eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
36 فایل
﷽   کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل  🇮🇷https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 https://rubika.ir/dastan9 مدیریت کانال  https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️چرا نگاه به نامحرم ممنوع است⁉️ یک سوال اساسی ➕ یک جواب اساسی‌تر 😉 از مشاور مدرسمون پرسیدم: آقا اجازه چرا نباید به جنس مخالف نگاه کنم؟😕 گفت: چون برات ضرر داره ☠ گفتم: آقا اجازه ضرر؟! چه ضرری؟؟ 😐 گفت: 1⃣👈 میبینی، دلت میخواد، بهش نمیرسی، پدرت درمیاد! 😔 2⃣ 👈 میبینی، عاشقش میشی، عیباشو نمیبینی، ازدواج میکنی، بعد که عاقل می‌شی برمیداری طلاقش میدی!! 😐 3⃣ 👈 میبینی، دائم بهش فکر میکنی، از یاد خـدا غافل میشوی، گند میزنی به زندگیت! 😔 (غفلت عامل همه گناهان است) 4⃣ 👈 حالا اصن فرض کن زنم داشته باشی؛ میبینی، با زن خودت مقایسه میکنی، ناراحت میشی، بدقلقی میکنی، هی بهونه میاری، میزنی روزگار خودت و زنتو سیاه می‌کنی! 😡 5⃣ 👈 میبینی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، میشی! 😓 6⃣ 👈 میبینی، لذت میبری، علاقه‌ات به خدا کم می‌شه، ایمانت ضعیف میشه، با یه ذره مشکل خورد میشی؛ با اشتباهات دوباره‌ات مشکلاتتو بیشتر میکنی! 👺 7⃣ 👈 میبینی، عاشقش میشی، بعد میبینی از راه حلالش نمی‌تونی! پامیشی دنبال گناه راه میفتی!!👺 اومده یه کلمه گفته: 🔴 غضّوا ابصارکم 🔴 آقایون - خانوما نگاه نکنید، تمام این بدبختیا رم نکشید... ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🍃 📚 با چادر مشکی احساس بیشتری می‌کنم: 🔶 آرمینا‌هاسایک دانشجوی بوسنیایی ساکن قم است که چند سالی است به دین مبین و مذهب تشیع گرویده؛ وی به شناخت خود از اسلام اشاره می‌کند و می‌گوید: 🔶 « حضرت ابراهیم(ع) و جریان عاشورا مرا بسیار متحول کرد و من به اسلام روی آوردم. اصل حجاب و در همه ادیان وجود داشته و فقط مربوط به زمان پیامبر اسلام(ص) نیست❗️ 🔶 گروه‌های متمدن همیشه پوشش داشته‌اند، همواره در طول تاریخ گروه‌های غیر متمدن فاقد بوده‌اند❗️ 🔶 من با چادر مشکی خیلی احساس آزادی بیشتری می‌کنم به طوری که وقتی در تعطیلات به بوسنی می‌روم، دلم برای چادر مشکی تنگ می‌شود❗️ 🌟 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 🌺
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ . ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. شهید گمنام سلام..... 🚨📣خیلی دوستدارم این حرف رو که خیلی از دوستان میزنن نگم اما واقعا نمیشه 🚨📣 فقط یه سوال از خودمون بپرسیم الان به اذن خدا زنده بشن و بگن این همون و همون بود که به دست شما سپردیم چه جوابی داریم بگیم😔😔😔😔 ⭕️ @dastan9 💐🇮🇷
☑️ 🔴 متن : "از پرسیدند: چرا زنان شما پوشش سر ندارند؟ فرمود: بانوی سرزمین من، "پلک های مردان" سرزمینم است ... " 🔵 : 1⃣ همانند تمامی منبعی برای متن ذکر نشده است! اصولا چنین سوال و جوابی به کوروش به نسبت داده شده است. 2⃣ چه در دوران و قبل از و چه بعد از آن بسیار سختی داشته اند. از دوران ، و تا به امروز. از روی به‌جا‌مانده در آثار باستانی (، ، و ...)، ظروف، تندیس‌ها و مجسمه‌های محافظت شده در موزه‌ها میتوان تصاویر حجاب زنان ایرانی را مشاهده کرده منابع بسیار است اما برای نمونه از هر دوران سندی می آوریم: 1-حجاب در ایران باستان بود، بسیار شدید هم بود: 👤 و معروف درباره پوشش زنان ایران باستان و اینکه حجاب بسیار سختی در بین آنان رایج بوده است، می گوید: «زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوش دار از خانه بیرون بیایند. هرگز به آنان اجازه داده نمی شد که آشکارا با مردان آمیزش (اختلاط) کنند. زنان شوهر دار حق نداشتند هیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقش هایی که در ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زن دیده نمی شود و نامی از ایشان به نظر نمی رسد. 📚 ، ، ص 434 2-زنان در ایران باستان روسری به سر میکردن و اجازه نداشتند سرلخت باشند: 👤 باستان شناس و در کتاب خود «پوشاک باستانی ایرانیان» در مورد حجاب زنان قوم ماد این چنین بیان میکند : اصلی که باید در نظر داشت، این است که طبق نقوش برجسته و مجسمه های ما قبل میلاد، پوشاک زنان آن دوره (مادها) از لحاظ شکل (با کمی تفاوت) با پوشاک مردان یکسان است. وی در ادامه برای توضیح نقوش بر جای مانده می نویسد: «مرد و زن به واسطه اختلافی که میان پوشش سرشان وجود دارد، از هم تمیز داده می شوند. به نظر می رسد که زنان پوششی نیز روی سر خود گذارده اند و از زیر آن گیسوهای بلندشان نمایان است. 📚 ضیاءپور، ، ص 51 و 54 3-زنان در زمان هخامنشیان به سر میکردن و دامن های بلند میپوشیدن: زنان در آن دوره چادری مستطیل بر روی همه لباس خود افکنده و در زیر آن، یک پیراهن با دامن بلند و در زیر آن نیز، پیراهن بلند دیگری تا به مچ پا نمایان است. 📚 ضیاءپور، پوشاک باستانی ایرانیان، ص 56 4-چادر به سر کردن زنان تا زمان ساسانیان ادامه داشت و این را از هخامنشیان به ارث برده بودند. چادر که از دوره های پیش مورد استفاده بانوان ایران بوده است، در این دوره نیز به صورت مختلف مورد استعمال داشته است. حجاب زنان در این دوره چنان اهمیتی داشت که «حتی لباس هنرپیشگان زن، مانند لباس های بلند سایر بانوان، تا پشت پا کشیده شده است.» 📚جلیل ضیاء پور، پوشاک زنان ایرانی، ص 114 ، ، ج1، ص 186 حال که داشتن حجاب کامل و سخت زنان ایرانی در ایران پیش از اسلام بر همگان ثابت شد سوال ما از و این است: ⁉️شما چرا با فرهنگ و آداب ورسوم اصیل ایرانی مخالفت میکنید؟! و به چه حقی میخوایید چادری که قدمتش به اندازه قدمت این سرزمین است را از سر بانوان این مرز و بوم پایین بکشید؟! 🔹 🔹 📝 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 @dastan9 🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جواب جالب به اونایی که احکام کوچک در رو مسخره میکنن.. 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🇯🇴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇯🇴 🇯🇴 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇯🇴
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ که دین کاملی است آیا زمان ظهور مهدی موعود(عج) دین جدیدی خواهند آورد⁉️ پاسخ را ببینید. ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
24.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️🎥 مُلحد عاشق | دروغ‌های عجیبی که ملحدین به خدا نسبت می‌دهند‼️ آیا خداوند مخالف هرگونه شادی و نشاط است⁉️ با کلام و تشریح ایمان اکبرآبادی ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖زن_زندگی_آزادی💖 قسمت ۹۵ و ۹۶ دیگه دوست نداشتم داخل همچین جمعی باشم که زینب انگار افکارم را خونده باشه، اشاره به من کرد و آرام زیر گوشم گفت: _چند دقیقه دیگه که بهت اشاره کردم زیر بغل منو بگیر، من وانمود میکنم حالم خوش نیست، بعد به این بهانه از سالن بیرون میریم و فلنگ را میبندیم. آب دهنم را آرام قورت دادم و‌گفتم: _باشه.. منم دوست ندارم اینجا باشم و نگاهم به سمت دیگه سالن افتاد و ادامه دادم: _انگار دارن پذیرایی میارن، اون پاکتها چی هستن؟ زینب چشمکی زد و گفت: _آره اونم چه پذیرایی، الان فرصت نیست بعدا بهت توضیح میدم، فقط با اشارهٔ من همون کاری گفتم بکنی هاا زیر زبانی بله ای گفتم و منتظر شدم، یک چشمم به صحنهٔ پیش رو بود که اون دوتا خانم داشتند عنترک بازی درمیاوردن و من اصلا دوست نداشتم ببینم چی میگن و یک چشمم هم به میز نوشیدنی بود که داشت به ما نزدیک میشد در همین احوالات بودم که زینب اشاره کرد، سریع زیر بازوش را گرفتم... یه دست زینب روی شکمش بود و دست دیگه اش روی دهانش، اینقدر خوب فیلم بازی میکرد که هر بیننده ای با دیدنش احساس می کرد درد شدیدی را داره تحمل میکنه. زینب با ایما و اشاره از کاترینا و بقیهٔ کسانی که میشناخت عذرخواهی کرد و من هم زیر بازویش را گرفتم و کم کم به در سالن نزدیک شدیم. خبری از نگهبان نبود، زینب آهسته گفت: _تا نگهبان نیست سریع بریم بیرون پا را که از سالن بیرون گذاشتم انگار از دنیای وحوش بیرون آمدم، نفس عمیقی کشیدم و رو به زینب گفتم: _اونجا داشتم خفه میشدم به خدا... زینب خنده ریزی کرد و گفت: _منم حال تو را داشتم، مجبور بودم تحمل کنم تا ماموریتم را به اتمام برسونم، تازه اگر مونده بودی حتمااا خفه میشدی... نگاهی بهش کردم و گفتم: _چرا؟! قرار بود اون دو تا مجری بی‌حیا برنامه‌های جدیدتری و بیانیه های محکمتری صادر کنند؟! زینب که از لحن کلامم خنده‌اش گرفته بود گفت: _روی اون میزهای چرخان مشروب بود، میموندی مجبور میشدی برداری، حتی اگر خودت هم نمیخوردی، بعد از صرف آب شنگولی توسط اطرافیانت، حال تو هم حتما بهم میخورد، چون اونوقت با یه جماعت بی عقل طرف بودی که هر کار و حرکتی میکردند... آه کوتاهی کشیدم و گفتم: _چقدر آدم پست باشه که بیاد همچی جاهایی و برای مملکت و شرف و حیای خودش نقشه بکشه، اونم نقشه ای که باعث نابودی وطنش میشه و صد البته نابودی خودش.. همانطور که تند تند از خیابانها میگذشتیم، زینب سری تکون داد و گفت: _اینا بعضیاشون و بعضیهاشون که فریب دشمن را خوردند و پای در راهی گذاشتند که سردمدارشون ابلیس هست، گاهی نمیدونن چه حماقتی میکنن اما وقتی به خود میان که کار از کار گذشته .. سرم را تکون دادم و گفتم: _آره وقتی شروع به توبه میکنند که توی چنگ پلیس گیر افتادن.. زینب لبخند کمرنگی زد و گفت: _منظورم این نبود..اونا وقتی به خود میان که گذر پوست به دباغخونه افتاده و عزرائیل میخواد جونشون را بگیره... اونوقت میفهمند یک عمر گوش به فرمان شیطان بودند و الان بازگشتشون به سمت خداست و در محضر خدا باید جواب بدن... عاقبت همه مرگ هست و بدا به حال کسایی که با این اوصاف به دیدار خدا میرند، اینا میشن، درسته در ظاهر فکر میکنیم دنیا را دارن ولی واقعا همون دنیا هم ندارن، آخه انسان فطرتا پاک و خداجو هست و وقتی شیاطین انسان را از فطرت و ذات خودش که همون خداست، دور میکنند، هر چند هم که عیش و نوش دنیاشون به راه باشه اما همیشه یه حفرهٔ بزرگ و خالی توی زندگشیون هست که تمام خوشی‌های زود گذر دنیا را زایل میکنه... به حرفهای زینب که فکر میکردم، میدیدم واقعا راست میگه..برفرض ما قیام کردیم و به اصطلاح آزادی را گرفتیم، برهنه شدیم، خودمون را به مردهای هیز تقدیم کردیم و در منجلاب هوی و هوس غوطه ور شدیم، آخرش چی؟؟ آیا با این وضع که جامعه مون را به کثافت کشوندیم خودمون احساس رضایت میکنیم؟! نه به خدا نمیکنیم... من که خودم هم تو اون بودم و هم چیزهای بعدش را دیدم... لذتی را که در اون دو رکعت نمازی که خوندم در هیچ جا پیدا نکردم.... بعد از این اتفاقات به این نتیجه رسیدم که دین آزادی ست، اسلام دین آرزوهاست... اسلام دین خوشبختی ست... توی همین افکار بودم که متوجه شدم زینب اشاره میکنه سوار ماشین بشم. همون ماشینی که ما را آورده بود. کنار زینب نشستم و یکدفعه از زبونم پرید: _زینب جان، امشب دقیقا ماموریتت چی بود؟ من که متوجه نشدم کار خاصی بکنی... بعدم قضیه اون پاکتها چی بود؟ زینب لبخند مرموزانه ای زد و‌ گفت: