eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
36 فایل
﷽   کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل  🇮🇷https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 https://rubika.ir/dastan9 مدیریت کانال  https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
💢شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد.. تعریف میکرد: از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی‌گفت و دوستش که در با او بود از جواب دادن طفره می‌رفت هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمدو به صورت واضح می‌گفت: «فلانی را اینقدر سوال‌پیچ نکن وقتی سوال می‌کنی اون غصه می‌خوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت می‌گویم» و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه و پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳 و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ⭕️ @dastan9 🇮🇷
⚠️ مراقب فریب 👈 شیاطین جنے و انسے باشید و نقش آنها را بازے نڪنید... ها را جدے بگیر🚫 بـرادر|🧔🏻| آرزوے را💛 با قسمت نڪن❌ آرے . . . درد ودل ڪردن تو را امیدوار میڪند🍃 ✌️ اما یادت نرود این تو را از خاک و 🌼 به سواحل آنتالیا میڪشاند و بے غیرتت میڪند🏖❗️❗️❗️ رفته رفته آرزوے شهادتت ب تبدیل میشود❌ و اندک اندک عڪس و فڪر به نامحرم یا همان شیطان ، جایگزین خوبے بر افڪار خوب و مثبت قبلت میشود🚫 طرز فڪرت عوض میشود💫 تا جایے ک میگویے: " ڪه هر ڪارے ڪه ما میڪنیم درست است و شرعے و گناهے در آن نیست🥀 :: برادرهوشیار باش👂دلـسرد شدنت را احساس میڪنی⁉️ 🚫 🚫 جلو جلو عواقب 📱ڪردنت را ب تو یاداورے ڪردم🌚🌪 روز نگویے ڪه ندانسته وارد پـرتـ🔥ـگاه شدم من آنروز بـه آگاهیت شهادت میدهم✋🏼 یادت باشد☝️ شیرینے اعتقادات ڪه ڪمرنگ شود✨ غلظت بالامیرود🔥🍂🔥 راستے اول ماجرا را بیاد داری👨‍💻‼️ اولین پے ام ات "سـلام خواهر"بود📨 از بعدے ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 فقط‌یڪ سوال⁉️ هنوز هم را خواهر... صدا مۍزنی؟؟🥀 اللهم ارزقنے شهادت فے سبیل الله... ⭕️ @dastan9 🇮🇷
❌ داستانی عجیب از کرامت حضرت رقیه سلام الله علیها یکی از علمای ساکن به نام سید ابراهیم دمشقی ۳ تا دختر داشت و هرچه توسل میکرد خدا فرزند پسری بهش عنایت نمیکرد. یک شب دختر بزرگ ایشون، حضرت رقیه (س) رو در خواب میبینه و حضرت بهش می‌فرمایند: «به پدرت بگو که به حاکم شام بگه که بین سنگ لحد و جسد من آب افتاده و بدن من در اذیته، بیاد و قبر رو تعمیر کنه». دختر بزرگ صبح قضیه رو به پدرش میگه ولی سید از ترس اهل‌سنت به خواب دخترش اعتنا نمیکنه! شب دوم همین اتفاق برای دختر وسطی میفته و باز اعتنا نمیکنه! شب سوم دختر کوچیک همین خواب رو میبینه و باز پدر ترتیب اثر نمیده! شب چهارم حضرت رقیه به خواب خود سید میان و میفرمایند چرا حاکم شام رو خبر نمیکنی؟! سید از خواب میپره، میره پیش حاکم شام و قضیه رو تعریف میکنه. حاکم شام دستور میده علمای شیعه و سنی همه بیان، غسل کنن و لباس تمیز بپوشن و به دست هرکس که قفل درِحرم باز شد همون شخص بره و حرم رو تعمیر کنه. همه اومدن و کلید در قفل گذاشتن اما درِحرم جز به دست سید ابراهیم باز نشد! اومدن توی حرم همهٔ علما کلنگ رو به زمین زدن که قبر رو بشکافن ولی زمین تکونی نمیخورد تا اینکه سید کلنگ زد و زمین شکافت. همه فهمیدن این کار رو سید باید انجام بده! حرم رو قرق کردن، سید رفت و لحد رو کنار زد، دید بدن حضرت که بیش از هزار سال از دفنشون میگذره هنوز صحیح و سالمه اما قبر رو آب گرفته! سید تا نگاهش به بدن مبارک افتاد غش کرد. زیر بغلاشو گرفتن گفتن چی شد؟ گفت ما شنیده بودیم یزید لعنة الله غساله و کفن فرستاده اما الان فهمیدم دروغ بوده چون بی‌بی رو با لباس مبارک دفن کردند! من بدن رو از حرم بیرون نمی‌برم چون میترسم دیگه این بدن رو به نام رقیه بنت الحسین (س) نشناسن و من شرمنده اباعبدالله بشم! سید بدن حضرت رو رو پاهای خودش گذاشت و مدام گریه می‌کرد تا قبر رو تعمیر کردن! وقت نماز با احترام بدن رو بالای بلندی میذاشت و نماز میخوند و باز بدن مبارک رو نگه میداشت! و با معجزه بی‌بی در طول این سه روز نه نیازی به غذا پیدا کرد نه آب نه استراحت نه تجدید وضو! موقع دفن دعا کرد خدا پسری بهش عنایت کنه و با عنایت بی‌بی در پیری به او پسری عنایت شد! حاکم شام بعد از این قضیه تولیت حرم رو به سید ابراهیم واگذار کرد. منابع: ۱-اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦. ۲-منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸. ۳-مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸. ۴-تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳. ✍️ مهدی حاجی پور 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 جنایت لشکر سفیانی در کوفه و حرکت خراسانی برای نجات اهل کوفه ➖➖➖➖➖➖➖ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اونایی که از سقوط خوشحالن این کلیپ رو ببینن تا قدر امنیتی که به برکت رهبرمون و مدافعین حرم جمهوری اسلامی داریم رو بیشتر بدونن! ‌ ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕آنچه که در انتظار است‼️ و لشگریانش اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
تحلیل قرآنی حوادث سوریه.mp3
زمان: حجم: 45.4M
📌 تحلیل قرآنی حوادث سوریه پاسخ به چهار سوال: ۱. خون شهدای مدافع حرم به هدر رفته است؟ ۲. سوریه در جبهه مقاومت چه جایگاهی داشت و الان ما شکست خورده‌ایم یا نه؟ ۳. چرا ایران وارد سوریه نشد؟ ۴. چرا بشار اسد خسته شد؟ 🎙 حجت الاسلام محمد سعادتمند ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
33.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه ۵ امروز کانال منتظران ظهور ♦️علائم ظهور در تحولات منطقه‼️ 🎙با کلام و تحلیل ایمان اکبرآبادی نقد و واکاوی علائم گرایی افراطی ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
🌷 🌷در شلمچه، پایم روى مین رفت و بخشى از آن قطع شد. وقتى اسیران را در مکانى جمع کرده بودند، دیدم یکى از عراقى ها موهاى ریش یکى از رزمندگانِ مسن را یکى یکى مى کَند. نتوانستم تحمل کنم و با حمله او را عقب زدم .... 🌷آن عراقى که از رویارویى با یک اسیر مجروح مى ترسید چند نفر را صدا کرد و همگى به جانم افتادند. آن قدر زدند تا بى هوش شدم و چون حالم خیلى خراب شد، مرا به بیمارستان فرستادند. در آن جا بدون این که بى هوش کنند یا موضع عمل را بى حس کنند، به ور رفتن با پایم پرداختند. عمل جرّاحى بیش از اندازه طول کشید. به طورى که چندبار بى هوش شدم و به هوش آمدم. 🌷اولین شب، بعد از عمل را بدون حتى یک دارو و آمپول به صبح رساندم. دردم بسیار شدید بود. صبح زود صداى یک انفجار چشمم را به سوى در بیمارستان برگرداند، نمى دانم صدا دقیقاً از کجا بود. ناگهان در باز شد و بانویى که دست به سینه ى دیوار گذاشته بود داخل آمد .... 🌷عجیب بود که تا هنگام وارد شدن به اتاقى که در آن بسترى بودم، دستش را هم چنان به دیوار مى گرفت و جلو مى آمد. از من پرسید: «چرا این قدر ناراحتى؟» این را گفت و دست مبارکش را روى پایم گذاشت. سپس گفت: «ناراحت نباش». باز دست بر دیوار گذاشت و رفت. از همان روز تا به حال ـ که در کشورمان هستم ـ دیگر ناراحتى پا نداشته ام. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞تزویر به شما امان میدهد❗️و سرگرم فسادتان میکند❗️ تا مقاومتتان را بشکند❗️ اما پس از غلبه، گردنتان را خواهد شکست ☠️ 📢فوق العاده مهم، لطفا نشر حداکثری 🙏 😍🥺😱 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• 💐 💐 ╭┅───────👑──────┅╮ ❤️ @DASTAN9 ❤️ https://rubika.ir/dastan9 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9 ╰┅───────👑──────┅╯
💞رمان 💞 قسمت ۲۴ . . دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه . راستیتش خیلی نگران شده بودم . تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم . کم کم اماده شدم که برم سمت دفتر . توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم اخه من که چیزی نگفته بودم اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن . . وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته . تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن . -حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده . به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم . یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن . -چی شده زهرا؟! . -ریحانه ...ریحانه . -چی شده؟؟ . -کجایی تو دختر؟! . -چی شده مگه حالا؟! . -سید... . -آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟! . -سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد همش ناراحت بود به خاطر تو عذاب وجدان داشت میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه . -الان مگه نیستن؟! . -این نامه رو بخون...محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...میخواست حلالش کنی . -کجا رفتن مگه؟؟ . -یه ماه پیش به عنوان رفت و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر. بعضیا میگن دیدن که این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی . _یعنی مگه امکان داره که ایشون . -هر چیزی ممکنه ریحانه . گریه بهم امان نمیداد... _اخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟! . -داداش محمد من اگه شهید شده باشه تازه به عشقش رسیده . _داداش محمد ؟! . _اره...داداش محمد..ریحانه، ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی..ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی . -چیا رو مثلا؟! . -اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم. ولی تو فکر کردی ما... . از شدت گریه هیچی نمیدیم صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید . صدای لا اله الا الله گفتناش . . ادامه دارد.... . . نویسنده : منبع👇 -پیام- صدقه- جاریه- است 🌼 😍 💐 ╭┅───👑───┅╮ 🥀 @DASTAN9🥀 ╰┅───👑───┅╯