1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📖 تقویم شیعه
☀️ شنبه:
شمسی: سه شنبه - ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 23 April 2024
قمری: الثلاثاء، 14 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
💠 امیرالمؤمنین عـلـے عليه السلامـ
في وصِيَّةٍ لابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام: و ألْجِئْ نَفسَكَ في اُمورِكَ كُلِّها إلى إلهِكَ؛ فإنّكَ تُلجِئُها إلى كَهفٍ حَريزٍ، و مانِعٍ عَزيزٍ.
در سفارش خود به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: در همه كارهايت خود را در پناه خداى خويش در آور؛ زيرا با اين كار، خويشتن را در پناهگاهى نفوذ ناپذير و در پسِ مانعى استوار در آوردهاى.
📚 نهج البلاغه، نامه ٣١
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپمهدوی📺
یاران امام زمان چه کسانی هستند🤔⁉️
#استاد_پناهیان
#انتشارشباشما
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
#پندانه
✍️ تنبیه هوای نفس در تشییعجنازه
🔹در تشییعجنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم. ندایی درونی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان میاندازد که حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی دارم.
🔸بهناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا میدهد:
دوستان! برای نهار تالار... منتظرتان هستیم.
🔹هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول میکند و با تداعی لذتی از دنیا، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من میگیرد.
🔸آری شیطان بهراستی چنین قصد دارد حالوهوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند.
🔻در بحارالأنوار از امام باقر «علیهالسلام» آمده است:
💠 «دعوت به تشییعجنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو میاندازد، و حضور در ولیمه را اگر همزمان با تشییعجنازه به آن دعوت شده بودی، نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است.»
🔸بهراستی که بدعتها چنین بهدست شیطان ما را از حقیقت فهم زندگیمان غافل میسازد. برای همین است که طبق حدیث نبوی در پنج امر اطعام جایز و نیک است:
🔹۱. خرید خانه؛ ۲. سفر حج؛ ۳. عروسی؛ ۴. تولد فرزند؛ ۵. ختنه فرزند ذکور.
🔸اگر دقت داشته باشیم در فوت و مرگ، اطعام جزو سنتهای نبوی نیست؛ چون باعث میشود هوای نفسمان ما را از بهرهوری از برکات معنوی تشییعجنازه محروم کند.
🔹از سوی دیگر در پنج مورد ذکرشدۀ اطعام، انسان میتواند هر زمان آمادگی داشت به آن اقدام کند؛ ولی مرگ بیخبر میآید و چهبسا در فقر انسان، انسان را گرفتار سازد.
↶【😘 #بهمابپیوندید 😘】↷
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت هفتم 💥 🔺یا میفهمم یا می
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت هشتم 💥
🔺سخت است که ندانی، همهچیز را هم از دست بدهی!
این صحنه را در یوتیوب دیده بودم. شکل دعا خواندن یهودی¬ها بود. آن وقت بود که فهمیدم که با چه کسـی طرف هستم. یک پیرمرد یهودی در ظاهر معتقد، اهل دعا و مناجات که مدیر آن بخش بود.
صورتش را بهطرف من برگرداند و گفت: «بیا سمن! بیا اینجا. ببین چقدر ما وظیفه داریم و وظیفه¬مونم سنگینه! کتاب مقدّس رو خوندی؟!»
با لرز گفتم: «علاقه¬ای به خوندنش ندارم. مگه تو که داری می¬خونی به کجا رسیدی؟!»
گفت: «اینجوری حرف نزن دختر! مشکل شما مسلمونا اینه که همهش دنبال یه چیزی هستین! همهش می¬خواین به یه جایی برسین!»
گفتم: «مشکل شما چیه آقای یهودی؟ لابد مشکلتون ما هستیم!»
همینطور که سرش پایین بود گفت: «خیلی خودتو جدّی نگیر دختر ! امّا آره... مشکل ما شما هستین. منظورم از شما، بابای پیرت که الان داره گوشه مسجد محلّه¬تون واسه پیدا شدن تو نذری می¬ده نیستا! حتّی مشکل ما مامان بی¬سوادت هم نیست که الان نذر نماز هزار رکعتی کرده!»
اسم بابا و مامانم را که آورد گُر گرفتم. کثافت طوری از والدینم حرف می¬زد که انگار جلوی چشمانش بودند و آمار دقیق آنها را داشت!
