eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
" ﷽ ≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡≡ ≡ ≡ ≡ ≡ 💢 تشرف علامه میرجهانی خدمت آقا امام زمان عج ✅علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک شده بودند.ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجه‌ای حاصل نشده بود. خودشان می‌فرمودند:‌ روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند. ✳️در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. 🔷 آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم. دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود می‌آید. 🔰گفتم: آهسته آهسته می‌روم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. 🔆در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه می‌کردم که دیدم: 🌸 شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت: آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکرده‌اید. 💠 گفتم: تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟ گفتم: البته. ✨پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ. 🌻پس چاقو را برداشت وفرمود: برخیز، خوب شدی. 🔷 خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. 🍃دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید. 🌹 فرمود: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم؟ ☀️ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را می‌دانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت. ✅در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟ من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید... ولی هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند... 📒کتاب داستان هایی از ملاقات امام زمان عج 🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷
✨﷽✨ ✅غیرت این صفت در هر کسی که باشد خداوند دوست دارد، کما اینکه آدم بی‌غیرت را ولو عابد باشد مبغوض می‌دارد و بدش می‌آید. 📚در جلد ۹۷ بحارالانوار، از امام صادق علیه السلام نقل شده است که قومی مشمول عذاب بود و دو ملک برای عذاب آن قوم فرستاده شدند. اینها وقتی نازل شدند، دیدند در آن قوم، مرد زاهد و عابدی است که دارد تضرع و مناجات می‌کند. از خداوند متعال پرسیدند: «آیا این هم جزو کسانی است که باید عذاب شود؟» پروردگار عالم فرمود: «کار خودتان را بکنید. وَ اِن ذلِکَ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهَهُ قَطُّ غَضَباً لِی: این آدمی است که به خاطر من اخم نکرده، هیچ جا خشم نداشته و به خاطر من هیچ جا غضب نکرده است. این را هم عذابش کنید. غیرت دینی نداشته است.» 📚از بیانات حجت الاسلام عالی >>واجب_فراموش_شده ⭕️ @dastan9 🇮🇷
آیا امام زمان عج صدای منو میشنوند؟ ✍آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (ره) : بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است، قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است. او نزديک است، درد و دل‌ها را می‌شنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. در زمان حضرت امام هادی(ع) شخصی نامه‌ای نوشت از يکی از شهرهای دور. نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 💥حضرت در جواب ايشان نوشتند: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك» لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نيستيم. 📚بحارالانوار ج۵۳ ص۳۰۶ ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۱ اسفند ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 19 February 2021 قمری: الجمعة، 7 رجب 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ارسال نامه مامون به امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی، 200ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️6 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️18 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️19 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📝غیبت غیرموجه نشسته بود توی نماز خانه ی مدرسه نمازش تمام شده بود و داشت با تسبیح کریستالی سبز رنگش ذکر میگفت.📿💚 میخواستم درباره ی نمرات ماهانه و موجه کردن غیبت جلسه ی پیش با او صحبت کنم. اما چادر سفید با گل های ریز سبزش را که دیدم انگار در دنیای عارفانه اش غرق شدم.🤭 نور خورشید ، عاشقانه روی جانماز سبزرنگش میخندید ؛سکوت نفس گیر اما آرام بخشی همه جا پخش شده بود.✨ سمتش رفتم... دلم نیامد فضای عاشقانه ی دوست داشتنی خدایی اش را بر هم بزنم. یادم آمد خیلی وقت است طعم نماز را نچشیده ام.😞 آن قدر طولانی که گویا کلمات اسرار آمیز هدایت کننده اش را فراموش کرده ام...✨‼️ سرم را سمت سجاده های سفید و خاک خورده ی سرد نمازخانه چرخاندم؛ برای صحبت با معلم هنوز وقت بود. اما خدا چه؟ چادر نداشتم. موهایم را با دستان لرزان پوشاندم و ایستادم:((خدایا من فراموش کرده ام راه و رسم حرف زدن با تورا، اما آمدم تا بگویم قهر نیستم! فقط کمی تنبلم!! الله اکبر))✋🏻😔 چه میخواندم؟؟ حواسم نبود. انگار قلبم به مغزم میگفت چه بگویم و زبانم ادایش میکرد.🌠 حین نماز خانم معلم چادر سفید گل ریز سبزش را روی سرم انداخت و گفت:((فعلا امانت است! اما کرایه اش فقط یک التماس دعاست...))😉 و چه اشکی که از چشمم روان می شد و چه خدایی که با آفتاب محبتش آن را پاک میکرد...😔😭💚💚 "من" دختری حیران و سرگردان روی ابر سوالات ذهنم قدم میزدم و دنبال کلید پاسخ حس عجیب امروزم میگشتم... ✍️نویسنده: سایه ی بی نشان ⭕️ @dastan9 🇮🇷
«در سفری به مصر، آهنگری را دید كه با دست خود آهن گداخته را از كوره آهنگری بیرون می‏آورد و روی سندان می‏گذاشت در حالی که حرارت آهن به دست وی اثر نمی‏كرد. با خود گفت این شخص، مردی صالح است كه آتش به دست او كارگر نیست. ازاین‏رو، نزد آن مرد رفت، سلام كرد و گفت: «تو را به آن خدایی كه این كرامت را به تو لطف كرده است، در حقّ من دعایی كن.» مرد آهنگر كه سخن مرد را شنید، گفت: «ای برادر! من آن‏گونه نیستم كه تو گمان كرده‏ای.» گفتم: «ای برادر! این كاری كه تو می‏كنی، جز از مردمان صالح سر نمی‏زند.» گفت: «گوش كن تا داستان عجیبی را دراین‏باره برای تو شرح دهم: روزی در همین دكان نشسته بودم. ناگاه زنی بسیار زیبا كه تا آن روز كسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت:«برادر! چیزی داری كه در راه خدا به من بدهی؟» من كه شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشی با من به خانه‏ام بیایی و خواسته مرا اجابت كنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد.» زن با ناراحتی گفت: «به خدا سوگند، من زنی نیستم كه تن به این كارها بدهم.» گفتم: «پس برخیز و از پیش من برو.» زن برخاست و رفت تا این كه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: «نیاز و تنگ‏دستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار كرد.» من برخاستم و دكان را بستم و وی را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم، گفت: «ای مرد! من كودكانی خردسال دارم كه آن ها را گرسنه در خانه گذاشته‏ام و بدین جا آمده‏ام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آن ها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبّت كرده‏ای.» من از او پیمان گرفتم كه باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: «چرا چنین می‏كنی؟» من گفتم: «از ترس مردم.» زن گفت: «پس چرا از خدای مردم نمی‏ترسی؟» گفتم: «خداوند، آمرزنده و مهربان است.» این سخن را گفتم و به طرف او رفتم. دیدم كه وی چون شاخه بیدی می‏لرزد و سیلاب اشك بر رخسارش روان است. به او گفتم: «از چه وحشت داری و چرا این‏گونه می‏لرزی؟» زن گفت: «از ترس خدای عزوجل.» سپس ادامه داد: «ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم كنی، ضمانت می‏كنم كه خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.» من كه وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «ای زن! این اموال را بردار و به دنبال كار خود برو كه من تو را به خاطر خداوند متعال رها كردم.» زن برخاست و رفت. اندكی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی كه تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما كیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم كه نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: «آن زن از كدام خاندان بود؟» فرمود: «از ذريّه و نسل رسول خدا (صلّی ‏الله علیه و آله و سلّم).» من كه این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شكر كردم كه مرا موفق داشت و از گناه حفظم كرد و به یاد این آیه افتادم كه خداوند می‏فرماید: «إِنَّما يُریدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» خدا می‏خواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاك و منزه گرداند.» (احزاب: 33) سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاكنون آتش دنیا مرا نمی‏سوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند». ⭕️ @dastan9 🇮🇷
‌ 📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید 🌹▪️ يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند: روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور. من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم. چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است : هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!! حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند. سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند. هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ، حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛ و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند... گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛ من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم 📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام) نویسنده عبدالله صالحی ⭕️ @dastan9 🇮🇷
💫🍀💫🍀💫🍀💫🍀💫 ♻️آیت الله مجتهدے تهرانے: 🌷این فرشته دست راست ما حقوق بازنشستگی می خورد و راست راست راه می رود 🌷بیکار است چون کار خوبی نداریم که بنویسد 🌷ولی دست چپی باید یک کمک هم بگیرد و اعمال بد ما را بنویسد 🌷تا انسان غیبت می کند و ملک دست چپ تا میخواهد بنویسد دروغ هم میگوید و در همان حال به نامحرم هم نگاه می کند از طرف دیگر هم صدای نامحرم را می شنود 🌷این فرشته نمی داند کدام را بنویسد و شب و روز در کار و فعالیت است ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
خدا تو تمام شرایط آدمهایی رو میذاره و امتحان میکنه که حجت بر ما تموم بشه فردا نتونیم بگیم من جام بد بود من شرایط مناسبی نداشتم نمونه سادش ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📌 همین داغ بس است 🔹 توی سربازی رُسَش را می‌کشیدند. به آسایشگاه که می‌رسید، دیگر نمی‌فهمید کِی خوابش می‌برد. آن روز قبل از این که برای نماز مغرب و عشا وضو بگیرد از هوش رفته بود. سَحر که از خواب پریده بود، فهمیده بود کار از کار گذشته و نمازش قضا شده... 🔸 صبح با هزار افسوس توی دفترش نوشته بود: «دیشب متاسفانه بدون این که وضو بگیرم، روی تخت خوابیدم. خاک بر سرم شد و از لطفِ امام عصر دور ماندم. حالا چرا؟ خدا می‌داند! در اینجا، پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزها قاطی می‌شود... همین داغ برای یک نفر که خودش را نوکرِ حضرت می‌داند بس است.» 👤 شهید حسن باقری 📚 کتاب چشم جبهه‌ها 🌷 ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۲ اسفند ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 20 February 2021 قمری: السبت، 8 رجب 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️5 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️7 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️17 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️18 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ⭕️ @dastan9 🇮🇷