eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.8هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
✅✅ تا ساعتی دیگر نصف‌جهان فرزند دیگری را تا بهشت بدرقه می‌کند 🔸پیکر مطهر شهید مدافع حرم «حمیدرضا باب الخانی» امروز، سوم اسفند ماه، ساعت ۱۴:۳۰ بر روی دستان مردم شهیدپرور نصف جهان از میدان فیض تشییع و سپس در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده خواهد شد. 🔸پاسدار شهید مدافع حرم پاسدار «حمیدرضا باب الخانی» روز سه شنبه گذشته در منطقه عملیاتی غرب استان حلب در سوریه بر اثر حملات موشکی تروریست‌های تکفیری دعوت حق را لبیک و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🆔 @shobhe_shenasi
✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او درلرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
▫️ ﷽ 🔹شبي با خدا گفتگو كردم، گفتم: خدايا بيا عالم را قسمت كنيم. خدا رو به من كرد و لبخندي زد. من هم به او گفتم: درياها براي من و امواج براي تو. آسمان براي من و ابرها براي تو، يك لحظه آمدم سومي را بگويم. خدا گفت: تو بندگي مرا بكن، زمين و آسمان براي تو! «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ» كسي كه تقوا داشته باشد، ما گناهان گذشته او را مي‌بخشيم. اجرش هم مي‌دهيم. كارش را آسان مي‌كنيم. راه دوم رسيدن به زندگي آرام و آسان! ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
پست قابل تامل سیدجواد رضویان در واکنش به احتکار ماسک ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
🔸یکی از خلفای جور و به ناحق عباسی دستور داد مقبره ای برایش بسازند برای افتتاح و بازدید با امرا و وزرا و بزرگان در آنجا حضور یافت مقبره ای بزرگ و مجلل بود و مورد تحسین همگان قرار گرفت. 🔹 در اثنای صحبتها خلیفه رو به بهلول کرد و گفت: بهلول ! کدام آیه قرآن مناسب این مقبره است که بر طاق یا دیواره ی آن بنویسند؟ 🍃بهلول گفت : مناسب ترین آیه ی قرآن برای این مکان این است ( هــــذه جهّــــنم الّتی کنتم توعـــدون : یعنی این همان جهنمی است که به شما وعده دادیم !!) ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 توجه! به همه اطلاع دهید! در صورت ابتلا به ویروس کرونا تا ۱۰ روز آویشن و نبات را دم کرده و بخورید. روز یازدهم آویشن را بدون نبات دم کرده بخورید اونوقت ویروس میاد بیرون میگه پ نباتش کو؟ با دمپایی بزنید تو سرش بکشیدش!💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد........! مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناڪِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور نمی پذیرفت. مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی ڪه زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیڪ شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی ڪن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز ڪردن بالای سر چوپان نمود. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی! و شروع به مڪیدن جای نیش و تخلیه زهر ڪرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت. سپس دوباره مشغول استراحت شد ... فردای آن روز موقع استراحت چوپان مار و زنبور نقشه دیگری ڪشیدند: اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی ڪرد! چوپان از خواب پرید و همین ڪه مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! ❦••• 🔹 پی‌نوشت بسیاری بیماری ها و ڪارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. مواظب های زندگی خود باشید ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
💞💞💞💞💞💞💞💞💞 🌱جنیان در محضر ائمه علیه السلام 🌴سعد اسکافی می گوید: حضور امام باقر علیه السلام رفته بودم، چون اجازه ورود خواستم، امام فرمود: عجله نکن! گروهی از برادران شما پیش من هستند، سخنی دارند. 🌴من در بیرون منزل ماندم طولی نکشید عده ای بیرون آمدند با قیافه مخصوص، شبیه یکدیگر، گو اینکه از یک پدر و مادرند، لباس ویژه ای به تن دارند، به من سلام کردند و من جواب سلام را دادم. 🌴پس از آن وارد محضر امام شدم، گفتم: فدایت شوم! اینها که از حضورتان بیرون آمدند، نشناختم، چه کسانی بودند؟ فرمود: اینها برادران دینی شما از طایفه جنیان هستند. گفتم: اجنه ها نیز به حضور شما می آیند؟ فرمود: آری، آنان نیز می آیند همانند شما از مسائل حلال و حرام می پرسند. 📙بحار ج 46، ص 238 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام مهم ویدئویی ویروس کرونا به مردم ایران! 🔸یه جوری رفتار می‌کنید که منِ کرونا باید به آرامش دعوت‌تون کنم! 😐 ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو در آن غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟ عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی ماشاالله لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم پ.ن: جهت سلامتی و طول عمر با عزت و با برکتشان صلوات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir
🌸 ولادت امام محمد باقر علیه‌السلام و فرا رسیدن ماه رجب‌المرجب بر سالکان اِلی الله گرامی باد. ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir