﷽، سلام
همراهان عزیز!
👈۱۲۰ نفر میخواهیم، هرکدام یک حزب قرآن بخوانند تا با همدیگر یک ختم قرآن هدیه حضرت علی اکبر علیه السلام کنیم.
🔹ان شاء الله امام حسین به یمن قدوم فرزندش حاجات همه مون رو عنایت کنه مخصوصاً رفع بیماری کرونا!
🔹 برای شرکت در #ختمقرآن اینجا را کلیک کنید👇
https://EitaaBot.ir/counter/4t76e0
#ولادت_علی_اکبر علیهالسلام #مبارک
#ختم_قرآن
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
يکي از غذاخوري هاي بين راه بر سر در ورودي با خط درشت نوشته بود:
شما در اين مکان غذا ميل بفرماييد، ما پول آن را از نوه شما دريافت خواهيم کرد.
راننده اي با خواندن اين تابلو اتومبيلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلي سفارش داد و نوش جان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پايين انداخت که بيرون برود، ولي ديد که خدمتگزار با صورتحسابي بلند بالا جلويش سبز شده است.
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته ايد که پول غذا را از نوه من خواهيد گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذاي امروز شما را از نوه تان خواهيم گرفت، ولي اين صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🌹 ⚘﷽⚘
✨💫✨
📚 @dastanak_ir
#خاطره ای از شب شعر در محضر امام خامنه ای
همه شاعران ، شعرهای عریض و طویلشون رو خوندند ومورد تشویق جمع قرار گرفتند
و هر کی بهتر بود به به و چه چه بیشتری می کردند❗
تا نوبت به یکی از شعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت من برای امشب، یک بیت آوردم.
حضار زدند زیر خنده 😄😄
جمعیت که ساکت شد ، گفت:
تازه یک مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم
این بار علاوه بر مردم ، خود رهبری هم زد زیر خنده ...
اما وقتی آروم شدند خواند:
👈🏼ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد»
همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند:
👈🏼تمام هستی زهرا نصیب نرجس شد
(تا چندین دقیقه صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می رسید ...)
اللهم عجل لولیک الفرج
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
▫️ ﷽
مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
🆔 @dastanak_ir
خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی میرویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است میرویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.
کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق میشدم احساس میکردم حالم بهتر میشود نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستادهام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «میخواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه میگفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب میکرد.
🆔 @dastanak_ir
راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطهای از زمین چالهای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش میشد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکسها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنهای قرار داشت به عکسها که نگاه کردم میدیدم که انگار با من حرف میزنند ولی من چیزی نمیفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.
آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».
🆔 @dastanak_ir
به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمیشد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبتنام موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجیها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمیدانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمیدانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچهها نماز جماعت میخوانند من کناری مینشستم زانوهایم را بغل میگرفتم و گریه میکردم گریه به حال خودم که بان آنها زمین تا آسمان فرق داشتم.
شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس میکردم خاک آنجا با من حرف میزند با مریم دعا میخواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شدهاند و زیارت عاشورا میخوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه میرویم چون قرار است امام خامنهای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.
بعد که از جنوب برگشتیم تمام شکهایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را میگفتم. احساس میکردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شدهام.
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
﷽، سلام
همراهان عزیز!
👈۱۲۰ نفر میخواهیم، هرکدام یک حزب قرآن بخوانند تا با همدیگر یک ختم قرآن هدیه حضرت علی اکبر علیه السلام کنیم.
🔹ان شاء الله امام حسین به یمن قدوم فرزندش حاجات همه مون رو عنایت کنه مخصوصاً رفع بیماری کرونا!
🔹 برای شرکت در #ختمقرآن اینجا را کلیک کنید👇
https://EitaaBot.ir/counter/4t76e0
#ولادت_علی_اکبر علیهالسلام #مبارک
#ختم_قرآن
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
عواقب ترک نماز در دنیا!؟
1_#نبودن_اکسیژن_روح
همانطور که جسم ما نیاز به اکسیژن دارد روح هم نیاز به هوای معنوی و ارتباط با خدا دارد.
نماز نخواندن و قطع رابطه با خدا یعنی قطع مهم ترین عامل حیاتی روح
وقتی انسان تر کنماز میکند راه ارتباطي خود و خدایش را قطع میکند.
2_ #زندگی_سخت
زندگی سخت به معنای درآمد کم یا بیماری نیست زندگی سخت یعنی به آینده خود نگران و نسبت به گذشته پشیمان شدن.
3_ #همسایه_کفر_شدن
انسان بی نماز همسایه دیوار به دیوار کفر است.
#گروه_تبلیغی_طاووس_الجنه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
dcp_4c38198f702d4a91a0f7359cda8f76d4.mp3
4.35M
#پادکست
#علی_اکبر
علی اکبر چند ساله بودند و آیا ازدواج کرده بودند؟
#پادکست
#علی_اکبر
#ازدواج
#گروه_تبلیغی_تسنیم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
#داستان
📚 @dastanak_ir
اتاق فکر ستاد کل بحران کرونای
آپارتمان ها ،راس ساعت ۲ نصف شب، تشکیل شد، البته با رعایت همه پروتکل های الزامی کرونا، بعد از مراسم پالام پولوم پیلیش، نفر اول مشخص شد و قرار شد بترتیب از دست راست نفر اول نظراتشون رو در باره مساله جهانی اختراع واکسن کرونا اعلام کنند تا به ریاست دپارتمان اداره کل آپارتمان های جهان اعلام بشه..نفر اولی: مخالفم. من اولین باره که شانس گرفتن ۱۹ رو دارم .هیچ وقت از ۱۰ بیشتر نگرفتم.
نفر دوم: چه کاریه؟ بده که دور همیم؟!
نفر سوم: کدوم آدم عاقلی، فرصت طلایی کار نکردن و غر غر نشنیدن و از دست میده؟ نفر چهارم:یعنی یکم شانس بیاریم، یارانه کرونا رو هم می گیریم. ازمونم که دارن تقدیر و تشکر می کنند.نفر پنجم ساز مخالف کوک کرد و گفت: من یکی که از دست پارچه های دم کنی که قبلا زیر شلوار بابام بودن و مادرم ماسکشون کرده و مجبورم بزنم در دهنم ، خسته شدم. دارم، خفه میشم. من موافقم اختراع بشه.نفر ششم بلافاصله گفت: من مخالف اختراع واکسنم و با سیاه نمایی های نفر پنجم هممخالفم. ولی نمی تونم بگم چرا با اختراعش مخالفم.نفر هفتم ، نه بر داشت و نه گذاشت و با لحنی توهین آمیزبه نفر ششمی گفت: من کارتو راحت می کنم. تو بخاطر این مخالف اختراع واکسنی ، چون اگه شهرداری و دفتر خونه باز بود، باید واحدتو انتقال می دادی بمن. آخه پولشو قبلا پیش خور کردی، نفر آخریم گفت: ممتنعم آقایون. چونکه از ترافیک و دود و سر و صدا راحت شدم ولی، تحمل جمع هایی مثل اینجارو ابدا ندارم. اما ازین که بخاطر رعایت بهداشت، نمی تونیم یقه همو بگیریم و دعوا کنیم خوشحالم. خلاصه پنجاه پنجاه. جلسه نیازی به شور پیدا نکرد. و با اکثریت ۶ رای مخالف و یک رای موافق و یک رای ممتنع ، مخالفت خودشونو با اختراع واکسن کرونا اعلام کردند. با این همه دوس، چه نیاز به کرونا ویروس؟!
#داستان
#گروه_تبلیغی_عصرانتخاب
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
#داستان
#امام_جواد(سلام الله علیه)
تولد دوباره درخت
نمی دانم تا حالا، از بزرگترها، شنیده اید ، فلانی که از دنیا رفته بود، دوباره زنده شد ؟!
من یکی از همان ها هستم که مرده بودم، خشک شده بودم ، مثل اینکه هیچ وقت ، سبز و با طراوت و خوشبو نبودم.ولی دوباره زنده شدم.
من درخت سدر هستم. راوی داستان زندگی و مرگ خودم. قصه دوباره ی من از یک غروب زیبا و خدایی شروع شد.واما ماجرای من.
وسط مسجد ساده ولی باصفای مسیب، که توی محله باب الکوفه و در شهر کوفه که در راه بغداد بود. بدنیا آمدم. سبز شدم و بزرگ و زیبا شدم. سایه داشتم. میوه داشتم ، و بوی خوبی که نماز گزار ها را خوشحال می کرد.تا اینکه احساس کردم دارم خشک می شوم. هرروز برگ هایم زرد تر می شدند و بر حیاط مسجد مسیب می ریختند.گنجشک ها هم با من قهر کردند و مرا تنها گذاشتند. همیشه می ترسیدم که یک روزی بخواهند مرا با تبر تکه تکه کنند.خلاصه که، شب و روز برایم یک رنگ شده بود. تا؛ آن غروب زیبا که طلوع دوباره من شد.
خدا دوستم داشت و امام جواد ع که عازم شهر بغداد بودند، آن شب، برای اقامه نماز، به مسجد مسیب آمدند. نمی دانم چه اتفاقی افتاد، فقط یادم هست که مثل سال های جوانیم،که بوی بهار ، شکوفه بارانم می کرد و از شوق جوانه های تازه، تب می کردم، می خواستم سبز بشوم. امام جواد ع که خیلی جوان و زیبا بودند، کمی آب برداشتند و در کمال تعجب؛ به طرف من آمدند. و وضو گرفتند. در حالی که امام، وضو می گرفتند، آب های سر و صورت مبارکشان، پایین تنه خشک شده من می ریخت. بچه ها، وضوی امام جوادع تمام شد و رفتند تا نمازشان را به جماعت اقامه کنند. نماز تمام شد و مردم که به همراه امام جواد ع از شبستان بیرون آمدند، چه دیدند؟! بله، درست فهمیدید، یک درخت سبز و با طراوت سدر، به همراه تعداد زیادی از گنجشک ها، مردم از تعجب ، دهانشان باز مانده بود و مرتب تکبیر می گفتند. آنها که دیده بودند، امام جواد ع کنار من وضو گرفتند، با معجزه ای روبرو شدند که بار دیگرحقانیت ایشان را، ثابت می کرد،و اینکه امام ع از طرف خدای دانا، به امامت برگزیده شده اند.
منبع
اعلام الوری طبرسی
جلد ۲ صفحه ۱۰۵
سوالات:
۱ نام مسجدی که درخت در آن قرار داشت ، چه بود؟
۲ مسجد ، در چه شهری واقع شده بود؟
۳ درخت، از چه چیزی، غمگین و نگران بود؟
۴ چرا درخت خشکیده، سبز شد؟
#داستان
#گروه_تبلیغی_عصرانتخاب
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزاد زندگی کن
حکایت شنیدنی انفاق حضرت علی اکبر(ع)
اگر اضافه مالم را نگه دارم، قیامت جواب خدا را چه بدهم؟
ولادت حضرت علی اکبر و روز جوان بر شما مبارک باد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙گل بریزید که شده حسین فاطمه پسردار
🌸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان تبریک و تهنیت باد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 خاطره آیت الله تحریری از آیت الله بهجت درباره یک ذکر ویژه
👈 ذکری مناسب این ایام و روزها
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir