eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸آمدن إمام سجاد علیه‌السلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود... در نقل‌ها آمده است: 🥀 بعد از که گذشت سه روز از عاشورا وقتی که بنی اسد، بر بالای بدن پاک و مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام رسیدند، او از روی نشانه های امامت و نوری که از او ساطع می‌شد، شناختند. دور پیکر امام علیه‌السلام را گرفتند و شروع به گریه و زاری در اطراف او کردند. 📋 و حٰاوَلوا تَحريكَ عضوٍ من أعضائه، فلَم يَتمكّنوا. ▪️سعی کردند یکی از اعضای او را جابجا کنند، اما نتوانستند. 🥀 یکی از آنها گفت: چگونه ما می توانیم این بدن‌ها را دفن کنیم؟! ما از کجا می‌دانیم که هر جسد از آن کیست؟! 📋 و هُم كما تَرونَ جُثثٌ بلا رؤوس، قد غَيّرتْ مَعالمَهُم الشّمسُ و التّرابُ ▪️خودتان هم می‌بینید که اینها اجسادی هستند بدون سر؛ خاک و خورشید، وضعشان پریشان کرده است. 🥀 در همین حینی که مشغول صحبت باهم بودند، سواری را مشاهده کردند که نزدیک آن ها می آمد و نقاب بر صورت زده بود. آن ها _به گمان اینکه این سوار از بنی امیه است _ از اجساد فاصله گرفتند و دیدند که آن مرد از اسب پیاده شد و در حالی که کمرش، منحنی شده، آرام آرام از کنار اجساد، رد می‌شد؛ 📋 حتّى إذا وَقعَ نَظرَهُ على جسدِ الحسين رَمَى بِنَفسِه عليه، و احتَضَنه، و جعلَ يَشمّه تارةً، و يُقبّله أخرى، و هو يَبكي و قد بَلّ لِثامُه مِن دموع عينيه، ▪️تا اینکه که چشمش به بدن امام حسین علیه‌السلام افتاد ، پیش آمد و خود را بر آن انداخت ، آن را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.گاهی آن ها را می بوسید و گاهی آن را می بویید. آن قدر گریه کرد تا نقاب چهره اش، خیس از اشک شد و می فرمود: 📋 «يا أبتاه بِقَتلك قَرّتْ عيونُ الشّامتين، يا أبتاه بِقتلك فَرِحت بنو أميّة، يا أبتاه بعدك طالَ حُزنُنا، يا أبتاه بعدك طالَ كَربُنا» ▪️پدرجان! با کشتن تو، چشم های مردم کوفه و شام، روشن شد. پدرجان! با کشتن تو، بنی امیه خوشحال شدند. پدرجان بعد از تو اندوه ما طولانی است و غصه هایمان تمامی ندارد. 🥀 سپس رو به بنی اسد کردند و به آنها فرمودند: چرا دور و بر این اجساد ایستاده‌اید؟ گفتند: ما آمدیم آن را تماشا کنیم.حضرت فرمود: قصد شما چه بود؟ آنها گفتند: بدان ، ای برادر ، اکنون ما آنچه را در دل خود داریم در مورد آن جنازه ها به تو می گوییم. 🥀 ما آمده‌ایم تا جسد امام حسین علیه‌السلام و اصحاب او را به خاک بسپاریم و مشغول این کار بودیم که تو از دور نمایان شدی و ما به گمان اینکه تو از اصحاب بنی امیه هستی، دست از کار کشیدیم. 🥀 سپس امام علیه السلام ، خطی را روی زمین کشیدند و رو به بنی اسد کرده و فرمودند: اینجا را حفر کنید. بنی اسد مشغول حفر شدند. سپس حضرت دستور دادند که هفده جسد را در آن حفره به خاک بسپارند. سپس کمی آن طرف تر خطی را روی زمین کشیدند و دستور دادند تا آن جا را حفر کنند و باقی جسدها را در آن به خاک بسپارند به جز یک جسد را... 📚مقتل الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم ص۴۶۶
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 288 هنوز مردد مقابل در خانه ایستاده‌ام که زن دیگری، نوزاد به بغل و بی‌توجه به
🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 289 پشت سر زن جوان، از کنار صف طولانی زنانی که برای گرفتن دارو آمده‌اند می‌گذرم که ناگاه مردی میانسال به سمت‌مان می‌آید و رو به همان زن جوان، سری به نشانه پرسش نشان می‌دهد که احتمالا یعنی: اینا کی‌اند؟! مرد میانسال هم جلیقه هلال احمر پوشیده است و احتمالا مدیر این‌جاست. زن به من اشاره می‌کند و چندبار دهان باز می‌کند تا حرفی بزند؛ اما گویا هیچ‌کدام زبان هم را بلد نیستند. مرد با اخم و از پشت عینک بزرگش به من نگاه می‌کند. انگار شک دارد حرفی بزند؛ شاید عربی بلد نیست. امیدوار می‌شوم که ایرانی باشد و می‌گویم: - سلام آقا! شما ایرانی هستید؟ صورتش از هم باز می‌شود؛ حق هم دارد. دیدن یک هم‌زبان در دیار غربت، مانند وزیدن نسیم خنک در یک اتاق گرم و دم کرده است. لبخند گرمی می‌زند: - سلام! بله، جعفری هستم، مسئول این‌جا. امرتون؟ لهجه ندارد؛ اما آهنگ کلامش شبیه مردم یزد است. با چشم به سلما که با دیدن این محیط جدید و آدم‌های غریبه، محکم‌تر از قبل به من چسبیده است اشاره می‌کنم و می‌گویم: - برای همکارتون توضیح دادم. این دختر رو ما توی دیرالزور پیدا کردیم. مادرش کشته شده، از پدرش هم اطلاعی نداریم. جعفری دستی به موهای سلما می‌کشد: - به‌به، چه دختر نازی! این‌جا می‌تونیم یه مدت نگهش داریم تا بعد منتقل بشه به پرورشگاه‌های یه شهر دیگه. بفرمایید... پشت سر جعفری، وارد یکی از اتاق‌های خانه می‌شوم. اتاقی نسبتا کوچک است با یک موکت سبز رنگ و رو رفته و دیوارهایی که با نقاشی بچه‌ها پر شده است. یک گوشه اتاق چند پتو و بالش روی هم چیده شده و چند کودک، یک گوشه اتاق با هم بازی می‌کند. جعفری می‌گوید: - من یه هفته ست که اومدم این‌جا. متاسفانه تعداد بچه‌هایی مثل این خانم کوچولو زیاده. من واقعاً نمی‌دونم آینده این طفل معصوما قراره چی بشه... این‌همه بچه یتیم رو کی می‌خواد سرپرستی کنه توی این مملکت؟ کلمه به کلمه‌اش قلبم را می‌سوزاند. چه داستان تلخی ست داستان سوریه! زیر لب می‌گویم: - خدا بزرگه! می‌خواهم سلما را زمین بگذارم؛ اما دو دستش را محکم دور گردنم نگه داشته. چاره‌جویانه به جعفری نگاه می‌کنم که احتمالاً بیشتر از من راه سر و کله زدن با بچه‌ها را بلد است. جعفری آرام لب می‌زند: - بشین! مثل این که مجبورم اطاعت کنم؛ هرچند دلم شور می‌زند و باید بروم. می‌نشینم و سلما را روی پایم می‌نشانم. جعفری می‌گوید: - حالا اسم این خانم کوچولو چیه؟ سلما با همان حالت شکاک و بی‌اعتماد به جعفری نگاه می‌کند و سرش را برمی‌گرداند به سمت من. می‌گویم: - اسمش سلما ست. - چرا انقدر محکم بهت چسبیده؟ نویسنده: فاطمه شکیبا @dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 289 پشت سر زن جوان، از کنار صف طولانی زنانی که برای گرفتن دارو آمده‌اند می‌گذر
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 قسمت 290 شانه‌ای بالا می‌اندازم: - شاید چون من پیداش کردم. وقتی پیداش کردم خیلی ترسیده بود. پدرش داعشی بوده و مادرش رو جلوی چشم این بچه کُشته. خیلی شوکه شده، اصلا حرف نمی‌زنه. حین گفتن داستان سلما، تنگی نفس می‌گیرم. برای همین است که داستان را کوتاه و کپسولی بیان می‌کنم تا از شر به دوش کشیدن بار این کلمات سنگین راحت شوم. چهره درهم رفته جعفری هم نشان می‌دهد که او هم حسی مشابه من دارد. بعد از چند لحظه می‌گوید: - نیاز به روان‌پزشک داره، چیزی که البته همه بچه‌های جنگ‌زده بهش نیاز دارن. ولی خب فکر کنم این بچه موردش خیلی خاصه. دستش چی شده؟ - نذاشت دست بزنم. حرفی هم نزد. جعفری از جا بلند می‌شود و از پشت پنجره، اسمی را صدا می‌زند که آن را درست نمی‌شنوم. بعد از چند لحظه، همان زن جوان وارد اتاق می‌شود و مقابل سلما می‌نشیند تا دستش را معاینه کند. سلما دستش را پس می‌کشد و سرش را در سینه‌ام فرو می‌کند. جعفری که بالای سرمان ایستاده، کمی سر کم‌مویش را می‌خاراند و به ذهنش فشار می‌آورد. بعد به سختی و با همان آهنگ یزدی می‌گوید: - صندوق الاسعافات الاولية!(جعبه کمک‌های اولیه!) زن جوان چند لحظه با حالت گنگی به جعفری نگاه می‌کند و بعد منظورش را می‌فهمد. از جا بلند می‌شود تا جعبه کمک‌های اولیه را بیاورد. جعفری می‌خندد: - این عربی بلد نبودن ما هم داستانی شده ها! یه چیزایی یاد گرفتم؛ ولی فکر کنم خیلی به درد نخوره. آخه اینا لهجه‌شون محلیه. لبخند کم‌رنگی می‌زنم: - من نمازم رو نخوندم. باید زود برم. چکار کنم؟ - همین‌جا نماز بخون. باید آروم آروم ازش جدا شی که اذیت نشه. منم برم براش یه خوراکی‌ای چیزی بیارم... راستی، قبله هم از این طرفه. مُهر تربتم را از جیبم درمی‌آورم و در جهت قبله می‌گذارم. سلما گیج نگاهم می‌کند. می‌گویم: - بدی الصلاۀ. حسنا؟(می‌خوام نماز بخونم.باشه؟) آرام دستانش را از لباسم جدا می‌کنم و او هم مقاومتی نمی‌کند. لبخند می‌زنم: - احسنت روحی.(آفرین عزیزم.) کنارم می‌نشیند و من به نماز می‌ایستم. تا آخر نماز، با حرکت سر و چشمانش من را دنبال می‌کند. سلام نماز عصر را که می‌دهم، سرش را روی زانویم می‌گذارد. دلم می‌لرزد؛ چرا انقدر به من وابسته شده؟ اگر بگذارمش و بروم چه می‌شود؟ حس شیرین و درعین حال تلخی ست؛ شیرینی‌اش بخاطر این است که یک انسان کوچک و آسیب‌پذیر، به من پناه آورده و شاید چندقدمی به تجربه حس پدری نزدیک شده‌ام؛ و تلخی‌اش از این بابت که نمی‌توانم کنارش بمانم. شاید من هم دارم احساسی با این قضیه برخورد می‌کنم و او را دختر نداشته‌ام می‌بینم... جعفری با یک بسته کیک و شیرکاکائو وارد می‌شود و پشت سرش، همان زن جوان با جعبه کمک‌های اولیه. مقابل سلما می‌نشینند و جعفری زمزمه می‌کند: - برای دختر خوشگل‌مون خوراکی آوردم... سلما حرف‌های جعفری را نمی‌فهمد اما گرسنگی را می‌شود از چشم‌هایش خواند. زن دست دراز می‌کند به سمت سلما و با مهربانی می‌گوید: - خلینی شوف یدیک روحی. بدی تضمد جرحک.(بذار دستتو ببینم عزیزم. می‌خوام زخمتو پانسمان کنم.) نویسنده: فاطمه شکیبا @dastan9
هدایت شده از کانال لیستی کوثر
🌸🌱﷽🌱🌸 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° •|🚨پیشنهاد ویژه امشبمون🚨|•🔴👇 بخیر و بخیر کانالتو بی دردسر و از اینجا👇 بردار ❤️eitaa.com/joinchat/3404071064Cfd85b35b19 ┅┅┅❅❁❅┅┅┅ 🥀 آشپزی کنیم با دستورات و برنامه های جذاب که دیگ نگی چی درست کنم؟ 🥀 eitaa.com/joinchat/757727287C531571fd80 🥀 بیا بهت لقمه لقمه دلبـــــــــــــــری یاد بدیم 🥀 eitaa.com/joinchat/547684562C42d0cbfc47 🥀 دنیای اشعار زیبا و دلربا مخصوص همه دوست داران آرامش 🥀 eitaa.com/joinchat/592576767C7fa62d95be 🥀 پروفایل‌‌ ایده آل ، عکسنوشته حرف دل 🥀 eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006 🥀 آشنایی با قوانین حقوقی 🥀 eitaa.com/joinchat/1154023568C13987bb851 🥀 تو محـــــــــــــــــرم خودت برای خودت لباس جذاب بدوز 🥀 eitaa.com/joinchat/2259550230C09e569fbc3 🥀 داستان های واقــعـــی 🥀 eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🥀 «آهنگ جدید، آهنگ ترکی کلیپ عاشقانه جدید» 🥀 eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3 🥀 اگه عاشق تنوعی بیا اینجا 🥀 eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be 🥀 استوری برای پدران ومادران آسمانی 🥀 eitaa.com/joinchat/688717956C748197af9e ┅┅┅❅❁❅┅┅┅ •|🚨ببین چه خبره اینجا؟🔴👇 🔮 سازی 😍 میز عقد🤩 💥 تاپیاز باکلاس بودن ⬅️هرچیزی رو وخاص کن 🌈eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° 🥀لیست از 2086 تا 3355 🥀 📆 چهارشنبه ۲۷ تير ۱۴۰۳ با 🌺eitaa.com/joinchat/1392181371C1f87ee05a5
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبت‌های مهدی رسولی در حسینیه معلی: اگر از مستکبرین عالم بپرسیم که دوست دارید اگر صبح چشم باز کنید چه کسی در عالم نباشد چه جوابی می‌دهند 🖤 @dastan9 🖤
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پناهیان: من اگر حرف‌های روشنفکری ۵۰ سال پیش اقا را بزنم برخی حزب‌اللهی‌ها به من حمله میکنن. چون حرف‌های رهبری را گوش نمیکنند و مطالعه نمیکنند. 🖤 @dastan9 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۸ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 18 July 2024 قمری: الخميس، 12 محرم 1446 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت امام سجاد علیه السلام (بنابرقولی)، 94ه-ق 🔹دفن پیکر پاک شهدای کربلا، 61ه-ق 🔹ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️13 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️23 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️38 روز تا اربعین حسینی ▪️46 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️48 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام 💠 @dastan9 💠