eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
36 فایل
﷽   کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل  🇮🇷https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 https://rubika.ir/dastan9 مدیریت کانال  https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
😉💐 💢 با اینکه موقعیت خوبی داشتم، هر بار به خواستگاری می رفتیم به مشکلی برمیخوردیم. برای تولد بر سر مزار یادبودش رفته بودم؛ به عکسش خیره شدم و گفتم: من از شما کادو می خواهم. یک کاری کن دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم. روز بعد، یکی از دوستان خانواده ای را به من معرفی کرد. خواستگاری به خوبی پیش رفت؛ مشکلی وجود نداشت، قرار شد برای صحبت های خصوصی به اتاقی برویم. به محض اینکه وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم روی دیوار افتاد. 💢 از ایشان پرسیدم: چطور را میشناسید؟ گفتند: شهید هادی همرزم پدرم بوده. هفته بعد با همسرم برای تشکر به کنار مزار یادبودش رفتیم. همسرم هم مثل من از آقا ابراهیم خواسته بود تا یک همسر برایش انتخاب کند. ♥️ ⭕ @dastan9 🇮🇷
😉💐 💢 با اینکه موقعیت خوبی داشتم، هر بار به خواستگاری می رفتیم به مشکلی برمیخوردیم. برای تولد بر سر مزار یادبودش رفته بودم؛ به عکسش خیره شدم و گفتم: من از شما کادو می خواهم. یک کاری کن دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم. روز بعد، یکی از دوستان خانواده ای را به من معرفی کرد. خواستگاری به خوبی پیش رفت؛ مشکلی وجود نداشت، قرار شد برای صحبت های خصوصی به اتاقی برویم. به محض اینکه وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم روی دیوار افتاد. 💢 از ایشان پرسیدم: چطور را میشناسید؟ گفتند: شهید هادی همرزم پدرم بوده. هفته بعد با همسرم برای تشکر به کنار مزار یادبودش رفتیم. همسرم هم مثل من از آقا ابراهیم خواسته بود تا یک همسر برایش انتخاب کند. ♥️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