eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 خریدار عشق💗 قسمت52 - بریم خونه سجاد سجاد: چشم توی راه فقط چشمم به پلاک دور آینه بو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت53 بلند شدم و آروم درو باز کردم و رفتم وضو گرفتم برگشتم اتاق دیدم سجاد بیدار شده و پاهاشو ماساژ میده... - بمیرم ،پاهات درد گرفت؟ سجاد: نه عزیزم ،فقط خوابیده ،اونم چه خوابی ،بی حس شده پام.... - ببخشید، نفهمیدم کی خوابم برد سجاد: اشکالی نداره،بعد ها تلافی میکنم... ( بعدا،مگه بعدی هم وجود داره) چادرمو سرم کردم و سجاده رو پهن کردم سجاد: التماس دعا خانووم - محتاجیم آقا بعد از خوندن نماز خوابمون نبرد کنار هم دراز کشیدیمو من فقط نگاهش میکردم شاید هیچ وقت نتونم دوباره ببینمش... -سجاد سجاد:جانم... -اون پلاکی که دور آینه ماشینت بود ،واسه کیه؟ سجاد:یه سال با بچه ها رفته بودیم راهیان نور، طلاییه که بودیم رفتم یه گوشه نشسته بودمو با شهدا درد و دل میکردم که چشمم به این پلاک افتاد هر موقع به این پلاک نگاه میکنم،میگم چقدر گمنام ها غریبن... واقعن راست گفتن که حضرت فاطمه گمنام میخره ( چشماش پر از اشک شد ) -تو هم دلت میخواد گمنام بشی؟ (آهی کشید):من که لیاقتشو ندارم.. - عشقت چند؟ سجاد: یعنی چی؟ - عشقت و خریدارم ... سجاد: فروشی نیست خانوم هدیه دادمش ( دستمو مشت کردم زدم به سینه اش): ای شیطون زیرآبی میری پس... سجاد: نه خیر اونی که بهش هدیه دادم الان روبه رومه.. - من بدون تو چیکار کنم سجاد... سجاد:( موهامو نوازش میکرد) من هیچ وقت تنهات نمیزارم ،همیشه کنارتم - چقدر کم زندگی کردیم سجاد: خودت گفتی که مدت زندگی مهم نیست ،یادت نیست ؟ - اون موقع فکر نمیکردم اینقدر دیوانه ات بشم سجاد: منم فکر نمیکردم اینقدر عاشقت بشم بهار ،تو بهترین اتفاق زندگیم بودی - پس چرا ... ( دستشو گذاشت روی دهنم) هیسسس،من زندگیمو اول از خدا بعد از اهل بیت و شهدا دارم،هیچ وقت نمیخوام بین دو راهی قرار بگیرم ،پشتم باش ،بزار با دل آروم برم بهار - باشه ،برو... ( نفسم بند اومده بود و آروم اشک میریختم) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆نتیجه‌ی خوار شمردن 🍂شخصی در بنی‌اسرائیل فاسد بود به‌طوری‌که بنی‌اسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. 🍂پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید می‌رود که خدا به برکت او به من رحم کند.» 🍂این بگفت و نزد آن عارف رفت و همان‌جا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز! 🍂خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239) http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت53 بلند شدم و آروم درو باز کردم و رفتم وضو گرفتم برگشتم اتاق دیدم سجا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت54 روز موعود رسیده بود و ای کاش زمان کنترل داشت و من هی برمیگشتم عقب ،هی برمیگشتم عقب یه گوشه نشسته بودمو به سجاد نگاه میکردم ، یه ساک کوچیک تو دستش بود و وسایلش و جمع میکرد صدای زنگ در اومد،از پنجره نگاه کردم مامان و بابا وجواد و زهرا بودن برای خداحافظی با سجاده اومده بودن پاهام توان راه رفتن نداشت برگشتم نگاه کردم سجاد در حال پوشیدن لباسش بود با هر بستن دکمه پیراهنش جانم در میرفت نزدیکش شدم به چشمهای عسلیش خیره شدم چشمم به زنجیر دور گردنش افتاد از زیر پیراهنش بیرون آوردم همون پلاک ،بود پلاکی روش نوشته بود شهید گمنام سجاد دستمو گرفت و بوسید سرمو گذاشتم روی سینه اش و گریه میکردم بلند بلند گریه میکردم و میگفتم:مطمئنم خانم تو رو میخره سجاد خیلی دوستت دارم، سجاد خیلی دلم برات تنگ میشه ، میدونم دیگه نمیبینمت ،سجاد قول بده اون دنیا عروست باشم، ( سجادم بغضش شکست و گریه میکرد):بهار جان ،جان سجاد گریه نکن، چرا داری با اشکات قلبمو آتیش میزنی ، چرا داری توان رفتن و ازم میگیری،نزار دلم پیش تو باشه بلاخره بعد از کلی گریه ازش جدا شدم و رفتیم از اتاق بیرون مامان با دیدنم اومد جلو بغلم کرد دلش سوخت برای دخترش که دوماه هم نشده که ازدواج کرده بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
✨﷽✨ 🌼باید زمینه را فراهم ڪنید برای آمدن امام زمان(عج) ✍امام خمینی (ره) : من نمی‌گویم به ما خسارت وارد نشد، اما ارزش ندارد ڪه انسان ارزش انسانی خودش را، ارزش اسلام را حفظ بڪند و لو اینڪه شهید هم می‌داد؟ البته پیغمبر هم شهید داد، انبیا هم همین طور. سیره انبیا بر این معنا بوده است، سیره بزرگان بر این معنا بوده است ڪه معارضه می‌ڪردند با طاغوت و لو اینڪه زمین بخورند، و لو اینڪه ڪشته بشوند و لو ڪشته بدهند. ارزش دارد ڪه انسان در مقابل ظلم بایستد، در مقابل ظالم بایستد و مشتش را گره ڪند و توی دهنش بزند، و نگذارد ڪه این قدر ظلم زیاد بشود، این ارزش دارد. 💥ما تڪلیف داریم آقا! این طور نیست ڪه حالا ڪه ما منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانه‌هایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی‌ فَرَجِهِ». عجّل، با ڪار شما باید تعجیل بشود، شما باید زمینه را فراهم ڪنید برای آمدن او. و فراهم ڪردن اینڪه مسلمین را با هم مجتمع ڪنید. همه با هم بشوید. ان شاء الله ظهور می‌ڪند ایشان. 📚 صحیفه امام، ج۱۸، ص۲۶۹ http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت54 روز موعود رسیده بود و ای کاش زمان کنترل داشت و من هی برمیگشتم عقب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت55 رفتم روی تخت نزدیک حوض نشستم دیگه جانی برای ایستادن نداشتم سجاد شروع کرد به خداحافظی با همه مادر جون هم انگار خبر داشت که دیگه تک پسرشو نمیبینه ،پسری که با نذر و نیاز خدا بهش داده بود انگار فهمیده بود امانتی رو باید به صاحبش برگردونه چشمامو بستم و فقط به روزهایی باهم بودنمون فکر میکردم ،توی خیالم آینده رو هم با سجاد میدیدم با لمس دستی روی دستم چشمامو باز کردم مادر جون بود,کنارم نشست پیشونیمو بوسید یه ظرف آب دستش بود ،ظرف و سمت من گرفت. مادرجون: بلند شو مادر،تو که اینقدر ضعیف نبودی،پاشو پشت سر شوهرت آب بریز ،که انشاءالله به سلامت بره و برگرده ( اشکام جاری شد،انگار مادرجونم جز دلداری دادن چیزی نمیتونست بگه ،ای کاش من میتونستم اون قلب آتشینش و آروم کنم ) - چشم سجاد اومد سمت ما ،مادر جون با اومدن سجاد بلند شد و رفت سجاد رو کرد به فاطمه : فاطمه جان برو یه چادر بیار فاطمه : چشم همه چون محرمم بودن،حجاب نکردم ،ولی نمیدونستم چرا سجاد از فاطمه خواست بره چادر بیاره بعد از چند دقیقه فاطمه با چادر اومد سمت سجاد سجاد: دستت درد نکنه سجاد چادر و گذاشت روی سرم کنارم نشست سجاد:خانومی از اون حجاب قشنگا یی که میکنی بکن منظورشو نمیفهمیدم ،حتی حوصله پرسیدن هم نداشتم چادرو روی سرم مرتب کرد و حجاب کردم بعد سجاد گوشیشو از جیبش بیرون آورد و گرفت جلومون ،میخواست عکس بگیره،آخرین عکس دونفره مون... سجاد:بهارم یه لبخند بزن به زور لبخند زدم سجاد :۱٫۲٫۳ -چرا اینبار با گوشی خودت گرفتی؟ سجاد:(خندید):میخوام اینقدر عکستو نگاه کنم ،که اگه شهید شدم سراغ هیچ حوری نرم (با مشت زدم به بازوش):خیلی نامردی،تو منو به زور نگاه میکردی ،حالا میخوای زود با یه حوری بپری... سجاد:آخه شاید اون حوری هم مثل تو پاپیجم بشه ،چیکار کنم... -نگو اینو سجاد سجاد:الهی قربونت برم ،شوخی کردم،عکس گرفتم که دلتنگیهام کمتر بشه... -خیلی دوستت دارم سجاد سجاد:عع زشته خانوم ،دارن نگاهمون میکنن ،پاشو بریم ،دیرم شده -باشه ظرف آب و گرفتم دستمو رفتیم سمت بقیه سجاد ساکشو برداشت و در و باز کرد یه ماشین دم در منتظرش بود چادرمو مرتب کردم رفتم بیرون سجاد اومد سمتم و زیر گوشم گفت:مابیشتر خانومی ،یاعلی (با گفتن این حرفش)اشکام سرازیر شد سجاد سوار ماشین شد و حرکت کردن چشم دوخته بودم به ماشین،هی دورتر و دور تر میشد تا اینکه از نگاه محو شد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شرح کامل ماجرای تخریب قبور ائمه ،،،همیشه پای انگلیس خبیث در میان است 🇮🇷کپی برای جهاد تبیین آزاد👇 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا