریاست جمهوری مقام معظم رهبری فرمودند:
«اینجانب به پیروی از ملت عظیمالشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند محترم جناب حجت الاسلام آقای سید علی خامنه ایده الله تعالی، رای ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم. ایشان به همان نحو که تاکنون خدمتگزار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف و متعهد به حکم قرآن کریم اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بودهاند و از این پس نیز به همان تعهد باقی باشند.» (صحیفه نور جلد ۱۵ صفحه ۱۷۹)
طبق نقل تعدادی از بزرگان که نگران خلأ رهبری پس از امام بوده اند امام فرمود: «خلأ رهبری پیش نمی آید و شما آدم دارید همین آقای خامنه ای»
نیکزاد
بسمه تعالی
پرسش : مراد از «و ما تشاءون الا أن یشاء الله» در سوره دهر چیست؟
در آخرین آیه سوره انسان(سوره دهر) آمده است« و ما تشاءون الا ان یشاء الله » یعنی چیزی را نمی خواهید مگر اینکه خداوند بخواهد.
پرسش این است که با توجه به این آیه چه جایی برای اراده و اختیار انسان باقی می ماند چون مفاد این آیه این است چیزی هایی را انسان اراده می کند که خداوند آن را اراده کرده باشد. و چیزهایی ر ا انسان می خواهد که خداوند آن را خواسته باشد. معلوم است که اگر خداوند چیزی را بخواهد و اراده کند تخلف ناپذیر است و تحقق آن قطعی و حتمی است.
پاسخ
پاسخ این پرسش این است که ظاهراً مفاد آیه چنین چیزی نیست. آیات پیش از این آیه شاهد بر بر این است که مقصود چیز دیگری است.
در آیات پیشین صحبت از این است که قرآن وسیله هدایت و مواعظ آن عامل تذکره و تنبه انسان است . لذا فرموده است «إن هذه تذکره فمن شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا» یعنی این حقایق قرآنی مایه یادآوری است پس هر که بخواهد راهی به سوی پروردگارش برگیرد و به قرب او نایل آید این راه را بر می گزیند. یعنی راهی را برمیگزیند که او را به خدا برساند.
به دنبال آن فرموده است شما نمی خواهید مگر اینکه خداوند بخواهد به درستی که خداوند علیم و حکیم است هرکه را بخواهد به رحمت خود وارد می سازد اما برای ستمکاران عذابی دردناک آماده کرده است.
ظاهراً مقصود این است که پند گرفتن از مواعظ قرآن و پذیرش آنها بستگی به توفیق الهی دارد بدون توفیق الهی چنین چیزی میسر نیست خداوند برای تقوا پیشگان چنین توفیقی فراهم می کند اما برای گناهکاران عذاب دردناک فراهم کرده است.
با این حساب برداشت پرسش کننده از آیه مورد بحث نادرست است چون جمله «و ما تشاءون الا ان یشاءالله»را به صورت مستقل و بریده از آیات قبل معنا کرده است در حالی که این جمله مرتبط به جملات پیشین است.
شاهد بر این برداشت آیات پایانی سوره مدثر است در آنجا نیز می فرماید کافران از تذکار قرآن روی گردانند چنان روی برتافتند که گویی گورخرانی رمیده اند که از شیری رمیده اند.... اصولاً سبب اصلی رویگردانی آنان از قرآن چیزی جز این نیست که از سرای آخرت بیم ندارند کتاب آسمانی برای آنان مایه تذکار است پس هر کس خواست پند گیرد و متذکر شود و متذکر نمی شود مگر اینکه خداوند بخواهد، اوست اهل تقوی و مغفرت. ( كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ، فمن شاء ذكره و ما يذكرون الا ان يشاء اللّه هو اهل التقوى و اهل المغفره) در اینجا به وضوح آمده است که متذکر شدن و پند گرفتن فرد منوط به خواست خداوند است و معلوم است که خواست خداوند گزاف نیست بلکه وابسته به وجود قابلیت در فرد است.
بنابراین آیه مورد بحث در صدد بیان این است که هدایت پذیری از قرآن و راهیابی به سوی مواعظ آن تنها با توفیق الهی میسر است و معلوم است که توفیق الهی شامل کسانی است که در خود قابلیتهایی را فراهم کردهاند. چنین چیزی با اراده و اختیار انسان تنافی ندارد چون فراهم کردن و یا نکردن قابلیت برای بهرهمندی از توفیق الهی به افعال اختیاری او بستگی دارد.
نیکزاد
بسمه تعالی
سخنی جالب از شهید مطهری در باب وحی و نبوت
شهید مطهری می فرماید در آیه ۹۱ سوره انعام که می فرماید « و ما قدرو الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شی» یعنی خدا را آنچنان که باید بشناسند نشناختهاند کسانی که میگویند خدا بر بشری چیزی وحی نکرده است.
از راه برهان لمی برای وحی و نبوت استدلال شده است یعنی شناخت و اعتقاد به وحی و نبوت از راه اعتقاد به توحید. یعنی اگر کسی خدا را درست بشناسد قطعاً به وحی و نبوت ایمان پیدا میکند.
اما در آیه ۹۵ سوره اسرا که می فرماید «قل من انزل الکتاب الذی جاء به موسی نور و هدی للناس» یعنی چه کسی است که نازل کرده است کتاب تورات را بر حضرت موسی که نور و هدایت برای مردم بوده است، استدلال از راه برهان انی است یعنی از راه معلول به علت یعنی با شناخت درست کتاب آسمانی تورات به خاطر ویژگی های آن به نازل کننده آن یعنی خدا ایمان پیدا میشود.
پس مضمون آیه ۹۱ سوره انعام ایمان به وحی و نبوت از راه ایمان به خداست و مضمون آیه ۹۵ سوره اسرا ایمان به خدا از راه ایمان به حقیقت وحی و آموزه های وحیانی است.
( مطهری، کتاب نبوت ص۶۴-۶۵)
باسمه تعالی
دلیل این همه اهمیت برای ولایت و امامت چیست؟
توضیح پرسش: چرا شیعه برای مسئله ولایت و امامت اینقدر اهمیت قائل است؟ قبول داشتن و نداشتن این موضوع چه تاثیری در زندگی و حیات انسانی دارد؟ همه ما اعم از شیعه و سنی مسلمان و پیرو قرآن کریم و پیامبر اکرم ص و دین اسلام هستیم قبول داشتن و یا نداشتن مسئله ولایت و امامت چه تاثیر مهمی در زندگی و رفتار عملی دارد؟
پاسخ
اولا اهمیت مسئله ولایت و امامت ساخته و پرداخته فقها و علمای شیعه نیست بلکه چیزی است که خدا و پیامبر ص و نیز اهل بیت معصوم پیامبر آن را مطرح کرده اند
در آیات و روایات متعدد اهمیت فوق العاده ولایت بیان شده است. تا آنجا خداوند خطاب پیامبر می فرماید: ای پیامبر آنچه که از جانب خدا بر تو نازل شده است ابلاغ کن وگرنه رسالتش را انجام نداده ای(مائده/۶۷)
یا اینکه خداوند امامت را باعث اکمال دین و اتمام نعمت و مورد پسند خدا قرار گرفتن دین اسلام و باعث یأس کفار دانسته است.(مائده/۳)
در منابع شیعه و سنی روایات متعددی از پیامبر اکرم ص در مورد اهمیت ولایت و امامت بیان شده است. به عنوان نمونه میتوان به حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث غدیر و حدیث ولایت اشاره کرد.
ثانیا مسئله امامت و ولایت اهل بیت ( ع)از جهات متعددی دارای اهمیت بالا است که به چند نکته اشاره می کنیم:
نکته اول: شیعه معتقد است که حکومت و مدیریت جامعه و اجرای احکام و قوانین اسلام و ایجاد امنیت و نظم و برقراری عدالت و مبارزه با مفاسد اجتماعی و تبعیضها و ظلم ها اهمیت فوق العاده دارد. دین کامل دینی است که به این بعد، توجه جدی نشان دهد. در متن دین باید مدیریت جامعه و راهکارهای شناسایی آن بیان شود.
خدا و پیامبر گرامی او نمی توانند نسبت به این موضوع مهم بی تفاوت باشند. عدم تعیین حاکم و رهبر شایسته و بلکه بالاتر، ندادن آیین نامه روشن برای تعیین آن،چیزی است که با کامل و جامع بودن دین اسلام و حکمت خدا و هوشمندی و کیاست و شفقت پیامبر هم خوانی ندارد. به همین خاطر پس از ابلاغ رسمی امامت در روز غدیر آیه اکمال دین نازل می شود.
نکته دوم : ولایت و امامت در نگاه شیعه معنای وسیع تری از زعامت و خلافت سیاسی و اجتماعی دارد شیعه معتقد است امام علاوه بر آن، نقش مرجعیت دینی را نیز به عهده دارد. یعنی همان گونه که دین را از قرآن و سنت پیامبر می گیریم باید از سنت امامان معصوم نیز بگیریم.
به تعبیر دیگر سنت امامان معصوم (ع) همانند قرآن و سنت پیامبر ص منبع دینی معتبر به حساب می آید. ما بعد از پیامبر باید دین را تنها از این خاندان اخذ کنیم و غیر آنها از اعتبار دینی برخوردار نیستند. احادیثی مانند حدیث سفینه و ثقلین گویای این حقیقت مهم هستند.
بر این اساس منابع متعدد روایی شیعه که حاوی هزاران روایت در عرصه های فقهی و غیر فقهی است جزء منابع دین به حساب می آید.
نکته سوم : مسئله امامت و ولایت علاوه بر دو جنبه بالا جنبه سومی نیز دارد که از اهمیت بالایی برخوردار است و آن اعتقاد به جایگاه الگو و اسوه بودن معصومان است.ما معتقدیم امامان، برخوردار از علم الهی و عصمت و طهارت و اخلاق فاضله اند. به همین خاطر در روایات بر روی محبت اهل بیت پیامبر اکرم ص تاکید فراوان شده است این محبت و عشق به پاکان و مطهران عامل نجات و رستگاری و وارستگی است.
نکته چهارم: دور شدن از هدایت و ارشاد اهل بیت پیامبر اکرم باعث انحرافات جدی است.
به عنوان نمونه اعتقاد به اولوالامر و واجب الاطاعه بودن همه کسانی که به هر شیوه و شگردی به قدرت و حاکمیت می رسند. به همین خاطر در نگاه آنها بنی امیه و بنی عباس و پادشاهان فعلی اولوالامر و واجب الاطاعه هستند.
بر اساس این دیدگاه مبارزه و جهاد علیه حاکمان فاسق و فاجر، مشروعیت نخواهد داشت.
باز به عنوان نمونه عادل و بهشتی دانستن همه صحابه پیامبر یعنی همه کسانی که پیامبر را دیدند و اسلام آوردند.
نقل روایتی از پیامبر به این مضمون که هر یک از صحابه من مانند ستارگان آسمان اند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت خواهید یافت.
این دیدگاه باعث این شده است که نا اهلانی مانند معاویه و عمروعاص و سمرة بن جندب و عبدالله بن ابی و عبدالله زبیر و امثال آن تطهیر و تنزیه شوند و در جایگاه الگویی قرار گیرند.
یا مانند اعتقاد به مرجعیت دینی افرادی که دلیلی بر مرجعیت دینی آنها نداریم مانند ابوحنیفه و مالک بن انس و شافعی و احمد ابن حنبل. و یا پذیرش هزاران روایات مجعول که در منابع آنها موجود است.
نیکزاد
7.04M
شبهه علم تفصیلی ذاتی خداوند به اشیاء و پاسخ آن با بیان روشن
باسمه تعالی
حقیقت علم و وجود ذهنی چیست؟
در مورد حقیقت علم و وجود ذهنی دیدگاههای مختلفی در میان فیلسوفان و متکلمان وجود دارد.
دیدگاه قدما که ابن سینا نیز طرفدار آن است این است که وجود ذهنی یک شی، صورت علمی است که مشابه آن شی است که حکایت گری از آن شی دارد.
دیدگاه فخر رازی در مورد وجود ذهنی همین نظریه است جز اینکه قدما وجود ذهنی را همان علم حصولی میدانند اما فخر رازی وجود ذهنی را غیر از علم حصولی میداند به نظر او علم حصولی اضافه میان عالم و وجود ذهنی است.
متکلمانی مانند ابوالحسن اشعری اساساً منکر وجود ذهنی شدند و علم حصولی را صرفاً اضافه میان نفس عالم و معلوم خارجی دانستند.
از نظر قوشجی وجود ذهنی حضور نفس حقایق و ماهیات اشیا در ذهن است، اما عرضی از اعراض نفس و قائم به آن نیست بلکه ذهن برای وجود ذهنی صرفاً ظرفی است که وجود ذهنی در آن پدیدار میشود اما علم حصولی کیف نفسانی و عارض بر نفس است که متعلق و معلوم آن وجود ذهنی است. به تعبیر دیگر وجود ذهنی همان ماهیات اشیا است که در ظرف ذهن تحقق پیدا میکند و علم حصولی به آن تعلق میگیرد.
محقق دوانی نیز وجود ذهنی را حضور نفس ماهیات اشیا در ذهن میداند ولی حقیقت وجود ذهنی و علم حصولی را یکی میداند.
صدرالمتآلهین نیز اولاً وجود ذهنی را حضور نفس ماهیات اشیا در ذهن میداند و ثانیاً وجود ذهنی اشیا را همان علم حصولی به اشیا میداند و معتقد است صورت علمی حاصل در ذهن اگر مقایسه با وجود خارجی قرار گیرد آن را وجود ذهنی میگویند و اگر چنین مقایسهای اعتبار نشود به آن علم حصولی گفته میشود. آنها معتقدند که علم و وجود ذهنی کیف نفسانی است.
و معتقدند که وجود ذهنی تنها در علم حصولی به ماهیات اشیا قابل قبول است چون ماهیات نسبت به وجود ذهنی و یا وجود خارجی داشتن لابشرط است یعنی نفس ماهیات اشیا میتوانند وجود خارجی پیدا کنند و منشأ آثار باشند و میتوانند وجود ذهنی پیدا کنند و منشا آثار نباشند. بر این اساس عین همان ماهیات اشیا (نه مثل و مشابه آنها) که در خارج وجود پیدا میکنند در ذهن وجود پیدا میکند و جود ذهنی و علم حصولی شکل میگیرد.
آنها معتقدند غیر از ماهیات اشیا چیز دیگری دارای این ویژگی نیست مثلاً عین وجود خارجی اشیا نمیتواند به ذهن بیاید زیرا در این صورت وجود خارجی نخواهد بود و نیز معدومات در خارج نمیتوانند به ذهن بیایند چون چیزی نیستند تا به ذهن بیایند.
بر این اساس آنها معتقدند که علم حصولی به معنای واقعی، تنها نسبت به ماهیات اشیا قابل قبول است انسان نمیتواند به وجودات اشیا و نیز معدومات علم حصولی پیدا کند به همین خاطر ملاهادی سبزواری درباره وجود میفرماید:
مفهومه من اعرف الاشياء وكنهه في غايه الخفاء
اما جالب این است که هر چند ملاصدرا و پیروان او تصریح میکنند که در علم حصولی، نفس ماهیات اشیا به ذهن میآید اما وقتی مواجه با این اشکال میشوند که با اینکه خود اعتراف دارید علم و وجود ذهنی کیف نفسانی است، چگونه چنین چیزی قابل قبول است؟ چون لازمه آن این است که وجود ذهنی و علم حصولی، هم در تحت کیف نفسانی قرار گیرد و هم در تحت مقوله دیگر مانند مقوله جوهر قرار گیرد آنجایی که به ماهیت جوهری علم پیدا میکنیم، پاسخ میدهند که ماهیات اشیا به حمل اولی به ذهن میآیند نه حمل شایع، یعنی در حقیقت آنچه به ذهن میآید مفهوم اشیا است نه حقیقت ماهیت آنها، در حالی که مدعای آنها این بود که نفس ماهیات اشیا که در خارج وجود پیدا میکند در ذهن هم وجود پیدا میکند یعنی وقتی مثلاً به جوهری از جواهر، علم پیدا کنیم نفس ماهیت جوهر به ذهن می آید.
با این پاسخ در حقیقت از اصل مدعا که حضور نفس ماهیات اشیا در ذهن است دست کشیدند،و اعتراف کردند که نه ماهیات اشیا بلکه مفهومی از ماهیات اشیا به ذهن میآید. بنابراین نظریه ملاصدرا و پیروان او چیزی غیر از نظریه ابن سینا و امثال آن نخواهد بود چون آنها هم معتقدند که در علم حصولی، صور و مفاهیم اشیا به ذهن میآید اما این صورتها و مفاهیم عین ماهیات اشیا نیستند.
بر این اساس آن مدعای دیگر آنها ( یعنی علم حصولی تنها نسبت به ماهیات اشیا راه دارد و نسبت به وجودات و اعدام راه ندارد) هم ابطال میشود چون همه معترفند که در علم حصولی به وجودات و اعدام، مفاهیم آنها به ذهن میآیند و از این جهت تفاوتی میان علم به آنها و علم به ماهیات نخواهد بود. نظریه صحیح هم همین است.
البته این بحث قابل طرح است که آیا علم حصولی و وجود ذهنی یک چیز است یا دو چیز ؟
برخی از صاحب نظران بالا طرفدار قول اول و برخی طرفدار قول دوم بوده اند. ملاصدرا و پیروان او معتقدند یک چیزند با دو حیثیت، از این حیث که از خارج گرفته شدند و در برابر وجود خارجی مطرح میشوند وجود ذهنی و از جهت مفهومی یعنی از این حیث که حکایت گری از خارج دارند علم حصولی به حساب میآیند.
به نظر میرسد اگر وجود ذهنی اشیا را کیف نفسانی بدانیم علم حصولی غیر از آن خواهد بود زیرا آگاهی نفس شأنی از شئون نفس و متحد با آن است به همین خاطر نفس با افزایش علم، استکمال جوهری پیدا میکند. با این حساب علم حصولی آگاهی نفس نسبت به معلوم است چه معلوم بالذات که همان وجود ذهنی اشیا است و چه معلوم بالعرض که وجود خارجی آنها است.
نیکزاد
باسمه تعالی
تذکار صمیمانه و خیرخواهانه با جناب آقای دکتر قالیباف و هواداران محترم ایشان
مقدمتاً اشاره کنم که هم آقای دکتر قالیباف و هم آقای دکتر جلیلی از یاران و مدافعان و جان بر کفان انقلاب و نظام و رهبری هستند سوابق آنها سوابق درخشان و انقلابی و جهادی است و هر کدام از آنها به منصب ریاست جمهوری برسند باید از او حمایت و دفاع کرد اما لازم است چند نکته به عنوان تذکار دوستانه و خیرخواهانه محضر آقای دکتر قالیباف و هواداران ایشان ذکر شود.
۱-شرکت در انتخابات مجلس و درخواست رآی از مردم برای ایفای وظایف نمایندگی مجلس، نوعی تعهد با مردم برای عهده داری این مسئولیت و التزام به آن است چنانکه نامزد کردن خود برای ریاست مجلس و درخواست رای از نمایندگان برای این مسئولیت، نوعی تعهد با نمایندگان برای عهده داری این مسئولیت و التزام به آن است.
با این حساب کنار نهادن این دو تعهد و متارکه هم مسئولیت نمایندگی مجلس و هم مسئولیت ریاست مجلس آن هم در آغاز کار و بدون عمل حداقل به بخشی از این تعهدات، آیاخلاقاً پسندیده است؟
آیا اگر مردم تهران در موقع رای دادن میدانستند آقای دکتر قالیباف از همان آغاز ایفای مسئولیت نمایندگی، جهت نامزدی ریاست جمهوری، آن را رها میکند این اندازه به او رای میدادند؟ و اگر در زمان نامزدی ریاست مجلس از همان آغاز اعلام میکرد که قصد واگذاری این مسئولیت را دارد این تعداد از نمایندگان به او رای میدادند؟جواب هر دو پرسش قطعاً منفی است.
۲-در سوگند نامه نمایندگان مجلس تعهدات مؤکدی آمده است که یک نماینده مجلس به این راحتی نمیتواند مسئولیت نمایندگی مجلس را رها کند.
بخشی از سوگندنامه( اصل ۶۷)به شرح زیر است:
«من در برابر قرآن مجید, به خدای قادر متعال سوگند یاد می کنم و با تکیه بر شرف انسانی خویش تعهد می نمایم که پاسدار حریم اسلام و نگاهبان دستاوردهای انقلاب اسلامی ملت ایران ومبانی جمهوری اسلامی باشم ودیعه ای را که ملت به ما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنم و در انجام وظایف وکالت, امانت و تقوی را رعایت نمایم و همواره به استقلال و اعتلای کشور و حفظ حقوق ملت و خدمت به مردم پای بند باشم, از قانون اساسی دفاع کنم و در گفته ها و نوشته ها و اظهار نظرها, استقلال کشور و آزادی مردم و تامین مصالح آنها را مد نظر داشته باشم »
نماینده مجلس در آغاز نمایندگی با این سوگند در پیشگاه قرآن تعهدات متعددی میکند از جمله تعهد میکند: « ودیعه ای را که ملت به ما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنم و در انجام وظایف وکالت, امانت و تقوی را رعایت نمایم ....» آیا رها کردن مسئولیت نمایندگی مجلس آن هم در آغاز کار با این تعهدات و سوگند، اخلاقاً قابل توجیه است؟
۳-عزیزانی که به توانمندیهای آقای دکتر قالیباف برای ریاست جمهوری برای توجیه نامزدی ایشان برای ریاست جمهوری به درستی استدلال میکنند آیا این استدلال میتواند توجیه کننده متارکه مسئولیت بسیار مهم ریاست قوه مقننه باشد؟ آیا این استدلال معنایش این نیست که مسئولیت ریاست قوه مقننه چندان قابلیت و توانمندی نمیخواهد؟
آیا این عزیزان به این نکته توجه کردهاند که در صورت رای آوری آقای دکتر قالیباف جایگاه قوه مقننه تضعیف خواهد شد؟ چون ظاهراً فرد توانمندی با ویژگیهای آقای دکتر قالیباف برای مسئولیت ریاست این قوه در مجلس وجود ندارد.
آیا بهتر نیست هم رئیس قوه مقننه قوی و توانمند و هم رئیس قوه مجریه قوی و توانمند داشته باشیم؟ با این حساب آیا بهتر نیست ایشان مسئولیت سنگین ریاست قوه مقننه را که تجربه چندین ساله دارد عهدهدار شود و ریاست قوه مجریه را به فرد توانمند و لایق دیگری واگذار کند؟
با پوزش فراوان از محضر جناب آقای دکتر قالیباف عزیز و هواداران انقلابی ایشان.
ارادتمند: نیکزاد