ادامه داد و گفت: «اینجور دین و دینداری سنّتی پیر پاتال بازی کک کسـی رو نمی¬گزه! بگذریم! یه سؤال؛ چرا گفتی یا می¬میرم یا می¬فهمم؟!»
تا این را گفت شاخ درآوردم. فهمیدم که حرفها و صداهای ما را میشنوند.
نمی¬دانستم به او چه بگویم، فقط آب دهانم را قورت ¬دادم.
گفت: «خب این حرفت منو خیلی سر حال کرد! البتّه اگه برخاسته از جوّ و ناراحتی نبوده باشه! اینکه کسی اگه چیزی رو نفهمه و یا ندونه، دوس داره به زندگیش خاتمه بده، خیلی هیجان انگیزه! مگه نه؟»
خشکم زده بود! به او زل زده بودم. نمی¬خواستم غرورم را بشکنم. واقعاً هم نمی-دانستم چه باید بگویم.
نفس عمیقی کشید و گفت: «بذار امتحان کنیم! بذار حدّاقل یه بار به خودت اثبات کنی که واقعاً حاضری یا بمیری یا بفهمی؛ سر حرفت هستی یا نه؟»
اشاره¬ای به آن دو نفر کرد. وحشت از سر و رویم می¬بارید. من را به همانجایی که شبیه حمّام بود بردند. یک صندلی بود و یک عالمه وسایلی که نمی¬دانستم چه هستند، امّا دیدنشان وحشتم را بیشتر می¬کرد.
من را روی آن صندلی آهنی حرفه¬ای نشاندند! دست و پاهایم را با دستبندهای مخصوصی که به صندلی وصل بود بستند.
#نه
ادامه...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدرسه دولتی در آمریکا 😂
چه باکلاس و جهان اولی 😜😜
احتمالا الان غرب دوستدان باور نمیکنن 😂
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت هشتم 💥 🔺سخت است که ندانی،
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت نهم 💥
🔺 پَر...پَر... پَر...!
کم¬کم داشت چشمانم باز می¬شد. رمق نداشتم. تا پیش پای عزرائیل رفته بودم! اوّلش که به هوش آمدم و هنوز نای حرکت نداشتم، فکر کردم از دنیا رفته¬ام و وارد یک دنیای دیگر شدهام، امّا وقتی قیافه آن یهودی بد ترکیب را دوباره در حال ذکر و ورد خواندن دیدم، فهمیدم متأسّفانه هنوز زنده هستم و حالاحالاها باید تحمّل کنم.
وقتی چشمم را به زور نیمه باز کردم، صورتش را نزدیک صورتم آورد و گفت: «سفر بهخیر! چطور بود؟ دو ساعت دست و پا زدی، یه شنای حسابی کردی، چند قلپ آب خوردی. احساس شعف انگیز خفگی کردی با اینکه اصلاً آبی در کار نبود. راستی نهنگ هم دیدی؟ ماهی چطور؟
میدونی چیه؟ اینقدر این احساس خفگی و غرق کاذب، استرس و آدرنالینش بالاست که یه شب تصمیم گرفتم خودمم امتحان کنم! آره، خودم! آمپولا رو آماده کردم و خودمو به همین صندلی بستم، امّا جرأتش رو نداشتم.
ترجیح میدم تماشاچی باشم تا اینکه بخوام خودمم تجربه کنم. بهت تبریک می¬گم! تو زنده موندی. پنجاه درصد احتمال داشت که به زندگیت «نه» بگی و برای همیشه بخوابی! امّا منم بچّه نیستم، میدونم برای کسی با این سایز اندام، باید چقدر مواد مصرف کرد. راستی گفتم اندام...»
من روی صندلی مرگ بودم. از چیزی که می¬ترسیدم پیش آمد. صندلی¬ام را با وحشی¬گری روی زمین انداخت.
خدا برای کسی پیش نیاورد، لحظات سختی است. مخصوصاً برای کسـی که یک عمر خودش را نگه داشته است. فقط جیغ میکشیدم و از خدا طلب مرگ میکردم. حاضر بودم همان موقع عذاب الهی بیاید و در زمین فرو بروم.
برای هر دختر پاک و بیبرنامهای، لحظات بعداز تعرض از خود آن لحظه هزاران بار بدتر است. اگر اهل و شیر پاک خورده باشی، دیگر کار از گریه، آه، ناله و نفرین گذشته است و احساس میکنی پستترین موجود روی زمین هستی. احساس یک نوع نجاست خاص به انسان دست میدهد. احساس میکنی هر چه خودت را بشویی و تمیز کنی، امّا باز هم کثیف هستی و پاک نمیشوی!
تازه این از نظر جسمی بود. از نظر روحی که انسان به شدّت داغووون می¬شود، یک چیزی میگویم و یک چیزی می¬شنوید.
مثل لاشه گندیده کنار جادّهها که اتوبوس از روی آنها رد شده است، کنارم افتاده بود. علاوه بر صورتم، زمین را هم پر از اشک کرده بودم. صدایم بیرون نمیآمد. فقط دوست داشتم به یک سؤالم جواب بدهد، امّا چشمانش بسته بود و نفس عمیق میکشید. فقط توانستم وسط آب شدن و گریههای داغم، خیلی یواش و دلْ شکسته بگویم: «من اینجا چیکار میکنم؟ چرا من اینجام؟ مگه چیکار کردم؟»
فکر میکردم بیهوش است، امّا ناگهان از بین لبهای مست و خشک شدهاش شنیدم که خیلی کشیده و بیحال گفت: «مگه من آوردمت اینجا که بدونم چیکارهای و چیکار کردی؟ تو هم یکی مثل بقیّه عوضیا!»
گفتم: «بالاخره نمیشه که از چیزی خبر نداشته باشی! منو که به بدبختی و ته خط کشوندی، حدّاقل بگو چیکارم دارین؟ بگو به چه دردتون میخورم؟ اصلاً چرا باید این شرایطو تحمّل کنم؟»
اوّلش چیزی نگفت. کمی اصرارش کردم، گفتم: «بگو بیرحم! بگو بیعاطفه! تو هم سنّ بابای من هستی. لابد از کارت هم خجالت نمیکشی که اینقدر بیحیایی! برام مهم نیست، امّا حدّاقل با یه کلمه نجاتم بده!»
گفت: «داری اعصـابمو خرد می¬کنی. می¬گـم نمی¬دونم امّا تو اصرار می¬کنی! برو از همبندی¬هات بپرس. اونا هم مثل خودت افغانستانی هستن. یکی دیگه هم از بند پاکستانی¬ها همین سؤالاتو می¬کرد. همه اوّلش همین سؤالو میپرسن. با شرایطت کنار بیا!»
مأمور خارج از حمّام را صدا زد و دستور داد که قفل و زنجیرم را باز کنند. گفت: «از جلوی چشمام دور شو، برو!»
تمام بدنم کوفته بود، به زور راه می¬رفتم. بهطرف دستشویی رفتم. به آینه سمت چپم نگاه کردم، چشمم به چشمانم خورد. دیدم خیلی شکسته شدم، آثار مرگ را در چهره¬ام می¬دیدم.
فقط به خودم می¬گفتم:
«شرم... پَر؛
حیا... پَر؛
پاکدامنی... پَر؛
آینده... پَر؛
زندگیم... پَر؛
عشقم... پَر؛
پدر و مادر و زندگی معمولی¬مون و خونه کوچیکمون... پَر؛
دنیا و آخرتم... پَر...»
رمان #نه
ادامه دارد...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
⚠️ داشتم فیشهایی که قبلا نوشته بودم رو بررسی میکردم که به این فاجعه تاریخی در زمینه آثار باستانی رسیدم:
🔴 انگرت، کاردار آمریکا، گزارش میده که نزدیک به 3000 بنای قدیمی در تهران به دستور شخص رضاشاه تخریب و ساختمانهای جدیدی به جای آنها ساخته شد. تخریب بیدلیل میراث فرهنگی بنام تجدد و ترقی صورت میگرفت.
انگرت با اندوه، قلعوقمع بیرحمانه درختان باشکوه و چند صدساله را به بهانه ساخت بلوارهای عریض به سبک اروپایی گزارش کرده است.
گزارشهای وزارت امور خارجه آمریکا بهطور مستند نشان میدهد که مقادیر زیادی از اشیای عتیقه و آثار باستانی ایران بین سالهای 1305 تا 1320 از کشور خارج شد.
این همان دورهای است که موزههای آمریکا و اروپا بیشتر آثار باستانی متعلق به ایران را بهدست آوردند. نه فقط ثروت نفتی ایران، که میراث فرهنگی آن به شکل سیستماتیک غارت یا ویران شد و در این میان، دانشگاههای پنسیلوانیا و شیکاگو از مجرمان اصلی بودند.
✍️ راوی
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9