eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسش و پاسخ کوتاه گرفتاری صالحان و رفاه مجرمان، چرا؟ 📚 @DasTanaK_ir
دربان دل باش! 📚 @DasTanaK_ir
داستانی جالب از عنایت آیت‌الله ناصری به یک مسیحی! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
😍اینجابهترین جنس های ایرانی رو با بهترررررررین قیمت بخر 😍 🤩 تابستونی هامون هم حراجه 🤩 🎊تولیدای خودمونم بزودی آماده میشه🎊 طرح های بسیار جذاب و خاص برای پاییز... 😍😍😍 🛍با کیفیت و قیمت های عالی 🛍 https://eitaa.com/joinchat/2913730659C71611d85fe 🤩🎁 یه وقت جا نمونی 🎁🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
!! امام علی عليه السلام : الحِرصُ لا يَزيدُ في الرِّزقِ ، ولكنْ يُذِلُّ القَدْرَ ؛ حرص و روزى را زياد نمى كند، بلكه قدر و منزلت را خوار مى‌کند. 📚 @DasTanaK_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ « اینجا کربلاست» پدر در کنارِ همه ی قرا
( اینجا کربلاست2) کاروان در کربلا اتراق کردن هوا به شدت گرم بود، صدای نفس نفس زدن اسب ها و بالا و پایین رفتن سینه هایشان نشان از طی کردن مسیری طولانی داشت. روز پنجشنبه دوم محرم بود. ۲۴ یا ۲۵ روز حرکت بر سر شتر ها بدن ها را کوفته کرده بود، مخصوصاً بدن دختر سه ساله را. رقیه ، به برپایی خیمه ها نگاه می کرد. عمو عباس و پدر دقت زیادی می کردند که خیمه ها را کجا برپا میکنند، خیمه ها به شکل نعل اسب برپا شد. دقیقا خیمه ای که رقیه در آن بود، پشت خیمه ی پدر قرار گرفته بود. این به رقیه آرامش میداد. فقط نمی دانست چرا خیمه ها در زمینی گودال مانند، بر پا میشود. صدای های و هوی بچه ها بلند بود. از اینکه دیگر سوار شترها نبودند خوشحال بودند. رقیه خانم کفش هایش را درآورد و روی خاک گرم کربلا پا گذاشت دوست داشت مثل دیگر بچه‌ها بدود. آهسته آهسته داشت آماده همراهی با دیگر بچه ها می شد که صدای برادرش علی اکبر را شنید که می گفت: رقیه جان خواهر من، کجایی؟؟؟ رقیه: بله داداش، میخواستم بروم همراه بچه ها بازی کنم... علی اکبر: باشه عزیز دلم، برو. رقیه : نه.... نمیروم، بگویید داداش با من چه کاری داشتید؟ بگویید....!! و در همین حین لباس برادر را گرفته بود، میکشید، و به اصرارش ادامه میداد . علی اکبر :میخواستم کمی با تو حرف بزنم، خیلی وقت است کنار من نبوده ای و زبان شیرینی نکرده ای. رقیه: نه بعدا می روم بازی، می خواهم چیزی برایت بگویم.... علی اکبر : موافقی برویم پشت خیمه عمو عباس با هم صحبت کنیم؟؟ رقیه: بله، من رفتم. و بدون هیچ توقفی، دوان دوان به پشت خیمه عمو عباس رفت. در دلش بسیار خوشحال بود که با برادرش می خواهد صحبت کند. علی اکبر کنار رقیه نشست و آهسته او را بر روی زانوانش نشاند وسپس رو به خواهر گفت : بگو ببینم، چه می خواستید بگویید؟؟ رقیه : داداش تمام راه به این فکر میکردم که جایی که می رویم کجاست؟ باغستان داریم؟ آیا در همسایگی ما، دختری اندازه من هست؟ علی اکبر، لبخند زد و گفت :خب دیگر چه؟ رقیه ادامه داد: من دوست دارم یک خانه بزرگ داشته باشیم، آخر علی اصغر دوست دارد بغلش کنیم. می خوامه بغلش کنم و دور تا دور حیاط با او بدوم. چه حس زیبایی به نظرت زیبا نیست؟؟ علی اکبر: زیباست. من هم که کوچک بودم از این کارها میکردم. رقیه سرش را پایین انداخت: البته داداش، یک چیز خیلی ناراحتم میکند. _چه چیزی؟ _ناراحتی عمه زینب، از وقتی آمده ایم دلش بی قراری میکند، مدام بیرون خیمه میرود و از دور پدر را نگاه میکند. خاک را در مشتش میگیرد و خیلی گریه میکند. آهسته دست علی اکبر را گرفت و نگاه مهربانش را به چشم های او انداخت ‌: تو میدانی چرا؟؟ ممکن است من کار بدی کرده باشم؟؟ _ اصلا رقیه ی من، مثل یک فرشته مهربان و عزیز است. علی اکبر، سریع سخن را عوض کرد و گفت‌: رقیه جان، آنطرف را ببین، آنجا فرات است، آب خنک و خوبی دارد. اینجا که خیمه ها را برپا کردیم از آب کمی فاصله دارد. چون راحت تر خیمه‌ها نصب بشود و اذیت نشویم. رقیه به نخلستان نگاه کرد، نخلستانی که به زور دیده می‌شد. _داداش، تا کی اینجا میمانیم؟؟ راستی پدر اینجا را خریده است؟؟ _ بله پدر اینجا را از صاحبانش خریده است. _مگر اینجا قرار است خانه درست کنیم؟؟ _نه ولی پدر میخواهد در جایی باشد که متعلق به اوست. شاید هم، دلیلش این باشد که مدتی اینجا می مانیم. _داداش میتوانم یک خواهش از شما بکنم؟ _بله میتوانی. _ وقتی به کوفه رسیدیم قول‌ میدهی من را به دیدن بازار و جاهای دیدنی کوفه ببرید؟ _حتماً. _ دیگر من بروم بازی کنم، خیلی خوب بود که پیش شما بودم. خیلی تند، بوسه ای پر از محبت بر صورت برادر زد و دوان دوان با چادر کوچکی که بر سرداشت از آنجا دور شد. ✍️ آمنه خلیلی ♻️ ادامه دارد.... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نکته‌های ناب تأثیرات تبلیغ ، آنی نیست! 📚 @DasTanaK_ir
چو بیشه ز شیران تهى یافتند سگان فرصت روبهى یافتند... 📚 @DasTanaK_ir
📒 | نماز مستحبى 🔻 آیا نماز مستحبى را مى توان در حال حرکت خواند؟ رعایت قبله در نمازهاى مستحبى چگونه است؟ 🔹همه مراجع (به جز بهجت): نماز مستحبى در حال حرکت صحیح است و در هنگام راه رفتن و سوارى، براى نماز مستحبى رعایت قبله لازم نیست. آیه اللّه بهجت: ولى در حال کار کردن در منزل، بنابر احتیاط واجب، مراعات قبله لازم است. 💬 سایت هدانا 📚 @DasTanaK_ir
«غسل زیارت اذکار و اورادی دارد که در اثنا و بعد از غسل خوانده میشود. در اثنای غسل کردن بگو: اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي وَ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ أَجْرِ عَلَى لِسَانِي مِدْحَتَكَ وَ الثَّنَاءَ عَلَيْكَ. اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي طَهُوراً وَ شِفَاءً وَ نُوراً إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ. بار الها! قلب مرا پاکیزه گردان و سینه ام را باز و گشاده نما و مدح و ثنایت را بر زبانم جاری ساز. بار الها این غسل را زمینه ای برای طهارت روح و شفای دردهایم قرار ده و مایه نورانیت و روشنایی جانم ساز که تو بر هر چیزی توانایی. بعد از تمام شدن غسل بگو: اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي وَ زَكِّ عَمَلِي و وَتَقَبَّلْ سعْیِی وَ اجْعَلْ مَا عِنْدَكَ خَيْراً لِي. اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ.بار الها قلبم را پاکیزه و عملم را پاک گردان و سعی و کوشش مرا بپذیر و آنچه از نزد توست برای ما خیر مقرر فرما. بار الها مرا از توبه کنندگان و پاکیزگان قرار بده.» صفحه ۶۵ 📚 @DasTanaK_ir