eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
126 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا 🆔 @dastanak_ir مریم روی من تأثیرات مثبت زیادی گذاشت؛ به عنوان مثال در خانواده های ما هیچ عروسی یا جشن کوچکی را نمی توانید پیدا کنید که بدون موسیقی، رقص و برنامه های آن چنانی نباشد، ولی من توانستم همه این چیزها را کنار بگذارم. من بدون موسیقی نمی توانستم درس بخوانم، ولی دیگر این عادت را کنار گذاشته ام؛ چون اتکای بی خودی بود. اوایل برایم سخت بود ولی وقتی انسان اراده کند، خیلی کارها می تواند بکند. آن اوایل وقتی خانواده می خواستند به مجلس و عروسی بروند به بهانه های مختلفی که مثلاً امتحان دارم، مریضم و از این قبیل نمی رفتم، ولی بعدها که فهمیدند من به چه علت در مجالسشان که پر از گناه است، شرکت نمی کنم، یک مشکل بزرگ به دیگر مشکلاتم اضافه شد؛ جالب است که بدانید دیگر توی فامیل به من می گویند: « پیرزن» چون علاقه ای به این چیزها ندارم. اواخر اسفند سال 77 بود که برای سفر به جنوب ثبت نام می کردند. مدتی بود که یکی از کلیه هایم بشدت عفونت کرده و در واقع از کار افتاده بود و حتماً باید عمل می شد. قرار هم بود برای عمل کلیه به تهران برویم. مریم خیلی اصرار کرد که همراه آنها به منطقه جنگی بروم. به پدر و مادرم نگفتم که سفر زیارتی است، گفتم یک سفر سیاحتی از طرف مدرسه است، ولی آنها مخالفت کردند، چند روز با آنها قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کرده بودم. روز 28 اسفند ماه ساعت 3 نصف شب بود که یادم افتاد خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعایی را که داشتم باز کردم و شروع کردم به خواندن. هر چه که بیشتر در دعا غرق می شدم، احساس می کردم حالم دارد عوض می شود. نمی دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد.... ادامه دارد... ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا 🆔 @dastanak_ir مریم روی من تأثیرات مثبت زیادی گذاشت؛ به عنوان مثال در خانواده های ما هیچ عروسی یا جشن کوچکی را نمی توانید پیدا کنید که بدون موسیقی، رقص و برنامه های آن چنانی نباشد، ولی من توانستم همه این چیزها را کنار بگذارم. من بدون موسیقی نمی توانستم درس بخوانم، ولی دیگر این عادت را کنار گذاشته ام؛ چون اتکای بی خودی بود. اوایل برایم سخت بود ولی وقتی انسان اراده کند، خیلی کارها می تواند بکند. آن اوایل وقتی خانواده می خواستند به مجلس و عروسی بروند به بهانه های مختلفی که مثلاً امتحان دارم، مریضم و از این قبیل نمی رفتم، ولی بعدها که فهمیدند من به چه علت در مجالسشان که پر از گناه است، شرکت نمی کنم، یک مشکل بزرگ به دیگر مشکلاتم اضافه شد؛ جالب است که بدانید دیگر توی فامیل به من می گویند: « پیرزن» چون علاقه ای به این چیزها ندارم. اواخر اسفند سال 77 بود که برای سفر به جنوب ثبت نام می کردند. مدتی بود که یکی از کلیه هایم بشدت عفونت کرده و در واقع از کار افتاده بود و حتماً باید عمل می شد. قرار هم بود برای عمل کلیه به تهران برویم. مریم خیلی اصرار کرد که همراه آنها به منطقه جنگی بروم. به پدر و مادرم نگفتم که سفر زیارتی است، گفتم یک سفر سیاحتی از طرف مدرسه است، ولی آنها مخالفت کردند، چند روز با آنها قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کرده بودم. روز 28 اسفند ماه ساعت 3 نصف شب بود که یادم افتاد خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعایی را که داشتم باز کردم و شروع کردم به خواندن. هر چه که بیشتر در دعا غرق می شدم، احساس می کردم حالم دارد عوض می شود. نمی دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد.... ادامه دارد... ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
پادکست جان باز.mp3
زمان: حجم: 18.78M
🍃 عنوان کتاب: زندگینامه و خاطرات فعال فرهنگی و جانباز شهید کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ:اول، بهار 1402 به گروه شهید عبداللهی بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/451346677Cba9588e090