eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
113 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقا را نمی‌شناسم کیه ، اما چقدر حرف حسابی میزنه و چقدر با اعتقاد و از ته دل حرف میزنه. درود به شرفت👌👌 @DasTanaK_ir | داناب 👈
توجه اگه از فرار مالیاتی پزشکان و درخواست کارت به کارت آن‌ها ناراحت هستید: در صورت مشاهده هرگونه تخلف، نسبت به معرفی فرد متخلف و اعلام شماره حساب هایی که وجوه به آنها واریز شده یا اعلام سایر شیوه‌های فرار مالیاتی از طریق سرشماره ۱۰۰۰۱۵۱۵ به سازمان امور مالیاتی کشور اقدام کنند. همچنین سامانه ۱۵۲۶ ( مرکز ارتباط مردمی سازمان امور مالیاتی کشور) و بخش سوت زنی( گزارش تخلفات اداری و فرار مالیاتی) سایت سازمان امور مالیاتی کشور به نشانی intamedia.ir آماده دریافت گزارشات شهروندان در خصوص فرار مالیاتی است. @DasTanaK_ir | داناب 👈
▫️ ﷽ مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا 🆔 @dastanak_ir خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد. 🆔 @dastanak_ir راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا. آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی». 🆔 @dastanak_ir به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم. بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😂 بامزه‌ترین جوکی که برای ساحل‌نشینای رود سند می‌تونستی تعریف کنی این بود که ... 😬 بقیه‌ش؟ بقیه‌ش رو توی ویدیو ببین! @DasTanaK_ir | داناب 👈
📚 احکام نموداری مبطلات روزه @DasTanaK_ir | داناب 👈
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرید پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد 🎙 حجت‌الاسلام دکتر 📚درس‌ها و سخنرانی‌ها👇 ✅ @ghorbanimoghadam_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
مرید پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد #علی_اکبر 🎙 حجت‌الاسلام دکتر
▪️در آخرين سالى كه مرحوم دُرّى در قيد حيات بود، يک شب از دهه محرّم جوانى از ايشان قبل از منبر سوال ميكند كه مراد از اين شعر چيست: 🔹مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ 🔹چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد ▪️مرحوم درّى ميگويد: جواب اين سوال را در بالاى منبر ميدهم تا براى همه قابل استفاده باشد.🍂 ▪️ايشان در فراز منبر از قضيّه نهى آدم أبو البشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردن أمير المؤمنين عليه السّلام را در تمام مدّت درازاى عمر بيان مى‏ نمايد، و حتّى اينكه آن حضرت در تمام مدّت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد.🍂 ▪️و سپس ميگويد: مراد از شيخ در اين بيت، حضرت آدم علىٰ نبيّنا و آله و عليه السّلام است‏، كه وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد.🍂 ▪️و مراد از پير مغان حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام است كه در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد.🍂 ▪️اين مجموع تفسير اين بيت بود كه وى بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد. قبل از پايان سال، مرحوم درّى فوت ميكند؛🍂 ▪️درست در سال بعد در دهه محرّم در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم درّى ميكند، وى را در خواب مى‏ بيند كه مرحوم درّى به نزد او آمد و گفت: ▪️اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين بيت را پرسيدى و من آن‏طور پاسخ گفتم. امّا چون بدين عالم آمده‏ ام، معنى آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است: ▪️مراد از شيخ حضرت إبراهيم عليه السّلام است، و مراد از پير مغان حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است؛🍁 ▪️كه حضرت إبراهيم بدان امر خداوند وعده وفا داد، امّا حقيقت وفا را حضرت أبا عبد الله الحسين عليه السّلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت علىّ أكبر عليه السّلام انجام داد.😭 ▪️فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولى همه ساله مرحوم درّى مى‏ آيد و اين خواب خود را بيان ميكند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است.🍁🍂 📚 "روح مجرد" ص ۴۸۳ @DasTanaK_ir | داناب 👈
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ....... بهترین جواب بدگوی ، سکوت بهترین جواب خشم ، صبر و بهترین جواب درد ، تحمل است! @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
با افتخار برای اولین بار در ایران🇮🇷 نرم افزار اندروید پژوهش یار () 🔹هر آنچه یک پژوهشگر به آن‌، نیاز دارد🔸 دسترسی به امکانات از اینجا دریافت⬅️ بازار ⬅️ مایکت ⬅️ مستقیم
⭕️ روباهی جلساتی آموزشی برگزار می‌کرد که در آن روش‌های متنوعی که بتوان از دست دشمنان فرار کرد را آموزش می‌داد. 🦊روباه: “من یک دنیا فن بلدم که می توانم از دست دشمن فرار کنم.” 🐈گربه: “من فقط یک روش دارم و معمولا با همان روش فرار می‌کنم.” ناگهان صدای تعدادی سگ شکاری به گوش رسید. گربه فورا از درخت بالا رفت و لای شاخه‌های درخت پنهان شد و گفت: “این فن من است.” روباه به روش های مختلف فکر کرد و همین‌طور که فکر می کرد سگ‌ها نزدیک شدند و در همین حین روباه شکار شد. 🔹 یک برنامه‌ی حساب شده و مطمئن که قابل اجرا باشد، بهتر از چندین برنامه‌ای است که غیر قابل اجرا باشد. 🔸سردرگمی در گزینه‌های متنوع، مانعی مهم است. گاهی برای یک چالش، ممکن است چند راه حل وجود داشته باشد، اینجا نیازمند تصمیم بهتر و انتخاب گزینه برتر هستیم. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b