eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 19 April 2024 قمری: الجمعة، 10 شوال 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️15 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️20 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️30 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️49 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام 💠 @dastan9 💠
✍️ "از علائــم آخــــــــرالزمان" 🟡 بادِ زرد ؛ از نشانه های آخرالزمان، نخستین نشانه صاعقه ها، سپس باد زرد آمده است.[1] 🔴 بادِ سرخ ؛ در اخبار آخر الزمان آمده است: وقتی فاسق مردمان بر آن ها حکومت کند، اشرار از ترس شرارت شان، مورد احترام قرار می‌گیرند و غنا و موسیقی علنی می‌گردد... در چنین زمانی منتظر باد سرخ باشید. [2] پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله) فرمود: هنگامی که سنت را ترک کنید، بدعت ظاهر می‌شود، در چنین زمانی منتظر باد سرخ، خسف، مسخ و غلبه دشمن باشید. [3] شاید منظور از باد سرخ، طوفان‌های همراه با گرد و غبار و رعب آور باشد. ⚫️ بادِ سیاه ؛ وزیدن باد سیاه از نشانه های آخرالزمان ذکر شده است. در حدیثی آمده است: باد سیاه اول صبح برمی‌خیزد و آن‌گاه زلزله‌ای روی می‌دهد و قسمت اعظم بغداد زیر آوار می‌ماند.[4] ✍️منابع : 📗١-روزگار رهایی، ج 2، ص 825 📗2-تحف العقول، ص31؛ بحارالانوار، ج 52، ص 259 و 263 📗3-بشاره الاسلام، صفحه 22 📗4-محجه البیضاء ج4، ص343؛ الزام الناصب، ص185؛ بحارالانوار، ج 52، ص 220 ➖➖➖➖➖➖➖ http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
زندگی فقط رسیدن به اهداف نیست زندگی مسیرِ آرامش است هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است. خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد! زندگی را زندگی باید کرد. 🪢🪢🪢🪢🪢🪢🪢🪢🪢 ‌http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 خریدار عشق💗 قسمت 60 بعد از قطع شدن تماس در اتاق باز شد فاطمه: اعتصاب کردی خانووم -
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت61 نزدیکای اذان بود که با کمک مامان سفره افطار و پهن کردیم صدای زنگ آیفون اومد ،نگاه کردم زهرا و جواد هستن،در و باز کردم ،رفتم پشت در قایم شدم وقتی در باز شد ،پریدم جلوی زهرذ و جواد .... زهرا: واییی خدااا نکشتت،داشتم پس میافتادم زهرا بغلم کرد: خوبی عزیزم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود جواد: زهرا جان ،برو کنار یه درس حسابی به این دختر بدم که ما رو فراموش کرد -عع دلت میاد داداشی مریم: شوخی میکنه بابا، تا صبح مثل بچه کوچیکا ،نق میزنه و گریه میکنه واست... پریدم تو بغل جواد: الهی قربون اون دلت برم من جوادم گوشمو یه کم پیچوند - آی آی آی ،چیکار میکنی جواد: دفعه آخرت باشه هااا - چشم جواد پیشونیمو بوسید : چشمت بی بلا یه دفعه صدای اذان و شنیدیم جواد: بریم که خیلی گشنمه بعد خوردن افطاربا کمک مریم سفرع رو جمع کردیم‌و ظرفا رو شستیم خیلی خسته بودم شب بخیر گفتم رفتم توی اتاقم چشمم به اتاقم افتاد دوباره غم سراغم اومد پرده اتاقمو کنار زدم هلال ماه پیدا بود روی تخت دراز کشیدمو به ما نگاه میکردم یعنی ماه من الان کجاست ؟ گوشیمو برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای سجاد ،میدونستم سیمکارت توی گوشیش نیست که پیاممو بخونه ،ولی همینم آرومم میکردم که از دلنوشته هامو بگم عزیز دلم سلام، چقدر دلم برایت تنگ شده ، نمیدانم کجایی، نمیدانم در چه وضعی ،،ولی میدانم که حضرت زینب میزبان خوبیست میزبان هیچ وقت برای مهمانش کم نمیزاره دلشوره عجیبی به جانم افتاده ،نمیدانم این دلشوره از دلتنگیه یا ترس ،ترس از دست دادن تو سجادم ،منو ببخش،ببخش که خیلی اذیتت کردم ،، من عاشق بودم و راه عاشقی رو بلد نبودم ،، صدای در اتاق اومد ،اشکامو پاک کردمو روی تخت نشستم -بله با باز شدن در ،اشکام جاری شدن بابا: سلام بهار جان ،میدونستم که بیداری ! - سلام بابا جون بابا نزدیک شدو کنارم روی تخت نشست چند ثانیه ای به چشم هایی که پر از حرف بود نگاه میکردیم بلاخره شکستمو خودمو توی بغل بابا انداختم - بابا سجادم نیاد چیکارم کنم بابا چقدر عاشق بودن سخته چقدر باید بسوزی تا عاشق بمونی بابا دارم آتیش میگیرم ،حتی تصور بدون سجاد برام عذاب آوره بابا هم موهامو بوسه میزدو آروم گریه میکرد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
🔥رمان 🔥 🔺 پَر...پَر... پَر...! برای هر دختر پاک 😞، لحظات بعداز تعرض😭❌ از خود آن لحظه😰 هزاران بار بدتر است. اگر اهل و شیر پاک خورده باشی، دیگر کار از گریه، آه، ناله و نفرین گذشته است و احساس می‌کنی پست‌ترین موجود روی زمین هستی👺. احساس یک نوع نجاست خاص به انسان دست می‌دهد. احساس می‌کنی هر چه خودت را بشویی و تمیز کنی، امّا باز هم کثیف هستی و پاک نمی‌شوی🖤! فقط به خودم می¬گفتم:😭 «شرم... پَر؛ حیا... پَر؛ پاکدامنی... پَر؛ آینده... پَر؛ زندگیم... پَر؛ عشقم... پَر؛ دنیا و آخرتم... پَر...» 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نظام باید سرنگون بشه، چون دلار هر روز گرون می‌شه! 🔹این خانم مجری می‌گه این نظام باید سرنگون بشه، چون هر روز که از خواب پا می‌شیم می‌بینیم دلار بالا رفته و قیمت‌ها گرون شده. 🔹حالا ببینید کارشناس برنامه که خودش هم از منتقدان نظام هست چقدر قشنگ و منطقی و کامل جوابش رو می‌ده. اگه شما هم مثل این خانم و این تفکر رو دارید حتما ببینید 😊 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت61 نزدیکای اذان بود که با کمک مامان سفره افطار و پهن کردیم صدای زنگ آ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت62 بابا : بهارم ،یه دونه ی بابا، سجاد به خاطر تو رفته ،به خاطر ناموس کشورش رفته ،اگه نمیرفت،اون بیشرفا هم چند وقت دیگه به ایران حمله میکردن ، تازه ،یه ناموس دیگه ای هم در خطر بود ،توی شام همه اهانت کردن به خانم حضرت زینب ،سجاد رفت تا دیگه هیچ شامی نگاه چپ به حضرت زینب نکنه با حرفهای بابا کمی آروم شدم سرمو روی پاهاش گذاشتمو خوابیدم با صدای زهرا بیدار شدم زهرا : بهار جان - جانم زهرا: پاشو وقت سحره - چشم الان میام بلند شدمو رفتم پایین اصلا اشتهای غذا خوردن نداشتم ولی میدونستم مامان باز نگرانم میشه مشغول غذا خوردن بودم که جواد پرسید : بهار دانشگاه میری ؟ - نه مریم : چرا... - صبر میکنم سجاد بیاد با هم دوباره ادامه میدیم باشنیدن این حرف کسی چیزی نگفت و همه مشغول غذا خوردن شدیم بعد از خوردن غذا وضو گرفتم رفتم سمت اتاقم سجاده مو پهن کردمو شروع کردم به خوندن نماز شب از وقتی که سجاد رفته بود ،عادت کرده بودم به خوندن نماز شب ،سجادم عاشق نماز شب بود بعد از خوندن نماز صبح ،خوابم برد با صدای اذان گوشیم بیدار شدم - واااییی چقدر خوابیدم من بعد از خوندن نماز ظهر و عصر لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم، کیفمو برداشتم رفتم پایین مامان با دیدن من جا خورد مامان: میخوای بری بهار؟ - اره مامان جان مامان: چرا میخوای بری ،تا موقعی که سجاد سوریه اس باش - نمیتونم مامان جان، خونه سجاد ، اتاق سجاد ،حالمو کمی بهتر میکنه ،اینجا بمونم دیونه میشم مامان: باشه عزیزم ، مواظب خودت باش، زود زود بیا اینجا ،بابات خیلی غصه نخوره - چشم مامان و بوسیدمو از خونه زدم بیرون نزدیک ساعت ۲ونیم بود که رسیدم جمکران تا غروب جمکران بودمو حرکت کردم سمت خونه سجاد زنگ در و زدم فاطمه درو باز کرد فاطمه: سلام خوبی؟ - سلام وارد خونه شدیم مادر جون تو آشپز خونه بود رفتم باهاش احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم با باز کردن در اتاق نفسم تازه شد ، لباسامو عوض کردم و رفتم تو پذیرایی... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
📚 در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد . بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت . یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند . نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند . بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود . بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید . به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد . دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند . دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم . باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش . دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم . باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .‌ از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟ دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم . باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم . دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد . باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت . به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد . دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت . او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی انها را بدست قانون سپرد . همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند : تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟ باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند :تفرقه بیانداز و حکومت کن http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین فیلم از حمله جنگنده f35 رژیم به تاسیسات هسته‌ای اصفهان😱😱😱 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت62 بابا : بهارم ،یه دونه ی بابا، سجاد به خاطر تو رفته ،به خاطر ناموس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت63 فاطمه در حال درس خوندن بود ،رفتم کنارش نشستم - چه طوری خانم مهندس فاطمه: بد ،خیلی بد - چرا؟ فاطمه: آخه هیچی تو مغزم نمیره... - عع زحمت بده به خودت ،یه کم بیشتر بخون فاطمه: عع دیگه بیشتر از این ؟ - ولا من که میبینمت، صبح تا غروب سرت تو گوشیته ،کی وقت میکنی درس بخونی فاطمه: خوب ،یعنی با گوشی نمیتونم درس بخونم،خیلی از تستا رو از داخل گوشی میزنم - آها ،تستات هم حتمن خیلی خنده دارن که هر موقع داری تست میزنی نیشت تا بنا گوشت بازه نه ... فاطمه: هیسسس، الان مامان میشنوه باز منو میبنده به نصیحت ... مامان: شنیدم فاطمه فاطمه: آخ آخ آخ ،خدا چیکارت کنه بهار از صبح تا الان داشت نصیحت میکرد الانم که تو اینو گفتی،روز از نو روزی از نو ایجاد - من برم سفره رو بزارم الان اذان و میگن... فاطمه: اره برو ،برو تا من به خاطر گندی که زدی یه خاکی بریزم تو سرم بعد از خوردن افطار رفتم کنار تلفن نشستم ،ساعت از ده گذشته بود و سجاد زنگ نزده بود در خونه باز شد و آقاجون وارد خونه شد همه سلام کردیم و آقا جون رفت توی اتاق لباسش و عوض کرد و برگشت مادر جونم رفت براش چایی آورد آقا جون یه نگاهی به من کرد:سجاد هنوز زنگ نزده؟ - نه ،حتمن ،بازم یه مشکلی واسه خط ها افتاده مادر جون: بهار جان ،برو بخواب اگه سجاد تماس گرفت صدات میزنم - نه ،خوابم نمیاد ،منتظر میمونم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ↶【😘 😘】↷ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🔴تلنگـــر ✍ خوش به حالت ای مومن: 📖 آیات ۳۳ تا ۳۵ سوره زمر: 💥وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ 💥 لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ 💥 لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ ⬅️ و آن کس که وعده صدق را آورد و آن کس که آن را تصدیق کرد و به خدا و قیامت ایمان آورد هم آنها به حقیقت اهل تقوا هستند. ❤️ هرچه بخواهند براى آنان نزد پروردگارشان فراهم است، اين است پاداش نيكوكاران. ❤️ تا خدا زشت‌ترین گناهانشان را مستور و محو گرداند و بسی بهتر از این اعمال نیکشان به آنها پاداش عطا کند. خداوند آنقدر کریم است که نه تنها گناه مؤمنان را پرده می اندازد، بلکه به وقت حساب کتاب و پاداش، تمام خوبیها و عباداتش را به نرخ اعلا و نوبرانه ثبت میکند! هرچند ناقص و دست و پا شکسته باشند! ‌‌‌‌http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9