eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
44 عکس
83 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 داستان 🌸 شهید احمد مکیان ، 🌸 از همان کودکی 🌸 خیلی احترام مادرش را داشت 🌸 بعضی مواقع که مادرش می گفت : 🌷 بروید از مغازه چیزی بخرید 🌸 بچه ها به اقتضای عوالم بچه گی ، 🌸 تعلل می کردند 🌸 اما احمد با همان درخواست اول 🌸 به دنبال انجام کار می رفت . 🌸 در احترام به مادر، 🌸 روی نکات ریز هم دقت داشت. 🌸 موقع سوار شدن به ماشین ، 🌸 مادر را جلو می نشاندند 🌸 و برادرها عقب می نشستند . 📚 کتاب سند گمنامی ؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان ، صفحه ۲۳ و ۳۴ ________________ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman ⛳️ ⛳️
43.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی 📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان 🎬 قسمت هفتم _________ 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman 🎞 کانال فیلم و کارتون 🎥 @kartoon_film
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت دهم 🌹 🍎 سمیه و مرضیه ، وارد کلاس شدند . 🍎 آن پسرهایی که متلک پراندند 🍎 و مورد ملامت سمیه قرار گرفتند ، 🍎 تا آخر کلاس ، ساکت و بی صدا نشستند 🍎 و خودشان را ، جمع و جور کردند . 🍎 استاد ، وارد کلاس شد . 🍎 امروز قرار بود ، 🍎 یکی از دانشجوها ، کنفرانس بدهد . 🍎 استاد ، نام َسمیه را خواند . 🍎 سمیه هم با چادر زیبایش ، 🍎 در محل کنفرانس ایستاد . 🍎 استاد ، از دیدن سمیه در چادر ، 🍎 هم شگفت زده شد 🍎 هم لبخند رضایت ، بر او زد . 🍎 سمیه ، کنفرانس خود را ارائه نمود . 🍎 وقتی کنفرانس تمام شد ، 🍎 همه دانشجوها ، برایش دست زدند . 🍎 و استاد با لبخند ، او را تحسین نمود . 🍎 سمیه ، سر جای خود نشست 🍎 استاد نیز ، از کنفرانس سمیه تعریف کرد . 🍎 و چندتا اشکال گرفت . 🍎 سمیه خیلی خوشحال بود 🍎 که توانست با حجابش ، 🍎 انسانیت و علم و عقلش را ، 🍎 به دیگران ثابت کند . 🍎 بعد از کلاس ، پسران و دختران ، 🍎 از سمیه بابت کنفرانس زیبایش ، 🍎 تشکر و تعریف کردند . 🍎 مرضیه به سمیه گفت : 🌟 سمیه جان ! 🌟 چادرت ، تو را ، زرنگ تر کرده ها 🌟 از موقعی که چادر پوشیدی ، 🌟 خیلی تغییر کردی . 🌟 مودب شدی ، زرنگ شدی ، 🌟 محبوب شدی ، محجوب شدی ... 🍎 مرضیه در حال صحبت کردن بود 🍎 که متوجه شد ؛ 🍎 سمیه حواسش جای دیگری است 🍎 و به یک نقطه ، خیره شده بود . 🍎 مرضیه گفت : 🌟 فهمیدی چی گفتم سمیه ؟! 🍎 اما سمیه هیچ پاسخی نداد . 🍎 دوباره مرضیه گفت : 🌟 حواست کجاست دختر ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی ________________ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman
32.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی 📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان 🎬 قسمت هشتم _____ 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman 🎞 کانال فیلم و کارتون 🎥 @kartoon_film
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۱۱ 🌹 🍎 مرضیه ، نگاه سمیه را تعقیب کرد . 🍎 سمیه داشت به دختری نگاه می کرد 🍎 که در پارک دانشگاه بود . 🍎 مرضیه گفت : 🌟 چیز مهمی در آنجا می بینی ؟! 🍎 سمیه گفت : 🌷 آن دختره ، شیداست . 🌷 مدتی است که دارم او را می بینم 🌷 که با آن پسره یعنی داریوش ، می گردد 🍎 مرضیه گفت : 🌟 چکارش داری ، ول کن بابا ... 🌟 به ما چه ربطی دارد ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 یعنی چی ول کن دختر ؟! 🌷 او باید بفهمد که آن پسر ، خطرناک است ... 🌷 باید بفهمد کبوتر با کبوتر ، باز با باز ... 🌷 باید بفهمد که با هر کس و ناکسی ، 🌷 نباید بگردد و نباید قاطی بشود . 🍎 سمیه ، چادرش را محکم گرفت 🍎 و به سمت شیدا رفت . 🍎 با شیدا صحبت کرد 🍎 او را نصیحت کرد 🍎 ولی فایده ای نداشت . 🍎 شیدا ، دختری مغرور بود 🍎 و به حرف هیچ کسی گوش نمی دهد . 🍎 چند روز بعد ، 🍎 سمیه با چهار نفر از دختران دانشگاه ، 🍎 مشغول مباحثه علمی و دینی بودند . 🍎 که شیدا با گریه و زاری ، 🍎 از دفتر مدیریت دانشگاه بیرون آمد . 🍎 و از کنار سمیه و دوستانش گذشت . 🍎 دختران با تعجب ، به هم نگاه کردند 🍎 مرضیه گفت : 🌟 چی شده ؟! 🌟 چرا این دختره اینجوری بود ؟ 🍎 ارغوان گفت : 💥 نمی دانم ، لابد یک اتفاقی افتاده 🍎 سمیه بلند شد و به طرف شیدا رفت . 🍎 هر چه او را صدا زد ، نایستاد 🍎 سمیه سرعتش را زیاد کرد ، 🍎 به شیدا رسید و دست او را گرفت 🍎 و علت گریه هایش را پرسید . 🍎 اما شیدا بدون جواب ، از کنار سمیه رفت 🍎 و به مسیرش ادامه داد . 🍎 سمیه باز دنبالش رفت . 🍎 اما هر چی از شیدا پرسید : 🌷 که چی شده ، چه اتفاقی افتاده ؟ 🍎 اما شیدا بدون هیچ جوابی ، 🍎 به راه خود ادامه می داد . 🍎 سمیه ، به طرف دفتر مدیریت رفت . 🍎 و علت گریه شیدا را جویا شد . 🍎 دفتر دار مدیر ، آقای جهانگیری گفت : 🔮 ایشان از دانشگاه ، اخراج شدند . 🍎 سمیه با تعجب گفت : 🌷 اخراج شد ؟! 🌷 یعنی چی اخراج شد ؟! 🌷 چرا اخراج شد ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی ___________________________ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman
31.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی 📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان 🎬 قسمت نهم _ 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman 🎞 کانال فیلم و کارتون 🎥 @kartoon_film
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۱۲ 🌹 🍎 سمیه با تعجب گفت : 🌷 اخراج شد ؟! 🌷 یعنی چی اخراج شد ؟! 🌷 چرا اخراج شد ؟! 🍎 دفتردار گفت : 🔮 معتاد از آب در آمد ، 🔮 نباید اینجا بماند 🔮 ممکن است بقیه را نیز آلوده کند 🍎 سمیه بُهت زده شد . 🍎 اشک در چشمانش حلقه زد ‌. 🍎 و با ناراحتی گفت : 🌷 یعنی چی معتاد از آب درآمده ؟! 🌷 او که پاک بود 🌷 زرنگ کلاس بود 🌷 اصلاً دنبال این چیزها نبود ؟!!! 🔮 دفتردار گفت : خیلی متاسفم 🍎 سمیه با ناراحتی گفت : 🌷 متاسفید ؟ فقط همین ؟ 🌷 دختر جوان مردم بدبخت شده 🌷 و شما عین خیالتان نیست ؟! 🔮 دفتر دار گفت : 🔮 کمکی از دست ما بر نمی آید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 کمکی از دست شما بر نمی آید 🌷 یا خودتان نمی خواهید کمک کنید ؟! 🌷 شرم بر شما 🌷 یک دختر در دانشگاه شما معتاد شده ، 🌷 آنوقت شما می گوئید نمی توانید کمکش کنید 🌷 مگر روز اول ، که به دانشگاه آمده بود ؛ 🌷 معتاد بود ؟ 🔮 دفتردار ، با حالتی طلبکارانه گفت : 🔮 تقصیر ما چی هست ؟! 🔮 ما که نمی توانیم 🔮 برای تک تک دانشجوهایمان ، 🔮 نگهبان و مراقب بگذاریم 🔮 ما که نمی توانیم دنبال آنها برویم 🔮 و آنها را تعقیب کنیم . 🔮 کجا می روند ، از کجا می آیند ، چکار می کنند ؛ 🔮 به ما هیچ ربطی ندارد . . 🍎 سمیه گفت : 🌷 فکر نمی کنید ، 🌷 همین آزادی بیش از حد دانشگاه ، 🌷 او را معتاد کرده ؟ 🌷 فکر نمی کنید که به جای اخراج کردن او ، 🌷 باید به او کمک کنید ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی _______________________ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman
32.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی 📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان 🎬 قسمت دهم ___________________________ 📲 کانال داستان و رمان 📚 @dastan_o_roman 🎞 کانال فیلم و کارتون 🎥 @kartoon_film
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۱۳ 🌹 🔮 دفتردار گفت : 🔮 چی می گوئید خانم سیاحی ؟! 🔮 مگه اینجا کمپ ترک اعتیاد هست ؟! 🔮 اگر بماند اینجا ، همه را معتاد می کند . 🍎 سمیه با عصبانیت و فریاد گفت : 🌷 پس اینجا چیه ؟! 🌷 معتاد خانه است ؟! 🌷 آقای جهانگیری ! 🌷 به جای اینکه منتظر بمانید 🌷 تا جوانان مردم معتاد بشوند 🌷 و با افتخار اخراجشان کنید 🌷 لطفا با قهوه خانه ها و قلیان سراها ، 🌷 و با آن خانه های فسادی که ، 🌷 دور تا دور دانشگاه وجود دارند ، 🌷 برخورد کنید 🌷 زورتان را بزنید و قلیان سراها را جمع کنید 🌷 خودتان بهتر می دانید 🌷 که آنها دارند مواد فروشی می کنند 🌷 همه تلاشتان را بکنید 🌷 تا مواد فروش ها را پیدا کنید . 🔮 دفتردار گفت : 🔮 خانم بزرگوار ! 🔮 اولا شما حق ندارید به من امر و نهی کنید 🔮 دوما من که پلیس نیستم 🔮 کار من که تعقیب و گریز نیست 🍎 سمیه گفت : 🌷 بله خوب می دانم ... 🌷 کار شما اخراج کردن و تحقیر جوانهاست . 🌷 آقای جهانگیری ! 🌷 همه این دخترها و پسرها ، 🌷 پیش شما امانت اند . 🌷 مردم به شما اعتماد کردند 🌷 و بچه هایشان را ، دست شما سپردند . 🌷 آیا این است امانت داری شما ؟ 🌷 این است جواب اعتماد مردم به شما ؟ 🌷 این است مراقبت شما از جوانان مردم ؟ 🔮 جهانگیری با عصبانیت گفت : 🔮 لطفا برو بیرون خانم سیاحی 🍎 سمیه با عصبانیت به جهانگیری زُل زد . 🍎 جهانگیری از طرز نگاه سمیه ترسید ، 🍎 آب دهانش را بلعید . 🍎 سمیه نیز ، آرام آرام به عقب رفت . 🍎 سپس از اتاق خارج شد . 🍎 و به طرف داریوش دوید . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان مصور و پویانمایی 📼 ایلیا ، تولد یک قهرمان 🎬 قسمت یازدهم 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۱۴ 🌹 🍎 سمیه با سرعت ، 🍎 از کنار مرضیه و دوستانش گذشت . 🍎 مرضیه با دیدن حال آشفته سمیه ، 🍎 از بچه ها خداحافظی کرد 🍎 و به دنبال سمیه رفت . 🍎 داریوش ، 🍎 در حال صحبت کردن با دوستانش بود . 🍎 سمیه نیز رسید و پشت او ایستاد . 🍎 دوستان داریوش متوجه خشم سمیه شدند . 🍎 از چهره عصبانی او ترسیدند 🍎 و به داریوش اشاره کردند 🍎 که یکی پشت سرت ، با تو کار دارد . 🍎 داریوش ، روی خود را برگرداند 🍎 و سمیه را دید . 🍎 داریوش با خنده تلخ گفت : 🔥 سمیه خانم شمایی ؟! 🍎 سمیه با لحنی تند گفت : 🌷 چه بلائی سر شیدا آوردی ؟! 🍎 داریوش با تعجب گفت : 🔥 شیدا کی هست ؟ کدام شیدا ؟! 🍎 سمیه ، دستش را مشت کرد 🍎 و با گریه و عصبانیت ، 🍎 به صورت داریوش ، مشت زد . 🍎 و با گریه گفت : 🌷 همان دختر بدبختی که معتادش کردی 🌷 همان دختری که به خاطر تو ، 🌷 جوانی اش تباه شد . 🌷 همان دختر بدبختی که به خاطر تو ، 🌷 از دانشگاه اخراج شد . 🍎 داریوش سرش را بالا گرفت و گفت : 🔥 اولا ؛ آن دختری که تو می گویی 🔥 من نمی شناسم . 🔥 دوما ؛ تو مرا جلوی همه زدی ، 🔥 مطمئن باش یک روز حالت را می گیرم 🔥 ولی چون دختر هستی ، الآن تو را نمی زنم . 🔥 سوما ؛ از تو شکایت می کنم . 🍎 سمیه همچنان با عصبانیت نگاه می کرد . 🍎 مرضیه سر رسید و به سمیه گفت : 🌟 بیا برویم سمیه 🌟 با اینها دهان به دهان نشو 🍎 مرضیه ، سمیه را می کشاند . 🍎 ولی سمیه با چشمانی پر از خشم ، 🍎 به داریوش خیره شده بود . 🍎 سمیه ، تمام شب بیدار بود و گریه می کرد . 🍎 فکر معتاد شدن شیدا ، 🍎 او را خیلی ناراحت و بی تاب کرده بود . 🍎 او همه شب را ، بیدار ماند 🍎 و به فکر چاره و انتقام بر آمد . 🍎 بعد از خواندن نماز صبح ؛ 🍎 فکر به ذهنش رسید . 🍎 سریع لباس خود را پوشید 🍎 و به طرف خانه حاج آقای سعادتی رفت . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla