6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡️☠️ حاکمیت ابلیس
✡️☠️ هدف از عادیسازی رابطه بین جن و انس در تولیدات رسانهای چیست⁉️
👌 ای منتظر به «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» اکتفا نکن حداقل به احترام #محرم با گناهان مان #حجاب غیبت #امام_زمان مان نشویم
➖➖➖➖➖➖➖
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت سوم 💥 🔺گاهی مردن، لذّت ب
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت چهارم 💥
🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ میشود!
نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ صدایی جز صدای ماشین نمیشنیدم. بیشتر دقّت کردم، امّا صدای ماشین دیگری هم نمیشنیدم. نه صدای بوق، نه صدای آدمها و نه هیچچیز دیگری! مثل اینکه داشت در یک جای خیلیخیلی خلوت رانندگی میکرد، جایی شبیه کویر یا دشت یا خارج از شهر و آبادی.
متوجّه بودم که چند نفر داخل ماشین هستند، امّا اصلاً با هم حرف نمیزدند. بهخاطر همین نمی¬توانستم بفهمم که با چه کسانی طرف هستم و چه زبان، اصل و نسبی دارند. فقط یادم است که یک نفرشان عطسه کرد، دو بار؛ دیگر هیچ صدایی نیامد.
من اسامی ماشینها را وارد نیستم، بهخاطر همین هم از روی صدای ماشین نمیتوانم بگویم چه ماشینی بود که مرا میبرد، امّا هر چه بود، ماشین سرحال و پر شتابی بود؛ چون یادم است که از جاهای غیر آسفالت، سنگ و لاخ و پست و بلند که عبور میکرد، مشکلی نداشت و فقط مرا مثل توپ، این طرف و آن طرف میانداخت.
برایم سؤال بود که چرا در آن قبر خفه نشدم؟! علیالقاعده باید بهخاطر کمبود اکسیژن میمُردم، ولی ظاهراً سوراخی، چیزی برای هوا داشته. نمیدانم. امّا وقتی داشتند مرا با ماشین میبردند، خیلی نفس می¬کشیدم، مشکل تنفّسـی برایم پیش آمده بود. خاک و خون هم که وارد گلویم شده بود و خودم امیدی به ادامه حیات نداشتم.
به شدّت ضعف داشتم و لب و دهانم عطش داشت؛ چون یک هفته بود که آب و هیچچیز دیگری نخورده بودم بجز همان حشرات چندشآوری که گفتم.
بعداز یک هفته حالت سکون و دفن، حالا در شرایطی بودم که داشت تمام دنیا دور سرم می¬چرخید. اینقدر راهش طولانی بود و در حین رانندگی به این طرف و آن طرف پرت می¬شدم که دو سه بار تهوّع کردم. داشتم به حالت خاصّی مثل بی¬هوشی می¬رفتم. بی¬حالِ بی¬حال شده بودم امّا اندکی متوجّه بودم.
تا اینکه بالاخره ایستاد.
من که کاملاً بیحال و بیجان بودم، حتّی توان تکان خوردن هم نداشتم. فقط فهمیدم که یک نفر مرا روی شانه¬اش انداخت. بدن ضعیف من مثل یک گوشت آویزان در مغازه¬های قصّابی شده بود.
به زور روی یک صندلی در یک اتاق نسبتاً کم نور نشاندنم. هوایش خیلی سرد بود، داشتم می¬لرزیدم. نمی¬توانستم خودم را کنترل کنم، حتّی آن لحظه خودم را خراب کردم! فکرم داشت منفجر می¬شد؛ چون وقتی خیلی ضعیف می¬شوم، فکر و ذهنم نزدیک است منفجر شود.
نمی¬توانستم چشمانم را باز کنم، امّا به زور تلاش کردم مژه¬های چشمم را از هم باز کنم و ببینم چه کسی رو¬به¬رویم نشسته است.
دیدم یک مرد تقریباً شصت هفتاد ساله (شایدم بیشتر) با ریش بلند که یک کلاه مشکی خیلی کوچک روی سرش بود، روبهروی من نشسته و در حال تمیز کردن بین دندان¬هایش است. بلند شد و بهطرفم آمد. خم شد و صورتش را نزدیک گوشم آورد و با زبان انگلیسی گفت: «خدا نخواست بمیری! منم تلاشی برای مردنت نمی¬کنم. نه اینکه به دردم بخوری، نه! خیلی بی¬مصرف¬تر از این حرفایی، امّا خوشم میاد با کسانی که خدا واسطه زندگی و زنده موندنشون می¬شه چند روز زندگی کنم و ببینم چطور آدمایی هستن.»
بعد به آن شخصی که مرا روی شانه¬اش¬انداخته و به آنجا آورده بود، اشاره کرد تا من را ببرد. او هم دوباره مرا از روی صندلی بلند کرد، روی شانه¬اش انداخت و راه افتاد.
هنوز از آن اتاق بیرون نرفته بودم که آن بازجو دنـبالم آمد و دوباره صـورتـش را نزدیک صورتم آورد و با یک لبخند کثیف و عصبی گفت: «به زودی همدیگه رو می¬بینیم. فقط تلاش کن زنده بمونی. برو!»
وارد یک راهرو شدیم. دو طرفش اتاق¬های جمعی و انفرادی بود. صدای ناله و جیغ¬های بلند و وحشتناک میآمد. اینقدر صداها زیاد بود که دیگر صدای پای آن غولی که داشت مرا با خودش می¬برد نمی¬شنیدم.
دقیقاً یادم است که آن لحظه، دلم برای قبر، دفن و شرایط قبلی¬ام تنگ شده بود. مدام می¬گفتم: «کاش هنوز تو قبر بودم و خوراک مار و عقرب¬ها می¬شدم، امّا اینجا نمی¬اومدم!»
انواع صداها و زبان¬ها را می¬شد در آن راهرو شنید. مشخّص بود که آن زندان در منطقه، محلّه، شهر و وطن خودم نیست. با انواع و اقسام زبان¬ها و گویش¬ها داشتند ناله می¬کردند؛ عربی، انگلیسی، آلمانی. چه می¬دانم، با همه زبان¬ها!
راهروی طولانی¬ای بود. شاید هنوز به آخرش نرسیده بودیم که چند تا پلّه، شاید مثلاً 20 تا پلّه خورد و پایین رفتیم. آن جا هم وضعیّت همینطور بود. ظاهراً چند طبقه بود، همهجا هم همین وضعیّت را داشت.
چند متر جلوتر که رفت، درِ یکی از آن دخمه¬ها را باز کرد و من را محکم به آنجا پرت کرد. فهمیدم که روی دست و پای چند نفر افتادم، امّا نمی¬دیدم و دیگر هم متوجّه نشدم چه شد.
رمان #نه
ادامه دارد...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره جالب عباس موزون از اسیر کردن تیربارچی عراقی!
↶【😘 #بهمابپیوندید 😘】↷
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 22 April 2024
قمری: الإثنين، 13 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️27 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
🌹امام علی علیه السلام:
شادی مؤمن به خاطر فرمانبرداری از پروردگارش است و اندوه مؤمن به خاطر گناهش است.
📗غرر الحکم ج۴ ص۱۳۶
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
⭕️ ماجرای گرد آمدن ۳۱۳ یار اصلی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در مکه در شب قبل از ظهور و عکس العمل مردم مکه
✅ امام صادق (علیه السلام) در یک حدیث طولانی از اجتماع یاران حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه) و واکنش مردم مکّه سخن میگوید:
🕋 «خداوند آنها را در یک شب جمعه در مکّه معظّمه و در بیت اللّه الحرام گرد میآورد، که حتّی یک نفر نیز از آنها تخلّف نمیکند. آنگاه در کوچههای مکّه به راه میافتند، تا برای خود محلّ اقامتی پیدا کنند.
👥 مردم مکّه افراد ناشناسی را در میان خود میبینند، درحالیکه از ورود هیچ قافلهای به قصد حجّ، عمره، تجارت و غیره اطلاعی ندارند، از این رهگذر به یکدیگر میگویند:
🔹 افراد غریبی را میبینیم که تا به امروز در این شهر آنها را ندیدهایم! اینها اهل یک شهر و یک قبیله و یک تیره و یک نژاد نیستند، و خود هیچ اهل و عیال و وسیله و مَرکبی همراه ندارند!
▫️ درحالیکه آنها مطالبی در این مقوله بازگو میکنند، مردی از قبیله مخزوم وارد میشود و میگوید:
🔹 من خوابی دیدهام که بسیار پریشان و نگران هستم.
▫️ مردم میگویند:
🔸 بیا به نزد فلان ثقفی برویم.
▫️ چون به پیش او میروند، مرد مخزومی چنین میگوید:
☁️ من ابری را دیدم که از اعماق آسمان ظاهر شد و بهتدریج پائین آمد تا به نزدیکی کعبه رسید و آنگاه دور کعبه طواف نمود.
🌪 در این ابر ملخهای فراوانی با بالهای سبز بود که تا مدّتی بس دراز دور خانه خدا طواف کردند. آنگاه به چپ و راست پراکنده شدند، به هیچ آبادی نمیرسیدند جز اینکه به خاکستر مینشاندند، به هیچ قلعهای نمیرسیدند جز اینکه ویران میکردند، سپس از خواب بیدار شدم و چون بید لرزیدم و تا اکنون هم در ترس و وحشت هستم.
▫️ مرد ثقیفی میگوید:
🔸 امشب لشکری از لشکرهای الهی به شهر شما وارد شده، که شما را یارای مقاومت در برابر آنها نیست.
▫️ مردم مکّه از شنیدن این مطلب هراسان میشوند و با یکدیگر میگویند:
🔹 چیزی عجیبی پیش آمده است!
▫️آنگاه درحالیکه همهشان از این سپاه الهی سخن میگویند از نزد مرد ثقیفی بیرون میآیند و به جستجوی آن لشکر میپردازند. و درحالیکه خداوند قلبشان را از رعب و وحشت پر کرده است، به عنوان مشاوره و خیرخواهی با یکدیگر میگویند:
🔸 در مورد این سپاه شتاب نکنید که آنها در شهر شما کار خلافی انجام ندادهاند و به روی کسی شمشیر نکشیدهاند و کار ناشایستی از آنها دیده نشده است و شاید در میان آنها از تیره و نژاد شما هم کسی باشد. و اگر بخواهید در مورد آنها تصمیمی بگیرید توجّه داشته باشید که آنها مشغول عبادت هستند و سیمای صالحان را دارند و خود در حرم امن الهی هستند که هرکس داخل آن شود خونش در امان است تا وقتیکه حادثهای بیافریند و آنها تاکنون حادثهای ایجاد نکردهاند که سوژه و بهانه ستیزهجوئی باشد.
▫️ زعیم مردم مکّه که یک نفر مخزومی است میگوید:
🔹 من مطمئن نیستم که پشت سر آنها نیروئی نباشد، شاید نیروی وسیعتری به دنبال آنها باشد که با ورود آنها مسئله بسیار حسّاس و مهمّ شود. از این رهگذر مصلحت آنست که تا نیرو نرسیده اینها را درهم شکنید که تعدادشان اندک و به وضع شهر ناآشنا هستند. و خیال میکنم که رؤیای دوستتان حقّ است.
▫️ برخی از آنها به برخی دیگر میگویند:
🔸 اگر نیروئی که ممکن است به اینها ملحق شود، اگر آنها نیز مثل اینها باشند که نه اسب دارند و نه اسلحه، و نه سنگری که به آن پناه ببرند و خود در این شهر غریب و بیچیز هستند، ترسی برای شما نیست. و اگر سپاه مجهّزی به یاری آنها بیاید با یک حمله اینها را نابود میسازید که برای شما چون یک جرعه آب در کام انسان تشنه است.
▫️ سخنانی از این قبیل با یکدیگر بازگو میکنند تا پاسی از شب میگذرد و خواب بر دیدهها چیره میشود و تاریکی شب و سنگینی خواب در میان آنها جدائی میاندازد. بعد از پراکنده شدن دیگر فرصت اجتماع پیدا نمیکنند، که حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه) قیام میکند.
🌟 یاران قائم (علیه السلام) یکدیگر را طوری ملاقات میکنند که گویی از یک پدر و یک مادر به دنیا آمدهاند و صبح از خانه بیرون آمده پراکنده شدهاند و شبانگه همه به خانه آمده با یکدیگر گرد آمدهاند!». (۱)
✍️ در بامداد چنین شبی بیعت مبارکه انجام میپذیرد و سنگرهای ظلم و استبداد یکی پس از دیگری سقوط میکند و چیزی نمیگذرد که مردم مکّه نیز بیعت کرده به سپاه حقّ ملحق میشوند و خواب مخزومی و تعبیر ثقیفی تحقّق مییابد. و ما منتظر چنین روزی هستیم.
⬅️ روزگار رهایی، ج۱، ص ۴۳۲ تا ص: ۴۴۵
(۱). الملاحم و الفتن صفحه ۱۶۹- ۱۷۱ و بشاره الاسلام صفحه ۲۱۰- ۲۱۱.
🏷 حدیث #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه)
➖➖➖➖➖➖➖
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظر یعنی چی...⁉️
🎧 استاد حامد کاشانی
➖➖➖➖➖➖➖
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
#پندانه
✍️ پاسخی برای آنها که زود میرنجند
🔹خردمندی با مردی در راهی سفر میکرد. آن مرد سعی داشت تا با بیاحترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید.
🔸در سه روز اول، هرگاه خردمند سخن میگفت آن مرد، او را ابله مینامید و بهگونهای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار میداد.
🔹سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از خردمند پرسید:
با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بیاحترامی کردهام و تو را رنجاندهام، چطور میتوانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟
🔸هرگاه سبب آزار و اذیت تو میشدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکانپذیر است؟
🔹خردمند در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید:
اگر کسی هدیهای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟
💢 سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید.
↶【😘 #بهمابپیوندید 😘】↷
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️🌴❤️
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed