25.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵 نماهنگ از این خونه به اون خونه
با صدای محمد طاهریان
اهدای اقلام:
📞۹۰۰۰۷۲۷۲
@khanebekhane_ir
Khanebekhane.ir
🔅طرح خانه به خانه
🎁تسهیل گر تأمین اثاثیه نیازمندان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ۸۰ سالگیِ مَصی 😂😃
📚 @DasTanaK_ir
⚠️🔻 عاقبت دوری از علما و صلحا🔻
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸دوری از علما و صلحا، سبب میشود که سارقینِ دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند!
📚به سوی محبوب، ص٣۵
امام سجاد علیه السلام در دعای ابو حمزه ثمالی میفرماید: ... أوْ لَعلَّكَ فَقَدْتَني مِن مجالسِ العُلماءِ فخَذَلْتَني؛ یا اینکه مرا در مجالس علما ندیدی، پس خوار و رهایم کردی!
@DasTanaK_ir | داناب 👈
به یکی از دوستان گفتم: شنیدهام خداوند به شما فرزندی عطا فرموده است؟
او در جواب من خیلی زیبا گفت: خداوند افتخار تربیت یکی از بندگانش را به من عطا کرده است.
💬 حجت الاسلام والمسلمین قرائتی
@DasTanaK_ir | داناب 👈
کشته سازی کم آوردن رفتن سراغ حیوانات!!
🔻صفحات ما | zil.ink/shobhe_shenasi
👨💻وبینار آموزشی #ایدهپردازی_فرهنگی
روشمند و کارگاهی، خلاقیت و ایده پردازی را یاد بگیرید👌
⌚زمان رویداد: ۱۰ اسفند / ساعت ۲۰
جهت ثبتنام وارد لینک شوید:
👉 http://eseminar.tv/wb92759
هزینه رشد: ۹۰هزارتومان (نفرات اول)
👨🏫 #ارائه_کارگاهی
✅ #تضمین_کیفیت
🙋♂️ #پشتیبانی_رایگان
📲 #ارسال_فیلم_وبینار
https://eitaa.com/joinchat/4137025552C0b8601bab2
سه داستان از علامه طباطبایی
*نماز شب*
استاد علامه طباطبایی نقل کردند:
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
*ارتباط با ملکوت*
یکی از شاگردان می گوید:
« روزی به عیادت علامه رفتم در حالی که حالشان سنگین بود، دیدم تمام چراغهای اتاق را روشن نموده لباس خود را بر تن کرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرور زایدالوصفی در اتاقها گردش می کنند و گویا انتظار آمدن کسی را داشتند.
یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند:
« آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند. »
*انقطاع از دنیا*
در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود.
در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
« من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️مادر ۸ فرزند که بعد از دو فرزند بزرگ و طلبه و داشتن عروس، با فرمایشات رهبری، اقدام به آوردن ۶ فرزند دیگه کرده و باز هم قصد فرزندآوری داره..!
🔹رزق و روزی بچه ها حتی از پنجره میاد برامون
#خطر_جمعیت
🔻صفحات ما | zil.ink/shobhe_shenasi
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا کریمخانزند پدیدهای در تاریخ پادشاهی بود؟
@DasTanaK_ir | داناب 👈
هدایت شده از پرسمان اعتقادی ( شیعه پاسخ )
❕گرانی های زمان شاه در بیان اسد الله علم وزیر دربار پهلوی !!!!!
@Rahnamye_Behesht
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش شبنم عباسی در رابطه عدم استقبال مردم ایران از راهپیمایی فرمایشی ۲۲ بهمن
#دی_بی_سی
@DasTanaK_ir | داناب 👈
مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام موسی کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد.
روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید.
روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید.
سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار.
امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم.
حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد.
امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند.
آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند میزد بازگشت.
مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.»
دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا میگفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟
او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا میگفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید.
امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما میخواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم.
منبع داستان: (شیخ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰ ه_. ق، چ ۳، ص ۳۰۶)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b