eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 "جک لندن" در رمان (سپید دندان) در یک فصل از کتاب توضیح زیادی در مورد "حسادت" می دهد. یک روز که جک در "جمع دانشجوها" سخنرانی داشت، دختر جوانی به نمایندگی از همکلاسهایش پرسید: شما در این کتاب حسادت را "مانع رشد" انسان معرفی کرده اید، می شود منظورتان را بیشتر توضیح دهید؟!‌ جک لندن از مسئول آزمایشگاه دانشگاه سوالی کرد و چند دقیقه بعد "پنج خرچنگ" را داخل یک سطل قرار دادند و روی سن گذاشتند. دانشجوها می دیدند که هر چند دقیقه یک بار یکی از خرچنگها سعی می کند به سختی از "دیواره سطل" بالا برود و همین که می خواهد خود را نجات بدهد، چهار خرچنگ دیگر به او "حمله" می کنند و دست و پایش را می گیرند و او را به "پایین می کشند" و این کار "مدام تکرار می شود.!" جک لندن رو کرد به دانشجوها و گفت: * اگر بتوانید این قضیه را تفسیر کنید، مفهوم "حسادت مانع رشد انسان است" را نیز درک خواهید کرد!‌ * 🌺 امام على عليه السلام: حسادت عيبى رسوا و بخلى سهمگين است و حسود تا به آرزوى خود درباره محسودش نرسد آرام نمى گيرد. غررالحکم و دررالکلم ص 128 ، ح 2229🌺 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🌼#صبح_بخیر_مهدوی . ظهور ؛ اتفاق می افتد مهم این است ڪہ ما ڪجای این ظهـور باشیم #شهید_مصطفی_احمدی_روشن 🍀روزتون منور به نگاه صاحب الزمان(عج) . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 #معرف_کانال_خود_باشید 🌹
💐 مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا ڪریمخان را ملاقات ڪند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال ڪشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد ڪه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و ڪریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می ڪنی؟» مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!» خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو ڪجا بودی؟» مرد می گوید: «من خوابیده بودم!» خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی ڪه مالت را ببرند؟» مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد ڪه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود . مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فڪر می ڪردم تو بیداری!!!» خان بزرگ زند لحظه ای سڪوت می ڪند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران ڪنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»☘ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
📆امروز دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۷ رمضان ۱۴۴۰ ۱۳ مِی ۲۰۱۹ 🌼 دعای روز هفتم‌ ماه مبارک رمضان 🔅بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ 🔸خدایاا مرا در این روز بر روزه اقامه نماز یاری‌ کن و از لغزش‌ها و گناهان دور ساز و ذکر دایم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای هدایت کننده گمراهان ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 #معرف_کانال_خود_باشید 🌹
💐دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند ، یکی از آن دو به یک پارک جنگلی پناه می‌برد اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد ، ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است شیر اولی از او پرسید : کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟ شیر دوم پاسخ می‌دهد : توی یکی از ادارات دولتی ! هر سه روز در میان ، یکی از کارمندان اداره را می خوردم‌ و کسی هم متوجه نمی‌شد ... شیر نخست پرسید : پس چطور شد که گیر افتادی ؟ شیر دوم پاسخ می‌دهد : اشتباهاً آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کاری انجام می‌داد و غیبت او را متوجه شدند . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🌺بسیار زیبا🌺 💐داستان کوتاه شعر بنی آدم و معلم بی توجه ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!» ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی! ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🌼#صبح_بخیر_مهدوی بوي گل ها عالمي را مست و حيران ميکند ديدن مهدي هزاران درد، درمان ميکند مدعي گويد که با يک گل نمي گردد بهار من گلي دارم که عالم را گلستان ميکند 🍀#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 #معرف_کانال_خود_باشید 🌹
📆 امروز سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۸ رمضان۱۴۴۰ ۱۴ مِی ۲۰۱۹ 📅 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان 🔅 بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ 🔸خدایا در این روز نصیبم فرما ترحّم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و افشاء سلام و مصاحبت نیکان، به حق انعامت ای پناه آرزومندان ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 #معرف_کانال_خود_باشید 🌹
ارسال شده از سروش+: 💐💐 سرخ‌پوستان از رييس جديد می‌پرسند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی‌دانست چه جوابی بدهد می‌گوید: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ می‌زند: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می‌آید. پس رييس دستور می‌دهد که بيشتر هيزم جمع کنند. چند روز بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ می‌زند: شما نظر قبلی‌تان را تاييد می‌کنيد؟ و پاسخ شنید: 100درصد! رييس دستور می‌دهد که افراد تمام توانشان را برای جمع‌آوری هيزم بيشتر به کار ببرند. سپس چند روز بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ می‌زند: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ یکی از سردترین زمستان‌های این چند دهه! رييس پرسید: از کجا می‌دانيد؟ پاسخ شنید: چون سرخ‌پوستان ديوانه‌وار دارند هيزم جمع می‌کنند! 💐 خيلی وقت‌ها، ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم...💐 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
ارسال شده از سروش+: 💐توصیە میشە دختران مجرد حتما بخوانند نازنین ۱۶ سالە تعریف میکند کە:یک روز با جوانی بە اسم سینا آشنا شدم تعریفش رو از بیشتر همکلاسیهام میشنیدم این بود کە در مدت کوتاهی بهش وابستە شدم ما تقریبا هر روز همدیگر رو میدیدیم و با هم صحبت میکردیم.مادر سینا هم از رابطەی ما خبر داشت. یک روز سینا گفت کە خواهر بزرگم از تهران بە مشهد آمدە و میخواهد تو را ببیند منم قبول کردم کە باهاش بە خانە بروم.رفتیم داخل خونە؛ ولی همون اول متوجە شدم کە کسی خونە نیست یە ترسی وجودم رو فرا گرفت . توی اتاق نشستە بودم کە صدای باز شدن در اومد سینا وارد اتاق شداو با یک لیوان شربت از من یذیرایی کرد و چند دقیقه بعد سر گیجه عجیبی گرفتم و پلک هایم سنگین شد و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد . وقتی به هوش آمدم متوجه شدم داخل خودرو سینا هستم و او با گریه و التماس می گفت: تو همسر آینده ام هستی و نگران مشکلی که به وجود آمده نباش ما خیلی زود با هم ازدواج می کنیم . با توجه به مشکلی که برایم به وجود آمده بود به خانه رفتم و این موضوع را از خانواده ام مخفی نگه داشتم. دو ماه از این ماجرا گذشت و فهمیدم باردار شده ام . من با سینا تماس گرفتم و گفتم با توجه به وضعیتی که به وجود آمده هر چه زودتر باید به خواستگاری ام بیایی. او هم پیشنهاد داد یک هفته بعد با مادرش در یک پارک قرار ملاقات بگذاریم و در این باره صحبت کنیم. دختر نوجوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: آنها سر قرار حاضر شدند و مادر سینا گفت ابتدا باید بچه ات را سقط کنی چون این بچه آبروی همه ما را خواهد برد. من به تو قول می دهم که خودم در کمتر از دو ماه شرایط ازدواج شما را فراهم کنم. آنها با این وعده های شوم مرا با خود به خانه ای در حاشیه شهر مشهد بردند و عمل سقط جنین را انجام دادیم. اما با حال و روزی که داشتم به محض این که به خانه برگشتم مادرم متوجه غیر طبیعی بودن حالم شد و من موضوع را برایش تعریف کردم . ما بلافاصله به سراغ سینا و مادرش رفتیم اما آنها خانه خود را تغییر داده اند و هیچ شماره و نشانی از آنها نداریم. نازنین در پایان گفت: از تمام دختران جوان خواهش می کنم از لبخند هوس و قول و قرارهای خیابانی دوری کنند و در هر مسئله ای با پدر و مادر خود مشورت داشته باشند تا دچار مشکل نشوند. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
ارسال شده از سروش+: 💐 به دانشگاه می رفتم که مادربزرگم و دم درب حیاط نشسته دیدم. سلام کردم و رد شدم گفت میری نونوایی گفتم نه مادر ، می‌بینی که میرم دانشگاه . کتابام رو ببین گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر دیدم فایده نداره . سریع 4 تا نون گرفتم برگشتم . گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟ گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم . گفت بیا مادر من دوتا نون بَسَمه. دوتا واسه من دوتا واسه تو . فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری . خندیدم گفت :مادرجان تمام زندگی من همین خنده های شماست . امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود . وگرنه نون داشتم . اون روز کلاسم و تعطیل کردم و کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم ⭐️مهمتر از کار و درس، همین پدر و مادرا هستند . قدرشونو بدونید. روحت شاد مادر بزرگ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🍀#صبح_بخیر_مهدوی شايد آن روز که سهراب نوشت: «تا شقايق هست زندگي بايد کرد»، خبري از دل پر درد گل ياس نداشت. بايد اينطور نوشت: هر گلي هم باشد، چه شقايق، چه نرگس و ياس، جاي يک گل خاليست تا نيايد «مهدي»، زندگي دشوار است. #صبحتون_مهدوی ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 #معرف_کانال_خود_باشید 🌹