eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
110 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
مکالمه دو جنین در شکم مادر : 🔸اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ 🔹دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم 🔸اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔹دومی: شاید مادرمونم ببینیم 🔸اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش 🔹دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔸اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. 🔹دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی…. 🔺این مکالمه چقدر آشناس! تا حالا بودن خدا را اینطوری به همين سادگی حس نكرده بودم؛ ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
‍ ▪️ایشان ناشناس میدون خراسانه ،روبروی بوستان کوثر ، اوستا جلیل موتور ساز ،بهترین موتور ساز تهرون و از اولین یاران دکتر چمران تو جنگ های نا منظم ،کسی که ترک موتورش چند بار آقا رو برده بود برا شناسایی مناطق جنگی ،سال 61 که ترکش خمپاره درست خورد تو جمجمه اش، گفتن ‏شهید شد و بردنش سرد خونه ،ولی تو سردخونه دیدن که زنده است و الان این جمجمه ای که داره مصنوعیه ،حالا از دست راستش هم بگذریم که کلا کار نمیکنه. 🔻چند سال بعد به همراه پدرش میرن جماران خدمت امام (ره) ، جلیل میخواد امام رو بغل کنه که اطرافیان اجازه نمیدن ،اینجاست ‏که آقای خامنه ای میگن:«ایشان را می‌شناسم، ازخودمان هستند، ما را در سوسنگرد چندبار برای شناسایی بردند» وقتی امام جلیل رو بغل میکنن وکاسه ی سرشو میبینن ، گریه میکنن ، اوستا جلیل حتی نمیتونه حرف بزنه فقط چند کلمه:سلام، بله، آقا،نه و یا علی 🔻باباش جانباز انقلاب ، برادرش شهید جنگ خودش هم شهید زنده ـ جلیل میخنده: وقتی پدرش از امام تعریف میکنه ـ گریه میکنه : وقتی پدرش از خاطرات ابوالفضل برادر شهیدش میگه . و با اشاره از پدرش میخواد سکوت کنه: وقتی که پدرش می‌خواد از کارهایی که جلیل در جبهه مرده بودحرف بزنه... 🔻فقط‏ خواستم بگم خیلی مردی اوستا جلیل به مولا خیلی مردی تویی که زبونت ، جمجمه ات ،دستت و کل بدنت رو دادی . . . تا من و امثال من امروز باشیم شاید لب باز نکنی و نگی که چیکارا برامون کردی ولی چشمات شهادت میدن که کم نزاشتی دمت گرم 💬 vahidjafari ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
💢امام علی(ع) و نظارت بر بازار امام در بازارهاى كوفه می‌گشتند مى‌ايستادند و می‌فرمودند: اى تاجران! پيش از داد و ستد، از خداوند طلب نيكى کنید، و با آسان‌گيرى در معامله، از خداوند بركت جوئيد، و به خريداران نزديك شويد. خود را به زيور حلم و بردبارى زینت دهيد، و از سوگند خوردن خوددارى كنيد، و از دروغ بپرهيزيد، و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نمائيد، و به رباخوارى نزديك مشويد. كم فروشى نكنيد، و چيزى از حقّ مردم كم نگذاريد، و در منجلاب فساد فرو نرويد. سپس بازمى گشتند و در محلّى براى رسيدگى به كارهاى مردم مى‌نشستند. 📚امالی مجلس۲۳، شماره ۳۱ مباهله قرن۲۱ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 بزرگترین خودآزاری ما آدم ها خاطره بازی ست !! در گذشته غرق می شویم و وسط خاطرات دست و پا می زنیم ... گاهی با خاطره ای لبخند می زنیم و گاهی بغض می‌کنیم ، دلتنگ روزها و آدم هایی می شویم که دیگر نیستند ... گذشته را مثل یک فیلم هزار بار در ذهنمان مرور می کنیم ، به تماشای خاطرات تلخ و شیرین می نشینیم و حال و آینده را فراموش می‌کنیم ... حسرت روزهایی را می خوریم که تمام شده و هرگز برنمی گردند... چشم هایمان را می‌بندیم و به گذشته سفر می کنیم برای همین فرصت های زندگی را نمی بینیم و یکی یکی از دست می دهیم ... فراموش می‌کنیم عمق دریای خاطرات انتها ندارد ... هر چه بیشتر در خاطرات غرق شویم بیرون آمدن سخت تر می شود ... فراموش می کنیم زمان برای هیچکس نایستاده ... کاش کسی دست هایمان را بگیرد ، چشم هایمان را باز کند و بگوید: "از خاطرات بیرون بیا، خودآزاری کافیست" ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه و پندآموز🌼 ✍️پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید . ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
17.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از ماسکِ تَن تا ماسکِ روح! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🏴 شال و لباس مشکی ما را بیاورید 🏴 حی علی العزا که محرم رسیده است فرارسیدن ماه محرم و ایام عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) و شهدای کربلا تسلیت‌باد ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملی‌پوش اهل‌سنت فوتبال که در محرم گل کاشت ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
📚 خمس نفقه و هدیه بر اساس فتوای امام خامنه‌ای مدظله 💠 سؤال: آیا پرداخت پولی را که همسر یا فرزندان به عنوان یا دریافت می کنند بر ایشان واجب است؟ ☑️ جواب: نفقه و هديه دریافت شده، خمس ندارد؛هر چند احتیاط مستحب است كه اگر از زياد بيايد، خمس آن پرداخت شود. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
رزقِ حقیقی ، گریه کردن بر حسین است مفتاح این روزی ست ذکرِ یا اباالفضل ... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
روزي دو نفر با هم سر پياز و پيازکاري دعوايشان شد. به این نحو که رهگذر خسيسي به مرد کشاورز زحتمکشي که مشغول کاشتن پياز بود رسيد و با طعنه گفت: « زير اين آفتاب داغ کار مي‌کني که چي؟ اين همه زحمت مي‌کشي که پياز بکاري؟ آخر پياز هم شد محصول؟ پياز هم خودش را داخل ميوه ها کرده، به چه درد مي‌خورد؟ آن هم با آن بوي بدش!» پياز کار ناراحت شد. هر چه درباره ي پياز و فايده هاي آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. اين چيزي مي‌گفت و آن، چيز ديگري جواب مي‌داد. خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند. بعد هم براي اينکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها را پيش قاضي بردند... قاضي، بعد از شنيدن حرف هاي دو طرف دعوا، با اطرافيانش مشورت کرد و حق را به پيازکار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: «تو اين مرد زحتمکش را اذيت کرده اي. حالا بايد مقداري پول به مرد کشاورز بدهي تا او را راضي کني.» رهگذر خسيس حاضر نبود پول بدهد. قاضي گفت: «يا مقداري پول به کشاورز بده، یا يک سبد پياز را در يک نشست بخور تا بعد از اين سر اين جور چيزها دعوا راه نيندازي. اگر يکي از اين دو کار را انجام ندهي، دستور مي‌دهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول مي‌دهي يا پياز مي‌خوري يا مي‌خواهي تو را چوب بزنند؟!» رهگذر کمي فکر کرد. پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زيادي داشت. با اينکه از پياز بدش مي‌آمد، مجازات پياز خوردن را پذيرفت... يک سبد پياز آوردند و جلو او گذاشتند. رهگذر اولين پياز را خورد. دومين پياز را هم با اين که حالش به هم مي‌خورد، نوش جان کرد و خوردن پياز را ادامه داد. هنوز پيازهاي سبد نصف نشده بود. که واقعاً حال محکوم به هم خورد و ديگر نتوانست بخورد. از پياز خوردن دست کشيد و گفت: «چوبم بزنيد. حاضرم چوب بخورم اما پياز نخورم!» قاضي دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پايش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پاي او شدند. هنوز ده ضربه بيشتر نخورده بود که داد و فريادش بلند شد. درد مي‌کشيد و چوب مي‌خورد. اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فرياد زد: «دست نگه داريد دست نگه داريد. پول مي‌دهم! پول مي‌دهم!» تنبيه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند. رهگذر خسيس مجبور شد مقداري پول به کشاورز بدهد و رضايت او را به دست آورد... اطرافيان به حال محکوم خنديدند و گفتند: «اگر خسيس نبود اين جور نمي‌شد. پولي بابت جريمه مي‌داد، اما حالا هم پياز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد!» ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir