🛎"زنگولهای بر گردن"
میگویند؛
"آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک "روباه میتاخته،" بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، "زنگولهای آویزان" میکرده و آخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست.
البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش.
"میماند آن زنگوله!"
از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد.
بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند.
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.!
"این همان بلایی است که انسان امروزی [مخصوصاً در دوران فضای مجازی] سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد.
فکر و خیال رهایش نمیکند!"
زنگولهای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"میکند.
بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست.
برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد،
آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
سبک زندگی اسلامی در بخش پوشش
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ يَقُولُ: يُسْتَحَبُ لِلرَّجُلِ إِذَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ أَنْ يَرَى أَثَرَهَا عَلَيْهِ فِي مَلْبَسِهِ مَا لَمْ يَكُنْ شُهْرَةً.
برای مرد مستحب است که وقتی خداوند نعمتی به او عنایت کرد، اثر آن نعمت در لباسش دیده شود، مادامی که لباس شهرت نباشد.
از آداب مسلمانی این است که شخص، لباسش را پاك و تميز نموده، بوي خوش استعمال نمايد، خانه اش را با گچ سفيد كاري كند، آستانۀ خانه را جارو كند و قبل از غروب، خانه خود را روشن كند كه اين ها فقر را دور و رزق و روزي را زياد مي كند.
مستحب است مسلمان خود را براي مسلمان ديگر زينت كند؛ براي دوستان و اهل خانه خود نيز يا غريبي كه مي خواهد، انسان را به هيئت نيكو ببيند.
مستحب است انسان بهترين نوع لباس عرف جامعه خود را بپوشد و بين مردم اظهار دارايي نمايد، اگر چه در باطن دارا نباشد؛ مگر اينكه اظهار دارايي موجب اتهام ديگران به او شود.
مرحوم مامقاني در كتاب سراج الشيعه في آداب الشريعه ص 8 مي نویسد: از مجموع روايات به دست مي آيد که شايسته است انسان، خوش لباس باشد و سزاوار نيست بدلباس باشد و به خود زهد را ببندد، مگر اينكه رئيس و مرجع در دين و امام عادل باشد كه به جهت همراهي با فقراي جامعه، مكلف به زهد واقعي است.
وی ادامه می دهد: بهترين لباس ها در جنس و وصف لباس متعارف ما، بين متدينين است و بهترين لباس هر زمان، لباس خوبان اهل آن زمان است
برای انسان جايز است تا لباس هاي متعددي داشته باشد و در هر زمان و موقعيتي يكي از آن ها را بپوشد؛ مثلاً براي مهماني، لباس مهماني و براي كار، لباس كار و براي خانه، لباس مخصوص داخل خانه را استفاده نماید.
از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه اين كار اسراف نيست؟. حضرت فرمودند: اين كار اسراف نيست، بلكه اسراف آن است كه انسان، لباسي را كه براي حفظ آبرو مي پوشد در وقت كار، خدمت و شغل از آن استفاده كند.
برای انسان مكروه است در غير حال ضرورت عريان باشد، حتي اگر كسي هم او را نمي بيند و در این مسأله فرقي بین شب و روز نیست.
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: كسي كه عريان مي شود، شيطان به او نظر كرده و طمع مي كند؛ پس خود را بپوشانيد.
پوشيدن شلوار و لباسِ زير برای ستر عورت مستحب بوده و كسي كه با شلوار و زيرجامه نماز بخواند، چهل برابر كسي كه لباس زير ندارد، ارزش دارد. متأسفانه امروزه برخي جوانان شلوارهايي با فاق كوتاه يا پيراهني كه كوتاه است، مي پوشند و این امر خلاف سبك اسلامي بوده و جايز نيست.
از موارد ديگري كه در لباس نهي شده، آن است كه مرد پوشش زنانه و زن پوشش مردانه به تن كند و كسي كه چنين كند، مورد لعن رسول خدا صلي الله عليه وآله قرار گرفته است.
پوشيدن لباس بسيار نازك هم مكروه است؛ همچنین لباسي كه در نهايت قرمزي باشد، مکروه بوده، مگر براي عروس.
امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند متعال به يكي از پيامبران وحي فرمود: به مؤمنين بگو لباس دشمنان مرا نپوشند، خوراك مخصوص آنها را نخورند و اعمال و رفتار آنان را تقليد نكنند كه اگر چنين كنند، دشمنان من خواهند بود.
همچنين مكروه است انسان دكمه لباس هاي خود را باز كند، مگر آن كه در بعضي اوقات به جهت ضرورت باز كند.
مستحب است هنگام پوشيدن لباس از سمت راست شروع به پوشيدن كند و شلوار را در حال نشستن بپوشد.
خشک کردن دست و صورت با لباس مکروه می باشد.
براي كساني كه توانايي دارند، لازم است مؤمنيني كه قادر به تهيه لباس نيستند را ياري كنند كه فرشتگانِ رحمت براي او طلب مغفرت مي كنند. (خداوند متعال 70 هزار ملك را موكل مي كند كه تا دميده شدن صور براي او استغفار كنند)
در روايت وارد شده كسي كه لباس زيادي دارد و بتواند به مؤمني كه به آن لباس احتياج دارد، بدهد و اين كار را نكند، مستحق عذاب الهي مي شود.
احکام در خصوص لباس نمازگزار
لباس نمازگزار باید پاك و مباح بوده و نجس، غصبي و از پوست مردار و حيوان حرام گوشت نباشد.
مستحب است انسان لباس مخصوص نماز داشته باشد كه فقط هنگام خواندن نماز آن را بپوشد.
مستحب است انسان عمامه داشته باشد و مستحب مؤكد است، هنگام نماز از عمامه استفاده كند كه ثواب نماز را دو برابر مي كند.
براي كسي كه امامت جماعت را عهده دار مي شود، بدون عبا نماز خواندن مكروه است و در برخي نقل ها حتي براي غير روحانيون نيز نماز بدون عبا مكروه دانسته شده است.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
اثر شوفر یا جهل فرهیخته!
پس از آنکه «ماکس پلانک» جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ میگیرد ، یک تور دور آلمان می گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند. چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه میکند، راننده اش احساس می کند همه مطالب آن دانشمند را یاد گرفته است. راننده ماکس پلانک روزی به او می گوید: شما از تکرار این حرفها خسته نمیشوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم. اگر اجازه دهید من در مقصد بعدی که شهر مونیخ است، بجای شما سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد میشود. پلانک هم قبول میکند!
شوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند و شنوندهها هم خیلی لذت میبرند. در انتهای جلسه فیزیکدانی که درجلسه بود، بلند میشود و سوالی علمی را مطرح میکند. شوفر که جواب سوال را اصلا نمی دانست، در نهایت خونسردی میگوید: «من تعجب میکنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ، سوالهایی به این اندازه پیش پا افتاده و ساده از من میپرسند ! این سوال شما را حتی شوفر من هم میتواند جواب دهد!سپس ازپشت تریبون رو کرد به ماکس پلانک که درجمع حضار نشسته بود، و گفت جناب شوفر ، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید»!
ماکس ازجا برخواست و پاسخ آن فیزک دان را داد.
درست است که راننده ماکس بلانک با زیرکی خاصی از این رسوایی نجات پیدا کرد، اما از آن پس، این «توّهم دانایی» را «اثر شوفر» می نامند. این تَوّهُم دانایی گاهی دربسیاری ازامور ازجمله (سیاست، اقتصاد، پزشکی و مدیریت ودین و فرهنگ) برای افراد سطحی نگر و اصطلاحا همه چیز دان پیش می آید. غافل ازاینکه علم ودانش در هررشته ای مانند کوه یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمیتوان مشاهده کرد. افراد سطحینگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را میبینند و گمان میکنند که کل دانش را دریافت کردهاند ، در حالی که این فقط توهمی از دانایی است نه خود دانایی.
توهم دانایی، یعنی فکر کنیم همه جوانب مطلبی را میدانیم، بنابراین قاطعانه درمورد آن اظهار نظر میکنیم ،در صورتی که اشتباه میکنیم. یعنی یا نمیدانیم و یا اشتباه و ناقص میدانیم. علت اصلی توهمِ دانایی ، تصور ناقص ما نسبت به تمام جوانب یک مطلب و سپس مقایسهی دانش خودمان با همان تصور است.
در مقابلِ «اثر شوفر» مفهومی وجود دارد که میتوان آن را «جهلِ فرهیخته» نامید؛ همان چیزی که برای تفکر و پژوهش وجستجو گری نیازمند آنیم. زیرا نخستین گام در تلاش برای کسب دانایی، اقرار به جهل و غلبه بر توهم دانایی است.
ما زمانی می توانیم به درک و فهم و دانایی خود امیدوار شویم که آنچه را که نمی دانیم با شهامت وجسارت بگوییم: «نمی دانم»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#پرنده_نصیحتگو
سه نصیحت از یک پرنده دانا
یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم.
مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
مرد بلافاصله او را آزاد کرد.
پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متأسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی.
مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟ پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همة وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟
مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.
پند گفتن با نادان خوابآلود مانند بذر پاشیدن در زمین شورهزار است.
آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام
مرغ او را گفت ای خواجهٔ همام
تو بسی گاوان و میشان خوردهای
تو بسی اشتر به قربان کردهای
تو نگشتی سیر زانها در زمن
هم نگردی سیر از اجزای من
هل مرا تا که سه پندت بر دهم
تا بدانی زیرکم یا ابلهم
اول آن پند هم در دست تو
ثانیش بر بام کهگل بست تو
وآن سوم پندت دهم من بر درخت
که ازین سه پند گردی نیکبخت
آنچ بر دستست اینست آن سخن
که محالی را ز کس باور مکن
بر کفش چون گفت اول پند زفت
گشت آزاد و بر آن دیوار رفت
گفت دیگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زان حسرت مبر
بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم
ده درمسنگست یک در یتیم
دولت تو بخت فرزندان تو
بود آن گوهر به حق جان تو
فوت کردی در که روزیات نبود
که نباشد مثل آن در در وجود
آنچنان که وقت زادن حامله
ناله دارد خواجه شد در غلغله
مرغ گفتش نی نصیحت کردمت
که مبادا بر گذشتهٔ دی غمت
چون گذشت و رفت غم چون میخوری
یا نکردی فهم پندم یا کری
وان دوم پندت بگفتم کز ضلال
هیچ تو باور مکن قول محال
من نیم خود سه درمسنگ ای اسد
ده درمسنگ اندرونم چون بود
خواجه باز آمد به خود گفتا که هین
باز گو آن پند خوب سیومین
گفت آری خوش عمل کردی بدان
تا بگویم پند ثالث رایگان
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم افکندن بود در شوره خاک
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داستان آشنایی ابوحمزه ثمالی امام سجاد علیهالسلام
#اختصاصی_داناب | @dastanak_ir
🟢 ابوحمزه ثمالی از حواریون و بهترین اصحاب امام سجاد علیهالسلام در دوران غربت اهلبیت علیهمالسلام بوده است.
🟡 داستان آشنایی وی با حضرت، به اولین سفر زیارتی امام سجاد علیهالسلام به کوفه بر میگردد. خودش ماجرا را اینگونه نقل میکند:
«جلوى ستون هفتم مسجد كوفه نشسته بودم كه از سوى باب كنده مردى وارد شد كه من در طول عمر خويش شخصى زيباتر، خوشبوتر، پاكيزهتر و خوشلباستر از او نديده بودم. عمامهاى بر سر و پيراهنى عربى و قبايى بر تن داشت. كفشهاى عربى را از پاى درآورد و در كنار ستون هفتم به نماز ايستاد. تكبيره الاحرام نماز را وقتى ادا كرد، آن چنان جذاب و موثر بود كه موهاى بدنم سيخ شد. شيفته نغمه زيبا و لهجه دلرباى وى شدم. نزديكتر شدم تا كلماتش را بهتر بشنوم. چهار ركعت نماز خواند با ركوع و سجود كامل و عالى. بعد از سلام نماز، شروع به دعا كرد: «الهى ان كان قد عصيتك، فانى قد اطعتك فى احب الاشيأ اليك الاقرار بوحدانيتك...».
بعد از اين كه از دعا فارغ شد، از مسجد بيرون رفت. من با اشتياق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا اين كه به مناخ (محل نگهدارى شتران در كنار شهر) كوفه رسيديم. در آن جا غلامی بود كه شتر اين مرد با عظمت را محافظت میكرد. از غلام پرسيدم: اين مرد كيست؟ جواب داد: آيا از شمائل و سيماى نورانىاش او را نشناختى؟ او حضرت زين العابدين، على بن الحسين علیه السلام است.
وقتى آقا را شناختم، خود را به قدمهاى مباركش انداختم و خواستم پاهايش را ببوسم. حضرت با دستهاى مطهر خويش مرا از زمين بلند كرد و فرمود: نه! اى ابا حمزه! سجده مخصوص خداوند عزيز و جلال است. عرض كردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به اين جا تشريف آوردهايد؟ فرمود: براى آن چه كه ديدى! اگر مردم میدانستند كه نماز خواندن در مسجد كوفه چه فضيلتى دارد، مثل كودكان چهار دست و پا به سوى آن میشتافتند.
🔹زیارت قبر پنهان امام علی علیهالسلام
امام سجاد علیه السلام به ابوحمزه فرمود: «آيا دوست دارى قبر جدم، على ابن ابى طالب علیه السلام را زيارت كنى؟» با شنيدن اين پيشنهاد، شادى در چهره ابوحمزه موج زد و آن قدر خوشحال شد كه سر از پا نمیشناخت. وى با اين كه در كوفه و نزديك نجف بود، قبر امام على علیه السلام را نمیشناخت و همچنين تا آن لحظه ـ به علت موانعى ـ موفق به زيارت امام سجاد علیه السلام نشده بود. او كه مدتها انتظار وصال محضر يار را داشت، چنين فرصتى را غنيمت شمرد و با كمال ميل، همراهى با امام علیه السلام را قبول كرد و در ركاب پيشواى چهارم شيعيان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد، تا اين كه به مرقد شريف اميرالمومنين علیه السلام رسيدند. امام سجاد علیه السلام محل دفن مولاى متقيان را ـ كه تا آن زمان مخفى بود ـ به ابوحمزه نشان داد و فرمود: «اين قبر جدم، على بن ابى طالب علیه السلام است».
ابوحمزه میگويد: «وقتى چشمانم به آن جا افتاد، بقعهاى سفيد ديدم كه نور از آن میدرخشيد. امام چهارم علیه السلام از شتر پياده شده و گونههاى مبارك را بر خاك قبر گذاشت؛ سپس شروع به خواندن زيارت كرد: «السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضيىء...»
ابوحمزه میگويد: بعد از زيارت، امام سجاد علیه السلام به مدينه تشريف برد و من هم به كوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن، بارها همراه شمارى از فقيهان شيعه به زيارت قبر حضرت امام على علیه السلام رفت. وى در اين سفرها معارف اهل بيت علیه السلام؛ فقه، تفسير و حديث را به همسفران خود تعليم میداد.
سفينه البحار، ج 2، ص 44.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔹عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازهاش همه جا پیچیده بود.
🔸عابد روزی به آبادی دیگری رفت و برای خرید نان به نانوایی مراجعه کرد. چون لباس درستی نپوشیده بود، نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
🔹مردی که آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت:
این مرد را می شناسی؟
🔸نانوا گفت:
نه.
🔹مرد گفت:
فلان عابد بود.
🔸نانوا گفت:
من از مریدان او هستم.
🔹سپس به دنبال عابد دوید و گفت:
میخواهم شاگرد شما باشم.
🔸اما عابد قبول نکرد. نانوا گفت:
اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام میدهم.
🔹عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
🔸عابد گفت:
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!
🔅امام جعفرصادق (عليهالسلام):
«عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.»
📚وسائل الشیعه، جلد ۱، صفحه ۶۰
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اینجا_سرزمین_اربعین_است ۵
یکی از شیرینترین خاطرات اربعین امسال، آشنایی با یک خانم عراقی در حرم امام حسین بود. توی صف زیارت ایستاده بودیم، دست و پا شکسته و با همون چند تا جملهای که بلد بودیم شروع کردیم صحبت کردن. اسمش «غفران» بود و ۶ تا بچه داشت که چهار تاشون دانشجو بودن. یه کم درمورد خودش صحبت کرد.
ازش پرسیدم: جنگ ایران و اسرائیل رو چطور دیدی؟
یه دفعه با ذوق و افتخار گفت: أنا مقلد سید علی خامنهای!
خوشحال سر تکون دادیم و پرسیدیم توی عراق چقدر مقلد سید علی خامنهایان؟
جواب داد: اکثر شباب! (بیشتر جوونا)
یه خانم عرب دیگهای که صدای ما رو میشنید هم سریع گفت: کثیر.. اکثر شباب!
به این فکر کردم که چهل سال پیش، این دو تا کشور با هم توی جنگ بودن.
چی شده که به برکت پرچم امام حسین الان حضرت آقا توی جهان و حتی توی کشوری که روزی روبهروی ایران بود این همه محبوبیت پیدا کرده و جوانهای اون کشور به مقلد ایشون بودن افتخار میکنند..💚✨
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽/ هرچه کنی به خود کنی
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
🆔 @dastanak_ir
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
"مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید"
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)👇
📚 @dastanak_ir
#داستانک
پیرمرد هنگام سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد.
به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شود و آن را بردارد. در همان لحظه با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرتزده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
پیرمرد خندید و در جواب گفت: بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا میتواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.
#بخیل_نباشیم
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکاتناب)
علی بن مهزیار که بود؟ داستان تشرف #علی_بن_مهزیار به محضر امام زمان علیهالسلام از زبان حجتالاسلام
✨﷽✨
وصل یار
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید:
19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم.
سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم
با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت.
در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی...
سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندم
ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا...
سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم
دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشنده
سلام کردم
حضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟
گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم
حضرت فرمود:
سه چیز باعث شده امامتان را نبینید:
1⃣بی رحمی به ضعفاء
2⃣قطع رحم
3⃣دنیا طلبی
شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم.
منبع : الفبای مهدویت
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🚨 داستان عجیب شهید شدن #فرزند_شیطان در جنگ صفّین
💠امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در کوههاى تِهامَه مردى را دید که بر عصاى بلندى به اندازه درخت خرما تکیه زده است. فرمود: این آواز جنّ است. جن گفت: من #هام_بن_هیم_بن_لاقیس_بن_ابلیس هستم. حضرت فرمود: فاصلهی تو و ابلیس دو پدر میباشد؟ گفت: بله. حضرت فرمود: گذشتهی تو چگونه بود؟ گفت: از روزى که قابیل، هابیل را کشت من بودم. میتوانستم حرف بزنم. به ریسمان الهى چنگ نزدم، در جنگل میگشتم و از تپّهها بالا میرفتم و مردم را به قطع رحم با خویشاوندان و مال حرام دعوت مینمودم. سپس گفت: من توبه کردهام. آن زمان که همراه نوح(ع) در کشتیاش بودم و او را به دلیل دعایى که براى قوم خویش مینمود، ملامت کردم. حضرت نوح نیز مرا به توبه واداشت. پس از آن با هود(ع)، همراه با کسانى که به او ایمان آورده بودند، در مسجد آن حضرت بودم و او را نیز به جهت دعایى که براى قومش نمود، ملامت کردم. و با الیاس در شنزارها به سر میبردم. و همراه ابراهیم(ع) آن هنگام که قوم وى او را در آتش انداختند بودم من در میانه منجنیق و آتش بودم که خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سلامت ساخت. پس از آن، با یوسف(ع) بودم آنگاه که برادرانش به وى حسادت ورزیدند و او را در چاهى افکندند. من او را به عمق چاه بردم و او را غذا میدادم و مثل یک رفیق با او رفتار مینمودم. بعد از آن، در زندان نیز یار و انیس وى بودم تا اینکه خداوند وى را از آنجا نجات داد. سپس، همراه با موسى(ع) بودم. آنحضرت بخشى از تورات را به من آموخت و فرمود: اگر در زمان حضرت عیسى هم بودى، سلام مرا به او برسان. من نیز عیسى(ع) را ملاقات کردم و سلام موسى(ع) را به ایشان رساندم. و همراه آن حضرت بودم تا اینکه بخشى از انجیل را به من آموخت و فرمود: اگر در دوران حضرت محمّد(ص) بودى سلام مرا به آن حضرت برسان. پس اى رسول خدا! عیسى بر تو سلام میرساند.
رسول خدا(ص) فرمود: بر عیسى، روح خدا تا آن زمان که آسمانها و زمین پا برجایند سلام. و بر تو نیز سلام اى هام! که سلام آنان را به من رساندى. اگر درخواست و حاجتى دارى، بگو. هام گفت: خواسته من آن است که خداوند تو را براى امّتت نگهدارد و آنان را براى تو شایسته و صالح گرداند و به آنان استقامت عطا کند تا براى وصى و جانشین پس از تو مقاومت ورزند؛ چرا که امتهاى پیشین به خاطر سرپیچى از اوصیاى الهى به هلاکت رسیدند. و خواسته من آن است که اى رسول خدا! سورهاى از قرآن را به من تعلیم دهى تا در نمازم آن را بخوانم. رسول خدا(ص) به حضرت على(ع) فرمود: به هام یاد بده و با او مدارا کن. هام گفت: اى رسول خدا! این کسى که مرا به او میسپارى کیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: اى هام! در کتاب، وصى «آدم» را چه کسى یافتید؟ گفت: «شیث». جانشین «نوح» که بود؟ گفت: «سام». جانشین «هود» که بود؟ گفت: «یوحنا بن حنان» پسر عموى هود. وصىّ و جانشین «ابراهیم» که بود؟ گفت: «اسماعیل و جانشین اسماعیل، اسحاق». جانشین «موسى» که بود؟ گفت: «یوشع بن نون». جانشین «عیسى» که بود؟ گفت: «شمعون بن حمون صفا» پسر عموى مریم. فرمود: چرا اینان جانشینان پیامبران هستند. هام گفت: چون در دنیا زاهدترین مردم بودند و راغبترین آنان به آخرت. پیامبر(ص) فرمود: در کتاب، جانشین «محمّد» را چه کسى یافتهاید؟ گفت: در تورات، نامش «إلیاست».آنحضرت فرمود: این «إلیاست» او على جانشین و برادر من است، او زاهدترین مردم نسبت به دنیا و راغبترین نسبت به خداوند در آخرت میباشد. هام بر على(ع) سلام کرد و گفت: اى رسول خدا! آیا او نام دیگرى هم دارد؟ فرمود: آرى، «حیدر» پس على(ع) سورههایى از قرآن را به او آموخت. هام گفت: اى على! اى جانشین محمّد! آیا آنچه از قرآن به من آموختى براى نماز من کافى است؟ فرمود: آرى. اندک قرآن، بسیار است. یک بار دیگر هام آمد و بر رسول خدا(ص) سلام داد و خداحافظى کرد و برگشت. و دیگر پیامبر(ص)را ندید تا اینکه آن حضرت از دنیا رفت. هام در لیلة الهریر نزد حضرت على(ع) آمد و در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) کشته شد.
📙 الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۸۵۸
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
به مناسبت شهادت مظلومانه امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام و آغاز امامت حضرت مهدی ارواحنا فداه
🟡 در اثر اختناق سیاسی که از سوی حکمرانان عباسی اعمال می شد، موضوع جانشینی بعد از حضرت عسکری علیه السلام در هاله ای از ابهام قرار داشت و غیر از دوستان مورد اعتماد کسی از آن آگاه نبود.
🟢 شیعیان قم در این باره از احمد بن اسحاق قمی که نماینده حضرت در این شهر بود، سؤالاتی کردند و او برای اینکه در این باره اطلاعات بیش تری کسب کند و جانشین حضرت را با چشم خود ببیند، عزم سفر کرد و در شهر سامرا به محضر حضرت عسکری علیه السلام شرفیاب شد.
🔹 وقتی به محضر امام رسید قبل از اینکه لب به سخن بگشاید و در مورد جانشین ایشان سؤال کند، امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
«ای احمد بن اسحاق! خداوند متعال از اوّل خلقت آدم تا امروز زمین را خالی از حجت قرار نداده است و تا قیامت هم خالی نخواهد گذاشت؛ حجتی که به واسطه او گرفتاریها را از اهل زمین دفع می کند و به سبب او باران نازل می شود و به میمنت وجود وی برکات نهفته در دل زمین را آشکار می سازد.»
احمد پرسید: یا ابن رسول اللّه! حجت خدا بعد از شما کیست؟ حضرت به درون خانه رفت و لحظه ای بعد کودکی سه ساله را که رخسارش همچون ماه شب چهارده می درخشید، در آغوش گرفته، بیرون آورد و فرمود:
«ای احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام مقامی والا نداشتی، فرزندم را به تو نشان نمی دادم. این کودک هم نام و هم کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله است و همین کودک است که زمین را بعد از آنکه از ظلم پر شد، پر از عدل خواهد کرد. ای احمد بن اسحاق! فرزندم همانند خضر و ذوالقرنین است. به خدا سوگند او غیبتی خواهد داشت و در زمان غیبت، غیر از شیعیانِ ثابت قدم و دعا کنندگان در تعجیل فرجش، کسی اهل نجات نخواهد بود.
🔹احمد از امام علیه السلام پرسید: سرورم! آیا نشانه ای هست که مطمئن شوم این کودک همان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است؟ در این هنگام کودک لب به سخن گشود و گفت: «اَنَا بَقِیَّةُ اللّهِ فِی اَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَرا بَعْدَ عَیْنٍ یا اَحْمَدَ بْنَ اِسْحاق؛ من آخرین حجت خدا بر روی زمین هستم و از دشمنان او انتقام خواهم گرفت. ای احمد! وقتی حقیقت را با چشم خود دیدی، دیگر نشانه ای مخواه!»
🟢 احمد بن اسحاق گوید: من در حالی که بسیار خوشحال بودم از محضر امام علیه السلام خارج شدم و روز بعد خدمت او رسیدم و عرض کردم: از لطفی که دیروز به من کردید بسیار مسرور شدم، اما بفرمائید سنتی که از خضر و ذوالقرنین در او چیست؟ امام علیه السلام فرمود: طولانی شدن غیبت اوست.
عرض کردم: یا بن رسول اللّه! واقعاً غیبت او طولانی می شود؟
فرمود: قسم به پروردگارم اکثر معتقدین به او از امامتش بر می گردند و کسی جز آنکه در عهد ولایت ما پا برجاست و ایمان در قلب او نوشته شده است و با روح الهی تایید شده است ثابت قدم نمی ماند.
ای احمد! آنچه به تو می گفتم سری از اسرار الهی است، از دیگران مخفی بدار و از شکر گزاران باش که با مادر علیین بهشت خواهی بود.
📚 محجه البیضاء، ج ۴، ص ۳۳۹
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir