eitaa logo
داستان راستان
103 دنبال‌کننده
187 عکس
65 ویدیو
4 فایل
هر فیلم و عکسی، داستانی دارد و هر نگاهی می‌تواند داستانی متفاوت را حکایت کند؛ با داستان ما همراه شوید 👇🏻 https://eitaa.com/dastan7
مشاهده در ایتا
دانلود
• روزی ابوعلی سینا از جلو دکان آهنگری می‌گذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش می‌خواست. آهنگر گفت: ظرف بیاور تا در آن آتش بریزم. کودک که ظرف همراه نداشت، خم شد و مشتی خاک از زمین برداشت و در کف دست خود ریخت. آن گاه به آهنگر گفت: آتش بر کف دستم بگذار. ابن سینا، از تیزهوشی او به شگفت آمد و در دل بر استعداد کودک شادمان شد. پس جلو رفت و نامش پرسید. کودک پاسخ داد: نامم بهمن‌یار است و از خانواده‌ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی گرفت و در تربیتش کوشید تا اینکه او یکی از حاکمان و دانشمندان نام‌دار شد و آیین مقدس اسلام را نیز پذیرفت. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
مردى از بنى اسرائيل كاخى زيبا و محكم ساخت و خوراک‌های مختلفى به عنوان غذا آماده نمود و تنها از توانگران شهر دعوت كرد و مستمندان را وانهاد. هنگامى كه بدون دعوت، از مستمندان نيز كسانى آمدند، به آنان گفته شد اين غذا براى امثال شما نيست! خداوند دو فرشته به شكل مستمندان فرستاد و به آنان نيز همان حرف‌ها را گفتند. خداى تعالى به دو فرشته امر فرمود در قيافه توانگران در آن مجلس حاضر شوند! هنگامى كه در قيافه توانگران وارد مجلس شدند، آن‌ها را گرامى داشتند و در صدر مجلس نشاندند. از اين رو خداوند به هر دو فرشته امر نمود: آن شهر و هر كه در آن است را به زمين فرو برند. بحار، ج 16، ص 113. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
• امام علی علیه السلام : مَن أرادَ أن يَعِيشَ حُرّا أيّامَ حياتِهِ فلا يُسكِنِ الطَّمَعَ قَلبَهُ؛ هر كه مى ‏خواهد ايام عمر خود را آزاد زندگى كند، طمع را در دل خويش جاى ندهد. تنبيه الخواطر: ج1، ص49 + پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، سکه‌ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه‌های بیشتر باشد. او در مدت زندگیش، ۲۹۶ سکه ۱ سنتی، ۴۸ سکه ۵ سنتی، ۱۹ سکه ۱۰ سنتی، ۱۶ سکه ۲۵ سنتی، ۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت. در برابر به دست آوردن این ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشید، درخشش ۱۵۷ رنگین کمان و منظره درختان اف را در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان‌ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر درمی آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد. + آرزو می‌کرد دست به هرچی بزنه طلا به شه. آرزوش بر آورده شد. با خوشحالی زنشو صدا زد. گفت: ببین زن دستم به هرچی میخوره طلا میشه. این تسبیح روببین تا بهش دست زدم تبدیل به طلا شد. وبا فریاد گفت:ما دیگه ثروتمند شدیم. همینو گفت و پرید زنش رو در آغوش گرفت. تا به خودش اومد احساس کرد زنش سفت شده. دست از دور گردنش برداشت و دید زنش تبدیل شده به طلا. با خودش گفت: عیبی نداره. این مجسمه طلایی رو می‌فروشم با پولش یه زن دیگه می‌گیرم از این بهتر. مجسمه رو برداشت تا بفروشه همین که خواست از در رد به شه دستش با در برخورد کرد و در خونه تبدیل شد به طلا. با خودش گفت: عیبی نداره. این در طلایی رو می‌فروشم با پولش یه در دیگه می‌خرم از این بهتر. درطلایی خونه و مجسمه طلایی زنشو برداشت خواست حرکت کنه دید لنگه شلوارش خاکی شده. دست برد خاک شلوارشو بتکونه. تا دستش به شلوارش خورد شلوارش تبدیل به طلا شد. با خودش گفت: عیبی نداره. این شلوار طلایی رو می‌فروشم و با پولش یه شلوار دیگه می‌خرم از این بهتر. چند روز بعد خبر آوردن که مرد دست طلایی مرده. همه می گفتن: از گرسنگی مرد. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
🔸دو هفته قبل شهادت وسط جمع دوستانه میگفتیم و میخندیدیم سید روح الله پرسید اگر وسط اغتشاش‌گرها گیر بیوفتید چیکار میکنید؟! 🔹این سوال رو تک تک از هممون پرسید و هرکدوممون به شوخی و خنده از جواب دادن طفره میرفتیم (شاید بخاطر این بود که دوست نداشتیم حتی خودمونو تو اون شرایط فرض کنیم!) 🔸سید مصمم گفت جدی میپرسم! یکی از بچه‌ها گفت سید خودت گیر بیوفتی چیکار میکنی؟ سید با یه حالتی که انگار خودشو تو اون شرایط دیده و قبول کرده گفت من وایمیستم و تا آخرین قطره خونم از پرچم و کشورم دفاع میکنم! 🔺 محسن لشگری (دوست و هم پایگاهی شهید عجمیان) https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
💧حکایت اخراج مورچه 💎مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد. مورچه خیلی کار می‌کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود. سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می‌کرد، متعجب بود. شیر فکر می‌کرد اگر مورچه می‌تواند بدون نظارت این‌همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت. بنابراین، شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش‌ها خوب مشهور بود، به‌عنوان رئیس مورچه استخدام کرد. سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد. سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارش‌ها او را بنویسد و تایپ کند ... سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن‌ها یک عنکبوت استخدام کرد. شیر از گزارش‌های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه‌وتحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می‌گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودارها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کاربرد. سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد. مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می‌کرد، کاغذبازی‌های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می‌گرفت دوست نداشت. شیر به این نتیجه رسید که فردی را به‌عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد، بکار گمارد. این پست به ملخ داده شد. اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود. ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه‌سازی برنامه‌ها کمک کند ... محیطی که مورچه در آن کار می‌کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ‌کس نمی‌خندید و همه غمگین و نگران بودند. با مطالعه گزارش‌های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است. بنابراین، شیر یک جغد با پرستیژ را به‌عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او مأموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه‌حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش‌آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است. و باید تعدیل نیرو صورت گیرد. و بنابراین، شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند زیرا مورچه دیگر انگیزه‌ای برای کار نداشت. و این هست حکایت سیستم‌های اداری ما ... https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
• «بیست سال بعد، ترکش حرکت کرد، مرد مُرد.» همین یک جمله کوتاه، تا به حال بهترین داستان پیامکی دفاع مقدّس بوده! «عادل حیّاوی» نویسندهء جوان آبادانی جوایز زیادی در جشنواره های مختلف ادبی و هنری بابت آن کسب کرد. اصلاً بعضی جمله ها، شرح و معنایی به اندازه یک کتاب دارند. کتابهایی هنوز ناخوانده و نانوشته... https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec